تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است . هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه بخشنده است و تنها ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853504982




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سنا


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سنا
اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سناشاعر : سنايي غزنوي عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفااي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سناعاقله عقل ترا ايمان و سنت خون بهاهيچ منديش از چنين عياري ابرا بس بودآفتاب اندر فلک آن گه کسي گويد سهامصطفا اندر جهان آن گه کسي گويد که عقلعل را در شرع او خوانند غمخوار و کياطوقداران الاهي از زبان ذوق و شوققشر عالم عقل دارد مغز روح انبيادر شريعت ذوق دين‌يابي نه اندر عقل از آنکچون مني زو دور گشت آن گه دوا خوانش نه داعقل تا با خود مني دارد، عقالش دان نه عقلباز چون که گشت گردد شرع پيشش کهرباعقل تا کو هست او را شرع نپذيرد ز عزو احمد مرسل خداي آباد را بس پادشادر خداي آباد يابي امر و نهي دين و کفرپاسبان بام روح‌القدس و دربان مرتضاچون نباشي خاک درگاه سرايي را که هستتا جوانمردي بود دي دوست امروز آشنادي همه او بودي و امروز چون دوري ازوچه ازين عاصي وز آن عاصي همي جويي شفا«رحمة للعالمين» آمد طبيبت زو طلبچون نه از دستور او باشد شفا گردد شقاکان شفا کز عقل و نفس و جسم و جان جويي شفابوعلي سينا ندارد در «نجات» و در «شفا»کان نجات و کان شفا کارباب سنت جسته‌اندمفتي ذوق و دليل نبض جز در ناشتاناشتا نزديک او شو زان که خود نبود طبيبراه سنت گير و آن گه مسجد حاجت روامسجد حاجت روا جويي مجو اينجا که نيستباز گردد زاستان با آستين پر دعاگر دعاهاي تهي‌دستان بر آن در بگذردسنگ بر قنديل خود زن تا ز خود گردي رهاچنگ در فتراک او زن تا بحق يابي رهيکاي قفس بشکسته اينک شاخ طوبا مرحباکانکه رست از رسم و عادت گويد او را سنتشو آن دگر خواند ز ايمان «يفعل الله مايشا»اين يکي گويد به فرمان «استجيبواللرسول»ناوک اندازانش قهر و خنجر آهنجان بلاتا بدانجايت فرود آرد که باشد اندروگرده‌ي گردان چو بر شنگرف مالي لوبيازهره‌ي مردان چو بر زنگار پاشي ناردانبربط ناهيد را بشکسته قهرش گردناحربه‌ي بهرام را بشکسته لطفش قبضه‌گاهيک در اندر کوفه يابي و دگر در کربلابارگاه او دو در دارد که مردان در روندتا سيه رويي جفا بيني و خوشخويي وفادر حريم مصطفا بوبکروار اندر خرامعقل را بيني قلم بشکسته در صدر رضاعشق را بيني علم بر کرده اندر کوي صدقتا نه بال خوف ماند با تو نه پر رجابا وفاداران دين چندان بپر در راه اومسجد و ميخانه را محرم شوي چون بوريادور کن بوي ريا از خود که تا آزاده‌وارکنکه در سدره‌ست هم آن را نداند منتهاتو چه ديدستي هنوز از طول و عرض ملک اوهفت گلخن ديده باشي زانهمه هفت آسياگر دو عالم را ببيني با ولايتهاي اوآدم از احمد پديد آمد چو ز آصف بر خياصورت احمد ز آدم بد وليک اندر صفتگفت و گوشش که «الرحمن علي العرش استوا»جوهرش چون ز اضطرار عقل و نفس اندر گذشتخاک آدم را چنان بود او که مس را کيمياخاک آدم ز آفتاب جود او زر گشت از آنکعارف زرگرش خواند: پرده‌دار کبرياباز چون خود ز آفتاب جود زرين رخ شده‌ستخواجه و حامي و صدر و مهتر و استاد ماعارفي و زرگري گويي کزو آموختستعارفست اندر احاطت زرگرست اندر عطاعارف زرگر که در دنيا چو عقل و آفتابکلکل او دور زمان را هم صباح و هم مساملک او ارباب دين را هم صلاح و هم سلاحشعرها با فضل او چون نزد عيسا توتياشکرها با بذل او چون پيش موسا جادويدر ره آزاد مردان شکر جزوي از جزابخشش خود را به شکر کس نيالايد که هستبدر گردد مه چو با خورشيد سازد ملتقااينهمه تابش ز روي و راي او نشگفت از آنکمن غلام مقتدي و خاکپاي مقتدامقتداي عالم آمد مقتدي در دين اوصدهزاران فضل و يحيي بر مکست اندر سخافضل يحيا صاعد آن قاضي که خود بيرون ز فضلهست در شرع کرم فوت صلاتش را قضاقاضي مکرم که چون فوت صلات ايزديکاک او در شرع منصف همچو خط استواروح او بر غيب واقف همچو لوح آسمانچون سبک گردد عنانش پشت بنمايد عناچون گران گردد رکابش روي بگشايد اميدمنبع علمش جزاخواهان معني را جزامرتع حلمش چرا خواران صورت را ربيعوي چو طوبا داده شاخ خشک را بي‌نم نمااي چو سودا کرده خصم سردرابي گرم گرماي مرا قاضي و مقضي وي مرا خصم و گوااي مرا ممدوح و مادح وي را پيرو مريداز مروت وز صفا هم مروه‌اي و هم صفاگرد تو گردم همي زيرا مرا هنگام سعيدوستانم را عصا و دشمنم را اژدهااندرين غربت مرا همچون عصاي موسييوز تو کردم در فرات نعمت او آشنااز تو بودم بستانه‌ي خواجه عارف معرفتبا تو گويم شکر آن شکر شکار خوش لقابر تو خوانم شعر آن شعري شعار چرخ قدرهر که در فردوس باشد چون نباشد پارساپارسا خواندستم اندر شعر و من بر صدر اوچون فرو دستان ملک امسال باژو پار، ساچون نباشم پارسا چون عقل او را داده‌امهر که روشن ديده تر شد بيشتر دارد حيابا حيا گفت او مرا و چشم من روشن بدوساحران را اژدها شد شاعران را متکاچون عصاي موسي و برهان عيسي گفت اوديگران را يک ولي نعمت مرا خود اولياخاصه اندر حق اين خادم که هست از مکرمتهم ولي دارو درمان هم ولي شکر و ثناهم ولي اکرام نعمت هم ولي کتب علومدهخدايي گفت با غوري فضولي در نساهست کار من برو چونانکه وقتي پيش ازينشاه و پيغمبر زکوة از غور و احداث از بغاکي فضولي کو خراجت غور گفتا: برگرفتگوزهاي بي‌نمک پراند اهل روستاده خدا گفت ار نکمساري شود انبان کونکي مموه باژگونه يافه‌گوي هرزه لاغورک بي‌مغز را صفرا بشوريد و بگفتکم نيابد آخر از تيز نمک سود شماريش تو داند که گوز بينمک مان در مزهراست گردانم به يک باهو من اين پشت دوتاده خدا در خشم شد با غور گفتا: هم‌کنونخود چنين به هم طبيب و هم عوان هم ده خداغورک بي‌شرم کان بشنيد گفت: احسنت و زههمچنين بود آن ولي نعمت درين مدت مراهزل بودست اين وليکن بر مثال جد سزيدهست ما را هم دعا و هم عصيد و هم عصاهمچنان کان پير حلوايي همي گفتا به مرومرغ‌وار اکنون گرفتستي دماغ و جان هواگر ندادي پرورش جان و دماغم را به مرغروح نفسانيم را از نقش ماليخوليااز شراب آب روحاني و حيواني بشستآنچه مي‌بايد نبود آن چيست کسني و کماجان و دل را بود دارو ليکن از بهر جگرچون ستوران باز در زد در پياز و گندنايک دو هفته طبع از آن بگريخت کز سلوي و مندر دو جايم جلوه کرده در جهان چون اوريااي ز راه خلق و خلق و لحن خوش داوود واراي عفي‌الله دعوي دعوات در غيبت چرامعني دعوت بسي بنموده ما را در حضورابلهي باشد ز چون تو قبله دزديدن دعاهر چه جويند از دعا ما را خود از تو رايجستهمچو ديواني بري منک بربر صيصياخشمت ار چه بر نخواند بر دلم بعد از طمعسر ز بالش باز مي‌دانيم و پاي از لالکاآخر ارچه عقل ما گم شد ولي از روي حسکش بپرسيد آنهمه عرق الرجال آخر کجا؟من همان گويم که آن مز من بدان پرسنده گفتسبلت عرق الرجالم علت عرق النساگفت لاتسال حبيبي کنهمه برکند و سوختوين چنين باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»تنگ شد بر ما فضاي عافيت بي‌هيچ جرمگوشمالي شرط باشد تا درآيد در نوامالشي بايست ما را زان که به ربط را هميوي ز شعري عقل ما را داده چون شعري سنااي به ماهي جان ما را کرده چون ماهي شيمشعر تو آواز داوود آن ما آن را صداما جواب آن چنان شعر چنيني گفته بازپختگان را صرف بهتر خام دستان را دغااز تو آن آيد ز ما اين زان که در شرط قمارمرده ريگش ماند آن گر بيش ازين دارد سهاتو فشاندي نور خود چون ماه و اندر جرم خويشمطبخ ما را به جاي زير با تقصير باکي شود صفراي تو ساکن ز خوان ما چو هستتا چو طوطي قانعان را هم ز تن رويد قباتا چو هدهد عاقلان را هم ز سر خيزد کلاهدشمنت اعني هلاک و حاسدت اعني فناهمچو تصحيف قبا باد و چو مقلوب کلاهو آنت باد از روي حکمت کت کند دين اقتضاآنت باد از راه دنيا کت کند عقل آرزوهمچو از مادر صبي و همچو از گلبن صباعالم و آدم ز خلق و خلق تو آباد و خوش«اي نهاده پاي همت بر سر اوج سما»تو نهاده بر سر ما پاي و ما گفته به تو
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 563]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن