محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826852273
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) اينك با بيان يك نمونه ديگر از نوع خاص «استنباطات و احتمالات» آقاي رهنما درباره آیت الله كاشاني ، به نحو بهتري با زاويه ديد ايشان نسبت به اين شخصيت روحاني آشنا خواهيم شد. همانگونه كه ميدانيم در ادامه مسير نهضت ملي شدن صنعت نفت و پس از روي كار آمدن دولت دكتر مصدق، ميان آیت الله كاشاني و فدائيان اسلام بر سر اولويتبندي امور و مسائل، اختلافنظر پيش آمد و اين قضيه به بروز پارهاي تشنجات ميان آنها كشيد. اما تحليلي كه آقاي رهنما از اين واقعه به دست ميدهد به گونهاي است كه گويا قصد و هدف آیت الله كاشاني از ائتلاف و همراهي با فدائيان اسلام، جز استفاده ابزاري از آنها نبود و آنگاه كه به مقاصد سياسياش دست يافت و ديگر «احتياجي» به آنها نداشت، بيدرنگ خود را از دست آنها «رهانيد.» آقاي رهنما در مسير جا انداختن اين نظريه، به گونهاي انتقاد نواب صفوي از اطرافيان آیت الله كاشاني را تفسير ميكند كه بتواند از آن به نحو مطلوب بهره گيرد: «از گزارش عراقي چنين برميآيد كه نوابصفوي حتي به سرزنش آیت الله كاشاني در مورد علم و سواد مذهبي او ميپردازد و ميگويد كه اگر كسي از كشوري اسلامي به ديدن او به عنوان «يك مجتهد سياسي و ديني» بيايد و «اگر مسائلي از اسلام آنجا مطرح شود، بايد در منزل آیت الله كاشاني لااقل «چهار تا اسلامشناس وجود داشته باشد» كه بتوانند جوابگو باشند. نواب سپس به رفتار غيرمذهبي مصطفي آیت الله كاشاني ، فرزند آيتالله حمله ميكند و آیت الله كاشاني را ملامت ميكند كه چرا اجازه ميدهد اطرافيانش اينگونه عمل كنند.» (ص200) اين انتقاد نواب كه به وضوح متوجه اطرافيان آیت الله كاشاني است در تفسير آقاي رهنما، به انتقادي تند و گزنده از شخص ايشان تبديل ميشود و سپس در چنين فضايي، شخصيت هر دو نفر، نواب و آیت الله كاشاني ، در ميان چنان گمانهها و احتمالاتي، پيچيده ميشود كه هيچ وجه مثبتي از آنها باقي نميماند: «خردهگيري از آیت الله كاشاني در مورد علم و سواد او امري جديد بود... شايد ملامتهاي نواب صفوي ريشههاي شخصي و روحي داشت و نوعي نمايش قدرت بود. شايد تحقير آیت الله كاشاني به او احساس برتري نسبت به مؤتلف خود را ميداد... ميتوان ادعا كرد كه آیت الله كاشاني اين روش نوابصفوي را تا جايي كه از نظر سياسي مجبور بود، تحمل كرد و آن زمان كه ديگر احتياجي به قدرت ارعاب نواب صفوي نداشت، او را با طيب خاطر كنار گذاشته و خود را از مخمصه پاسخگويي به انتقادات فردي كه ادعاها و بهانهجوييهايش ظاهراً تمامي نداشت، رهانيد.» (ص201) اما تمامي اين «اگرها» و «شايدها» و «ادعاها» بر يك برداشت به وضوح نادرست از انتقاد نواب صفوي بنا شده است. همانگونه كه در سخنان نواب مشهود است، وي مقام «اجتهاد سياسي و ديني» شخص آیت الله كاشاني را به رسميت شناخته است و بر آن تأكيد ميكند. با توجه به اين كه «اجتهاد» از جمله بالاترين مقامات علمي در سلسله مراتب حوزوي است، بنابراين نواب هيچگونه انتقاد و ايرادي به «علم و سواد» شخص آیت الله كاشاني وارد نكرده، بلكه انتقاد وي متوجه اطرافيان و اعضاي بيت ايشان است. بيان اين نكته به معناي انكار وجود اختلافنظر در زمينههاي گوناگون ميان آیت الله كاشاني و نواب صفوي نيست كه در كتاب حاضر نيز به آنها اشاره شده است، اما تصويري كه در اين فراز از دو شخصيت روحاني بر مبناي يك استنتاج به وضوح نادرست نويسنده از انتقاد نواب صفوي ارائه ميشود، كافي است تا تمامي تلاشها و مجاهدتهاي آنها را در پس پردهاي از خودخواهيها، قدرتطلبيها و بازيگريهاي سخيف سياسي پنهان سازد؛ به تعبير نويسنده، نواب صفوي براساس «ريشههاي شخصي و روحي» و «نوعي نمايش قدرت» به تحقير آیت الله كاشاني ميپردازد و آیت الله كاشاني نيز متقابلاً پس از استفاده ابزاري از يك عده جوان مسلمان انقلابي، به راحتي آنها را دور مياندازد تا پاسخ مناسبي به اين حركت آنها داده باشد. واقعيت اين است كه روابط آیت الله كاشاني و فدائيان در طول اين سالها از فراز و نشيبهاي فراواني برخوردار است، كما اين كه اينگونه فراز و نشيبها را با شدت بيشتري در ميان نيروهاي تشكيل دهنده جبهه ملي ميتوان مشاهده كرد، اما حسنظن نويسنده نسبت به دكتر مصدق، هرگز اين اجازه را به وي نميدهد كه عليرغم بروز تضاد شديد ميان مصدق و ياران و همراهان پيشين خود از جمله حسين مكي، كوچكترين خدشهاي به شخصيت وي در اين تلاطمات سياسي از اين بابت وارد آيد. اين قضيه به طريق اولي در زمينه سير تحولات روابط مصدق با فدائيان اسلام نيز مشاهده ميشود. همانگونه كه ذكر شد، در اين كتاب آیت الله كاشاني متهم است كه تا اوايل سال 1330 به استفاده ابزاري از فدائيان اسلام پرداخته و پس از رسيدن به اهداف سياسي خود، به اين بازي خاتمه داده و خود را از دست آنها رهانيده است. همچنين آقاي رهنما در فصل هجدهم از كتاب خود تحت عنوان «آیت الله كاشاني و گفتمانهاي سيال» به ارائه اين نظر ميپردازد كه ايشان تا قبل از سال 30 كه از قدرت سياسي فاصله دارد، همگام و همزبان با فدائيان اسلام بر ضرورت اجراي احكام اسلامي از جمله منع توليد و شرب مسكرات پافشاري ميكند و پس از اين مقطع، با كنار زدن آنها تأكيدات گذشته خود را نيز به فراموشي ميسپرد و عليرغم اصرار فدائيان، بر ضرورت تمركز تلاشها بر ملي شدن صنعت نفت تأكيد ميورزد. نويسنده در نهايت چنين نتيجه ميگيرد: «اگر گفتمان مذهبي آیت الله كاشاني را در مدت حدوداً دو سالي كه در قدرت بود، يعني آخر 1329 تا آخر 1331، پايه و ملاك قرار دهيم، مشكل ميتوان در مورد فرائض و راستكرداري مذهبي، استمرار و انسجامي در نظرات او، چه در مقايسه با دوران قبل از اين برهه و چه بعد از آن، يافت از اين رو شايد صحيحتر باشد از دو نوع گفتمان مذهبي آیت الله كاشاني ، يكي در قدرت و ديگري در اپوزيسيون سخن گفت.» (ص489) حال ببينيم نوع برخورد نويسنده با مصدق كه او نيز تا پيش از به دست گرفتن قدرت، داراي ارتباطات قابل توجهي با فدائيان اسلام بود، چيست. از مجموعه كلام نويسنده در فصل دهم كتاب، كاملاً مشخص است كه پيش از اقدام فدائيان به ترور رزمآرا، بين آنها، جبهه ملي و نيز شخص دكتر مصدق توافقي در اين باره صورت گرفته است، به شرط آن كه پس از برداشته شدن اين سد از سر راه و انتقال قدرت، «در اولين فرصت احكام و قوانين اسلامي اجرا شوند.» (ص198) هرچند نويسنده سعي دارد آنچه را در اين باره بيان ميشود به «روايت فدائيان اسلام» مستند سازد و مهر تأييدي از سوي جبهه ملي يا خود به عنوان يك محقق بر آن نزند، اما با توجه به تهديد صريح و آشكار رزمآرا به قتل از سوي مصدق در جلسه علني مجلس، بسختي ميتوان در صحت اين روايت فدائيان و همپيماني مصدق در اين ماجرا تشكيك به عمل آورد. اما همانگونه كه ميدانيم، پس از انتقال قدرت به مصدق، ايشان با طرح اين كه برنامه كاري دولتش را تنها دو موضوع اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات تشكيل ميدهد، از عمل به پيماني كه پيش از آن بسته بود طفره رفت. بنابراين اگر از جزئيات قضايا بگذريم، بايد گفت تهديد همزمان مصدق و آیت الله كاشاني به قتل از سوي فدائيان اسلام، ناشي از نگاه يكساني است كه اين گروه - به حق يا ناحق - به اين دو شخصيت دارد. اگر گفتمان مذهبي آیت الله كاشاني - به هر دليل- دچار تغيير ميشود، به گفته نواب صفوي در گفتگو با روزنامه المصري، دكتر مصدق هم كه به فدائيان قول داده بود برنامه مورد نظر آنان را «طابقالنعل» اجرا كند، به قول خود عمل نكرد.(ص240)، اما اگر چنين رفتار و رويهاي قابل انتقاد و سرزنش است، اين تنها آیت الله كاشاني است كه متهم به برخورداري از «گفتمان سيال» و استفاده ابزاري از اين جمعيت، ميشود و نويسنده ترجيح ميدهد درباره مصدق سخني و تحليلي ارائه ندهد. البته نويسنده در اين زمينه دست به اقدام ديگري ميزند كه در نوع خود جالب است و آن جايگزيني «جبهه ملي» به جاي دكتر مصدق است؛ در حالي كه آیت الله كاشاني پيوسته به طور فردي مورد تجزيه و تحليل و انگيزه كاوي قرار ميگيرد، انتقاداتي كه به همان دلايل ميتواند به مصدق وارد آيد، متوجه «جبهه ملي» ميشود: «با نگاهي به آينده و پذيرش روايات فدائيان اسلام، ميتوان ادعا كرد كه آیت الله كاشاني نيز مانند اعضاي جبهه ملي كه با نواب صفوي ملاقات ميكنند، تنها به فكر عملي شدن ترور رزمآرا است. ايشان به فدائيان اسلام به عنوان وسيلهاي جهت انجام يك مأموريت مينگرند. حال آن كه نواب صفوي به خامي تصور ميكند كه ايشان را مجاب كرده تا احكام اسلام را اجرا كنند.» (ص202) همانگونه كه مشخص است، شخص دكتر مصدق به كلي در اين ماجرا غايب و پنهان نگاه داشته شده است، حال آن كه اتفاقاً ايشان به واسطه قدرت اجرايياش، مسئوليت اصلي عمل به قولها و تعهدات قبلي را برعهده داشت و دستكم ميتوانست اگر نه به تمامي درخواستهاي فدائيان بلكه صرفاً به مسئله ممنوعيت توليد و شرب مشروبات الكلي (كه شايد مهمترين درخواست فدائيان را در آن برهه از زمان تشكيل ميداد و در مفيد بودن اجراي آن براي كشور و جامعه هيچ شك و ترديدي وجود نداشت)، عمل كند، اما نه تنها چنين نشد بلكه بلافاصله پس از نخستوزيري، مقدمات دستگيري فدائيان در دولت ايشان فراهم آمد و به فاصله كمتر از يك ماه سران اين جمعيت دستگير و محبوس شدند. با اين حال، نويسنده كه فصلي را علاوه بر ديگر ارزيابيهاي خود، به قضاوت درباره آیت الله كاشاني اختصاص داده است، كوچكترين قضاوتي راجع به نحوه عملكرد مصدق نميكند. البته نويسنده محترم بتدريج قضاوتهاي صريحتري دربارة عناصر شاخص روحاني دارد. به عنوان نمونه ايشان در نخستين صفحات از فصل دوازدهم تحت عنون «فدائيان اسلام در بند» نواب صفوي را «دل باخته به قدرت» ميخواند: «در اين ميان نواب صفوي غيرسياستمدار، كه به قدرت دلباخته بود، تنها از يك بعد و زاويه ميتوانست به صحنه بسيار پيچيده سياسي پيش روي خود، نگاه كند. او به ناچار، ادعانامه سنتي فدائيان اسلام را اقامه ميكرد كه متحدين قديم به او قول داده بودند كه چون قدرت يابند، طهماسبي را آزاد كنند و برنامه فدائيان اسلام را اجرا نمايند و ليكن ايشان پيمان شكستند.» (ص264) مسلماً دل باختگي به قدرت، آثار وعوارض ظاهري خاصي دارد كه چنانچه با قصد و نيت باطني همراه باشد، آنگاه ميتوان يك فرد را به اين صفت، متصف ساخت، اما حتي در چارچوب مطالب اين كتاب نيز نه آثار ظاهري اين صفت را ميتوان در نواب صفوي مشاهده كرد و نه علامت و قرينهاي كه حاكي از تمايلات باطني وي در دل باختن به قدرت باشد. آنچه نواب صفوي دنبال ميكرد طرح حكومت اسلامي بود كه پس از به قدرت رسيدن مصدق، انتظار اجراي آن را توسط اين مؤتلف پيشين خود داشت؛ لذا معلوم نيست چرا ناگهان نويسنده، حتي بدون زمينهسازي قبلي در قالب يك جمله معترضه، نواب را متصف به صفتي ميكند كه تمامي كوششها و مرارتها و زحمات وي در زيرسايه سنگين و سياه اين صفت، سوخته و خاكستر شود. از اين دست قضاوتها به نحو چشمگيرتري راجع به آیت الله كاشاني نيز در كتاب صورت گرفته است، به طوري كه وي را شخصيتي كاملاً جاهطلب و غرق در نفسانيات نشان ميدهد و همين صفات و خصائل، قوه محركه و پيش برنده اين شخصيت روحاني در امور سياسي كشور محسوب ميشود: «هنگامي كه مصدق نخستوزير شد، خواه ناخواه و به نحوي غيرمكتوب ولي مشهود و مؤثر، متحد شاخص خود، يعني آیت الله كاشاني را نيز همراه خود به قله قدرت برد. در كمتر از يك سال آیت الله كاشاني تازه از تبعيد بازگشته به رأس هرم قدرت در ايران رسيد... او فقط به همين بسنده ميكرد كه همگان بر قدرت او واقف باشند، او را بستايند و اگر حاجت يا مشكلي دارند نزد او بروند.»(ص465) نويسنده محترم در جاي ديگري آیت الله كاشاني را به عنوان فردي معرفي ميكند كه در كوران جريانات سياسي، تنها يك هدف را دنبال ميكند و آن تضمين استمرار حضورش در قدرت است (ص474) و حتي دينداري وي نيز قائم به موقعيت سياسياش عنوان ميشود.(ص477) همچنين آیت الله كاشاني از نگاه نويسنده فردي است كه شخصاً «به دنبال نورافكنهاست» (ص629) و «غرور و قدرتطلبي» وي به گونهاي است كه مصدق را در برابر او وادار به رعايت حزم و احتياط ميكند. (ص 691) از سوي ديگر از نگاه نويسنده «بنا به روايتي، آیت الله كاشاني مايل بود اولين رئيسجمهور ايران شود، اما چنين به نظر ميرسد كه رياستجمهوري، كه تنها مقامي سياسي بود، خواست او را كه تركيب قدرت ديني و سياسي در يك جايگاه بود، برآورده نميكرد.» (ص672) به اين ترتيب نويسنده محترم از هر امكاني براي ارائه قضاوتها و انگيزه كاويهاي خود در مورد آیت الله كاشاني بهره ميجويد تا جايي كه از استناد به روايتهاي تاريخي غيرقابل اتكا هم فروگذار نميكند. اما در اين كتاب، خواننده هرگز نميتواند چنين رويهاي را در قبال مصدق مشاهده كند؛ مواردي مانند درخواست مصدق از شاه براي تصدي وزارت دفاع، درخواست اختيارات 6 ماهه از مجلس، تصويب قانون امنيت اجتماعي، درخواست تجديد اختيارات به مدت يك سال، درخواست از نمايندگان طرفدار خود براي استعفا، برگزاري رفراندوم و تعطيل كردن مجلس و بسياري موارد ديگر، اگرچه از سوي نويسنده محترم مورد بحث و بررسي قرار ميگيرند و حتي بعضاً انتقادات كمرنگي نيز از مصدق ميشود، اما آقاي رهنما در هيچ موردي دليلي حاكي از احتمال وجود پارهاي صفات و خصائل، كه نمايانگر دلبستگي مصدق به قدرت و دخالت اينگونه انگيزهها در تصميمات مزبور باشد ارائه نميدهد. براين مبناست كه وقتي مصدق در پاسخ به انتقاد آیت الله كاشاني بابت حضور برخي چهرههاي مسئلهدار در كابينه دوم خود، چنين اظهار ميدارد كه «هيچگونه اصلاحاتي ممكن نيست مگر آن كه متصدي مطلقاً در كار خود آزاد باشد» (ص679) نه تنها هيچ شائبهاي راجع به انگيزهها و تمايلات و خصائص فردي او مطرح نميشود، بلكه اين پاسخ نمادي از قاطعيت نخستوزير در يك نظام پارلماني در برابر مداخلات يك شخصيت برجسته سياسي و يك عضو پارلمان قلمداد ميگردد. به وضوح ميتوان تصور كرد كه اگر بنا به دليلي پاسخي از سوي آیت الله كاشاني با چنين محتوايي در موردي به مصدق داده ميشد، نويسنده محترم چه قضاوتها و تحليلها و تفسيرهايي كه پيرامون آن در اين كتاب به خوانندگان عرضه نميداشت! در مقايسه ميان سه شخصيت روحاني، يعني آيتالله بروجردي، آيتالله آیت الله كاشاني و نواب صفوي، نيز ميتوان تمايلات و ديدگاههاي شخصي نويسنده محترم را مشاهده كرد. از نگاه آقاي رهنما، يك روحاني خوب، روحانياي است كه به كلي از مداخله در امور سياسي بپرهيزد و يكسره به بحث و فحص در حوزه علميه به منظور تربيت طلاب مشغول باشد. بدين لحاظ، روش و رويه آيتالله بروجردي - البته با تعريف و تصويري كه از ايشان در اين كتاب ارائه ميشود- به عنوان الگوي مطلوب روحانيت قلمداد ميشود. نويسنده محترم در آخرين فرازهاي كتاب خويش خاطرنشان ميسازد: «بروجردي با احتراز از دخالت در سياست نشان داد كه دولتمردان ميآيند و ميروند، حكومتها غلتان ميگذرند و اگر قرار باشد باوري ابدي چون دين جاودانه بماند، بايد فراتر از ايدئولوژيها، سليقهها و سياست بازيهاي روزمره باشد. بروجردي نه فقط مجتهدي دورانديش بود بلكه شخصيتي داشت كه شايد در اثر تزكيه نفس واقعي، شهوت قدرت و جاهطلبي سياسي نداشت، اهل خطر كردن نبود، چرا كه نه ماجراجو بود و نه آرمانگرا» (ص1019) برهان خلف آنچه نويسنده محترم درباره ويژگي شخصيتي آيتالله بروجردي مطرح ميكند در واقع عصاره مطالبي است كه ايشان در بخشهاي گوناگون كتاب خويش با جديت در پي اثبات آن براي نواب صفوي و عليالخصوص آیت الله كاشاني بوده است، بدين معنا كه آنچه موجب شد تا آیت الله كاشاني آنگونه پاي در ميدان سياست گذارد، عدم تزكيه نفس واقعي او و نيز اسارتش در قيد و بندهاي شهوت قدرت و جاهطلبي سياسي بوده است. نتيجه ديگري نيز ميتوان از اين حكم گرفت و آن اين كه هر يك از روحانيوني كه پاي در عرصه گذاردهاند يا خواهند گذارد نيز داراي چنين خصائصي بودهاند و خواهند بود؛ بدين ترتيب نويسنده سعي دارد تا جدايي دين و دينمداران از سياست را به عنوان يك اصل مسلم مطرح سازد و تمامي روحانيوني را كه به هر نحو دخالتي در سياست كردهاند يا ميكنند يكسره محكوم سازد. نخستين اشكالي كه بر اين سخن وارد است آن كه اگر بپذيريم لازمه ورود به سياست برخورداري از صفاتي مانند شهوت قدرت و جاهطلبي سياسي است، چه دليلي دارد كه اين مسئله را صرفاً محدود به روحانيوني بدانيم كه وارد سياست شدهاند و چرا نبايد آن را شامل حال غير روحانيون سياسي نيز به حساب آورد؟ براساس چه منطقي ميتوان گفت اگر يك فرد روحاني وارد امور سياسي شود، جز يك جاهطلب سياسي نيست، اما اگر يك غيرروحاني پاي در عرصه سياست گذارد، فردي است شايسته تقدير و تحسين؟ بنابراين نويسنده محترم حكمي را صادر ميكند كه به واسطه آن ورود به عرصه سياست را مساوي دست شستن از صفات نيكوي انساني قلمداد ميكند، اما آيا ميتوان يكسره بر پيشاني تمامي سياسيون مهر صفات رذيله زد؟ اگر نميتوان چنين كاري كرد، بايد بپذيريم كه در عرصه سياست نيز مانند ديگر عرصهها، انسانهاي خوب و بد، فارغ از اين كه روحاني هستند يا غير روحاني، توأمان حضور دارند. اشكال ديگري كه بر اين سخن وارد است، عدم تطبيق تصوير ارائه شده از آيتالله بروجردي توسط نويسنده بر واقعيت است. اگرچه ايشان از ورود به مسئله ملي شدن صنعت نفت و قضاياي حاشيهاي آن احتراز ميكردند اما اين بدان معنا نيست كه به كلي و به هيچ نحو در مسائل سياسي دخالتي نداشتند. انتخاب حجتالاسلام فلسفي از سوي ايشان به عنوان رابط با مقامات دولتي و نيز شخص شاه، هرچند به گفته آقاي فلسفي در حوزه «شئونات و مسائل ديني» بود، اما حكايت از اين داشت كه مرجعيت بيتوجه به اعمال و كردار دستگاه سياسي نبود و در مواقع ضرورت، توصيهها و تذكرهايي را به آن ارائه ميداده است. از طرفي به مرور زمان، با توسعه حضور بهائيت در دستگاههاي سياسي و تصميمگيري كشور، آيتالله بروجردي نيز حساسيت ويژهاي راجع به اين مسئله از خود نشان دادند تا جايي كه به كدورت ميان شاه و دربار با ايشان انجاميد. آيا ميتوان اينگونه حساسيتهاي زعامت حوزه علميه قم را با توجه به نقشي كه بهائيت در كشور داشت، به كلي فارغ از امور سياسي به شمار آورد؟ آقاي فلسفي در خاطرات خود با بيان موضوعي در اين باره مشخص ميسازد كه آيتالله بروجردي علاوه بر تربيت طلاب و توجه به امور حوزه، امور و مسائل كلان كشور را نيز زير نظر داشتند: «فعاليت گسترده بهائيها در سراسر كشور و بيتوجهي دولتهاي وقت و شاه نسبت به مسئله بهائيها، آيتالله بروجردي را بسيار ناراحت و متأثر ساخته بود، به طوري كه ايشان بعد از ماه رمضان سال 1333 شمسي نامهاي مرقوم فرمودند كه شاه را ملاقات كنم و اعتراض و گلهمندي معظمله از وضعيت بهائيها را به اطلاع او برسانم. متن نامه چنين بود: «... نميدانم اوضاع ايران به كجا منجر خواهد شد؟ مثل آن كه اولياء امور ايران در خواب عميقي فرو رفتهاند كه هيچ صدايي هرچند مهيب باشد آنها را بيدار نميكند. علياي حال جنابعالي را لازم است مطلع كنم شايد بشود در موقعي، بعضي اولياء امور را بيدار كنيد و متنبه كنيد كه قضاياي اين فرقه كوچك نيست. عاقبت امور ايران را از اين فرقه حقير خيلي وخيم ميبينم... به كلي حقير از اصلاحات اين مملكت مأيوسم.» (خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 1376، صص 190-189) آيا در شرايط حاكميت اختناق بر كشور پس از كودتاي 28 مرداد 32 كه صداها در گلو خفه شده و در پناه حضور قدرتمندانه آمريكا، بهائيت به عنوان يك گروه و فرقه سياسي با اهداف استعماري با اتكاء به حمايت خارجي در حال گسترش سريع حوزه نفوذ خود در ايران است، آنچه در اين نامه بيان گرديده، يك فرياد بلند سياسي و يك اعتراض جدي به سياست حاكم بر ايران نيست و اين پيام را به وضوح در خود ندارد كه روحانيت شيعه نميتواند چشم بر آنچه در سطح جامعه و در حوزه مسائل دولتي و سياسي و اجتماعي ميگذرد ببندد و بيتفاوت از كنار آنها بگذرد؟ البته آيتالله بروجردي با توجه به ويژگيهاي فردي و نيز با عنايت به شأن و جايگاه خود و مصلحتبينيهاي لازم براي آينده حوزه، در ورود به صحنه سياست احتياطهاي خاص خود را داشتند، اما اين به معناي بيتفاوتي ايشان در قبال مسائل سياسي جامعه نبود؛ بنابراين تصويري كه آقاي رهنما از آيتالله بروجردي به نمايش ميگذارد، در انطباق كامل با واقعيات نيست؛ كما اينكه تصوير ارائه شده از نواب صفوي در دوران اسارت در زندان و پس از آن نيز بيش از آن كه واقعي باشد، منطبق بر تمايلات و ديدگاههاي شخصي نويسنده به منظور استنتاجات مطلوب از آن به نفع نظريه خاص پيرامون نقش روحانيت در جامعه است. آقاي رهنما با اشاره به تغييرات محسوس در روش و عملكرد رهبري خارج از زندان فدائيان اسلام، پس از آزادي 29 نفر از اعضاي اين گروه در 26 تير 31 ، چنين نتيجه ميگيرد كه اين تغيير احتمالاً در نتيجه پيامي بوده كه نواب از طريق اعضاي آزاد شده براي واحدي به منظور منع عمليات تحريكآميز و ماجراجويانه ارسال كرده است. (ص403) وي سپس اعلاميه صادره از سوي فدائيان راجع به وقايع زمستان 31 در قم را مورد ملاحظه قرار ميدهد كه در آن «تأكيد بر مقام غيرقابل مناقشه آيتالله بروجردي و قبول سلسله مراتب شيعي كه در رأس آن آيتالله العظمي بروجردي قرار دارد» به چشم ميخورد و از اين مسئله چنين نتيجه ميگيرد كه صدور اين اعلاميه به مثابه «چرخشي عمده در بينش نظري» فدائيان اسلام بوده است.(ص404) نويسنده محترم در اين باره چنين استدلال ميكند: «از سال 1327، فدائيان نسبت به مرجع مطلق بياحترامي ميكردند و يا به او گوشه و كنايه ميزدند، ولي هيچگاه به عنوان «مرجع بزرگ شيعه» نامي از او نميبردند. آنها سالها به بروجردي پشت كرده بودند و به اميد اين كه با ارادهگرايي و خشونت ميتوانند احكام اسلامي را جاري سازند به سياست روي آوردند. اما اين اعلاميه نشان آن بود كه پس از تجارب چند ساله خود، در موضع بروجردي در رابطه با دين و سياست حكمتي ميديدند.» (ص405) وي سپس با صراحت بيشتري به بيان اين «چرخش نظري» در رهبريت فدائيان اسلام ميپردازد: «عملاً، نواب صفوي به همان موضعي رسيده بود كه پنج سال پيش، آيتالله بروجردي را به دليل دفاع از آن، سخت مورد شماتت و درشتي قرار داده بود. پيام نواب صفوي در اين برهه تاريخي اين بود كه خدمت به مذهب، مردم و روحانيت از طريق امتزاج دين و سياست ميسر نيست.» (ص411) براستي معلوم نيست كه نويسنده محترم چگونه قادر است از تغييراتي كه بعضاً در «روشها و رويههاي» فدائيان اسلام به چشم ميخورد- آن هم به تناوب و با پارهاي تفاوتها در ميان اعضاي مختلف آن- اين گونه نتيجهگيري كند كه جمعيت فدائيان اسلام به رهبري نواب صفوي، در زمستان سال 31 دچار «چرخشي عمده در بينش نظري» شد؟! حتي با مسلم فرض كردن تمامي صغراي قضيهاي كه آقاي رهنما در اين فراز از كتاب خود بيان ميدارد نيز نميتوان به چنين كبرايي رسيد. حداكثر نتيجهاي كه از اين صغرا چيدنها، ميتواند حاصل آيد آن كه فدائيان به رهبري نواب، به تجديد نظر در روشها و رفتارهاي خود پرداختند و اين البته امر بيسابقهاي نيز نبود. پيش از آن نيز شاهد تغيير رفتار فدائيان نسبت به اشخاص مختلف بودهايم. به عنوان نمونه، در حالي كه نواب پس از دستگيري تعدادي از اعضاي فدائيان در اواخر سال 29، اعلاميه شديد اللحني عليه آیت الله كاشاني - حتي برخلاف نظر ابوالقاسم رفيعي- صادر و در آن عباراتي از اين قبيل كه «آیت الله كاشاني و اقليت با دربار ساختند و حكومت نظامي برپا كردند» يا «گويا شهوات آیت الله كاشاني و اقليت با اجراء احكام نوراني اسلام و پيشرفت صفوف مقدس معارف سنيه قرآن مخالف بوده، با اتكاء به فداكاريهاي ما فرزندان اسلام، دربار پرشهوت و جنايت را تقويت نمودند.» (داوود اميني، جمعيت فدائيان اسلام، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص239) جاسازي ميكند، اما تنها 6 ماه پس از آن و در حالي كه عليالظاهر همچنان اختلافات ميان فدائيان و آیت الله كاشاني در اوج خود قرار دارد، نواب صفوي در 16/6/30 اعلاميهاي صادر ميكند و در آن اسائه ادب به آيتالله آیت الله كاشاني را خلاف تكليف اعلام ميدارد: «هوالعزيز، برادران محترم و فرزندان اسلام و ايران، با اين كه در اين روزها زياده از حد تحت فشارهاي بيجا قرار داشته و عصباني هستيد، معذالك اسائه ادب به ساحت حضرت آیت الله كاشاني خلاف تكليف بوده و بر ضرر اسلام و ايران ميباشد و لازم است رعايت وظايف اخلاقي خود را جداً بنماييد و از آنچه موجب سوءاستفاده مغرضين بشود، اجتناب نماييد. زندان قصر، به ياري خداي توانا، سيد مجتبي نواب صفوي» (داوود اميني، همان، ص 252) در رابطه با حجتالاسلام فلسفي نيز شاهد آنيم كه نواب صفوي پس از آزادي از زندان نزد ايشان ميرود و از اين كه تعدادي از اعضاي فدائيان اسلام ايشان را تهديد به قتل كردهاند، عذرخواهي ميكند.(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص168) اما آيا اين همه را ميتوان مبناي چنين استنتاجي قرار داد كه «چرخشي عمده در بينش نظري» نواب صفوي صورت گرفته است؟ واقعيت آن است كه با مطالعه در حالات و رفتار فدائيان اسلام ميتوان تندرويهايي را ديد كه حتي بعضاً خود آنان نيز به اشتباه بودن چنين رفتارهايي پي ميبردند و در صدد اصلاح آن برميآمدند. انشقاقها و انشعابات نيز عمدتاً به اختلافنظرهايي برميگشت كه پيرامون روشها و رفتارها و تنديها و كنديها به وجود ميآمد. به هر حال، آنچه مسلم است اين كه نويسنده محترم تنها در صورتي ميتوانست از چرخشهاي نظري نواب صفوي سخن به ميان آورد كه به سخن يا اعلاميهاي حاكي از تغيير نظر در رابطه با محتويات »كتاب رهنماي حقايق» استناد ميكرد، اما از آنجا كه چنين چيزي وجود ندارد و فدائيان به رهبري نوابصفوي تا پايان حيات خويش، همچنان بر اين كتاب به عنوان مبناي نظري خود پايدار بودند لذا طرح ادعاي مزبور از سوي آقاي رهنما جز تحريف تاريخ به نفع نظريه «دين؛ فربهتر از ايدئولوژي» نميتواند قلمداد شود. با توجه به موارد ياد شده، ميتوان آنچه را كه نويسنده محترم قصد دارد به عنوان پيش زمينههاي تحليل كلان خود در اين كتاب به كار گيرد، به اختصار چنين دانست: الف- نهضت ملي و دكتر مصدق معادل و مساوق يكديگرند. ب- آيتالله بروجردي به دليل تزكيه نفس واقعي و دوري از شهوت قدرت و جاهطلبي سياسي، هيچ گونه دخالتي در امور سياسي نميكرد و مسئوليت مهم خود را پرداختن به تربيت طلاب و امور حوزوي ميدانست. ج- آیت الله كاشاني و فدائيان اسلام، دلباخته و شيفته قدرت بودند و در مسير قدرتطلبي خود سعي داشتند آيتالله بروجردي را از مقام و مسند مرجعيت كنار بزنند و خود يا فردي همراه خود را جايگزين ايشان سازند. د- ديانت آیت الله كاشاني تابعي از موقعيت سياسي او بود؛ لذا آنچه براي او اولويت داشت، قدرت بود. به همين لحاظ برخلاف موازين اخلاقي و ديني، حتي از استفاده ابزاري از يك عده جوان انقلابي مسلمان تحت عنوان جمعيت فدائيان اسلام، هيچ گونه ابايي نداشت. ه- نواب صفوي به عنوان يك روحاني شاخص و فعال در حوزه سياست، سرانجام با چرخش در مواضع نظري خود، الگوي تمايز دين از سياست را برگزيد و به وضوح شكست نظريه امتزاج ديانت و سياست را اعلام داشت. منبع: www.dowran.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]
صفحات پیشنهادی
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2)
همانگونه كه ميدانيم در ادامه مسير نهضت ملي شدن صنعت نفت و پس از روي كار آمدن دولت دكتر مصدق، ميان آیت الله كاشاني و فدائيان اسلام بر سر اولويتبندي امور و مسائل، ...
همانگونه كه ميدانيم در ادامه مسير نهضت ملي شدن صنعت نفت و پس از روي كار آمدن دولت دكتر مصدق، ميان آیت الله كاشاني و فدائيان اسلام بر سر اولويتبندي امور و مسائل، ...
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (4)
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (4) پس از قيام ملي 30 تير ... 2. در ماجرايي كه نويسنده محترم آن را «توطئه كودتاي مهر 1331» ميخواند (صفحات 686 ...
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (4) پس از قيام ملي 30 تير ... 2. در ماجرايي كه نويسنده محترم آن را «توطئه كودتاي مهر 1331» ميخواند (صفحات 686 ...
نقد كتاب« ناگفتهها » (1)
نويسنده كتاب «نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» ضمن نقل اين تهديد متقابل مصدق دربارة ارعاب و وحشتي كه رزمآرا با سخنان .... نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2) ...
نويسنده كتاب «نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» ضمن نقل اين تهديد متقابل مصدق دربارة ارعاب و وحشتي كه رزمآرا با سخنان .... نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (2) ...
نقد كتاب«خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي» (1)
... رسيده است. اين كتاب حاصل 30 ساعت گفت و گوي طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هار. ... سه دسته تقسيم جاي داد: 1ـ نوع عملكرد تشكيلات 2ـ ملاحظات و تنگناهاي سياسي 3ـ تعلقات ..... نقد ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (1) .
... رسيده است. اين كتاب حاصل 30 ساعت گفت و گوي طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هار. ... سه دسته تقسيم جاي داد: 1ـ نوع عملكرد تشكيلات 2ـ ملاحظات و تنگناهاي سياسي 3ـ تعلقات ..... نقد ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (1) .
حركت جالب و خاص آقاي خاص
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) اينك با بيان يك نمونه ديگر از نوع خاص «استنباطات ...
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) اينك با بيان يك نمونه ديگر از نوع خاص «استنباطات ...
کلانتر در نقد اول
کلانتر در نقد اول بررسی میشودمجموعه تلویزیونی کلانتر به نویسندگی و ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (3) موضوع محوري و كلاني كه . ... گروه خشن قاچاقچي است و در كنار آنان كيفي پيدا ميكند كه حاوي 2 ميليون دلار پول نقد است.
کلانتر در نقد اول بررسی میشودمجموعه تلویزیونی کلانتر به نویسندگی و ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (3) موضوع محوري و كلاني كه . ... گروه خشن قاچاقچي است و در كنار آنان كيفي پيدا ميكند كه حاوي 2 ميليون دلار پول نقد است.
نقد كتاب « عمليات آژاكس »
نقد كتاب « عمليات آژاكس » «عمليات آژاكس» عنوان كتابي است كه در سال 1382 وارد ... نقد كتاب« عمليات آژاكس» (2) در اين راستا، از چاپ كاريكاتور تا درج يادداشتها و ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (4) پس از قيام ملي 30 تير كه .
نقد كتاب « عمليات آژاكس » «عمليات آژاكس» عنوان كتابي است كه در سال 1382 وارد ... نقد كتاب« عمليات آژاكس» (2) در اين راستا، از چاپ كاريكاتور تا درج يادداشتها و ... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (4) پس از قيام ملي 30 تير كه .
تحلیل رهبری از نقش آیت الله كاشانی در حادثه سی تیر
ماجرای نهضت ملی ایران را كه از حدود سال 1329 و از ماجرای خلع ید شروع شد باید تقریبا ابسته به مرحوم آیتالله كاشانی دانست. این یك حقیقتی است ..... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (3) ... سيستان سرزمين شگفتيها و مهد دليران (2) ...
ماجرای نهضت ملی ایران را كه از حدود سال 1329 و از ماجرای خلع ید شروع شد باید تقریبا ابسته به مرحوم آیتالله كاشانی دانست. این یك حقیقتی است ..... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (3) ... سيستان سرزمين شگفتيها و مهد دليران (2) ...
فدائیان اسلام در کلام یاران
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) اين قضيه به طريق اولي در زمينه سير تحولات روابط مصدق با فدائيان اسلام نيز مشاهده ... از مجموعه كلام نويسنده ...
نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) اين قضيه به طريق اولي در زمينه سير تحولات روابط مصدق با فدائيان اسلام نيز مشاهده ... از مجموعه كلام نويسنده ...
نقد كتاب« چه شد كه چنان شد» (3)
vazeh.com 04:24:51 06:02:47 12:58:38 19:52:22 20:12:46 2:35 مانده تا اذان ظهر. ذکر روزهای ..... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) · نقد كتاب« ...
vazeh.com 04:24:51 06:02:47 12:58:38 19:52:22 20:12:46 2:35 مانده تا اذان ظهر. ذکر روزهای ..... نقد كتاب« نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي» (2) · نقد كتاب« ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها