تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):روزه و حج آرام‏بخش دل‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804657908




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا
مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والاشاعر : سنايي غزنوي قدم زين هر دو بيرون نه نه آنجا باش و نه اينجامکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والابهرچ از دوست وا ماني چه زشت آن نقش و چه زيبابهرچ از راه دور افتي چه کفر آن حرف و چه ايماننشان عاشق آن باشد که خشکش بيني از درياگواه رهرو آن باشد که سردش يابي از دوزخنبود از عاجزي وامق که عذرا ماند ازو عذرانبود از خواري آدم که خالي گشت ازو جنتمکان کز بهر حق جويي چه جابلقا چه جابلساسخن کز روي دين گويي چه عبراني چه سريانيهمه درياي هستي را بدان حرف نهنگ آساشهادت گفتن آن باشد که هم ز اول در آشاميکمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لانيابي خار و خاشاکي در اين ره چون به فراشيپس از نور الوهيت به الله آي ز الاچو لا از حد انساني فکندت در ره حيرتبه معني کي رسد مردم گذر ناکرده بر اسماز راه دين توان آمد به صحراي نياز ار نيگرت سوداي اين باشد قدم بيرون نه از صفرادرون جوهر صفرا همه کفرست و شيطانيقفس بشکن چو طاووسان يکي بر پر برين بالاچه ماني بهر مرداري چو زاغان اندرين پستيکه دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغاعروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازدکه از خورشيد جز گرمي نيابد چشم نابيناعجب نبود گر از قرآن نصيبت نيست جز نقشيکه ادريس از چنين مردن بهشتي گشت پيش از مابمير اي دوست پيش از مرگ اگر مي زندگي خواهيکه از شمشير بويحيا نشان ندهد کس از احيابه تيغ عشق شو کشته که تا عمر ابد يابيچه بازي عشق با ياري کزو بي‌ملک شد داراچه داري مهر بد مهري کزو بي جان شد اسکندرزهي سودا که خواهي يافت فردا از چنين سوداگرت سوداي آن باشد کزين سودا برون آييتو همچون گوي سرگردان و ره چون پهنه بي‌پهناسر اندر راه ملکي نه که هر ساعت همي باشيکه خود روح‌القدس گويد که بسم‌الله مجريهاتو در کشتي فکن خود را مپاي از بهر تسبيحيکه حرصش با تو هر ساعت بود بي‌حرف و بي‌آوااگر دينت همي بايد ز دنيا دار پي بگسلاگر دنيا همي خواهي بده دين و ببر دنياهمي گويد که دنيا را بدين از ديو بخريدمچه بازيها برون آرد همي اين پير خوش سيماببين باري که هر ساعت ازين پيروزه گون خيمهتو خود مي پند ننيوشي ازين گوياي ناگوياجهان هزمان همي گويد که دل در ما نبندي بهکه اينجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرهاگر از آتش همي ترسي به مال کس مشو غرهز دوزخ دان نهادت را هماره مولد و منشااز آتش دان حواست را هميشه مستي و هستيکه سوي کل خود باشد هميشه جنبش اجزاپس اکنون گر سوي دوزخ‌گرايي بس عجب نبودو گرنه تف آن آتش ترا هيزم کند فرداگر امروز آتش شهوت بکشتي بي‌گمان رستيمگر گردي چو جان و عقل هم والي و هم والاتو از خاکي بسان خاک تن در ده درين پستيبلاي ديده‌ها گردد، چو بالا گيرد از نکباکه تا پستست خاک اينجا همه نفعست ليک آن گهميان دربند کاري را که اين رنگست و آن آواز باد فقه و باد فقر دين را هيچ نگشايدمده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرمامگو مغرور غافل را براي امن او نکتهگرفته چينيان احرام و مکي خفته در بطحاچو علمت هست خدمت کن چو دانايان که زشت آيدنه حرف از بهر آن آمد، که دزدي چادر زهرانه صوت از بهر آن آمد که سوزي مزهر زهرهتو چون از وي سپر سازي نماني زنده در هيجاترا تيغي به کف دادند تا غزوي کني با خودبه دست چون تو نامردي چه نرم آهن چه روهينابه نزد چون تو بي‌حسي چه دانايي چه نادانيخوش آوازت همي دارد صداي گنبد خضراترا بس ناخوشست آواز ليکن اندرين گنبدکه با داوود پيغمبر رسيلي کن درين صحراوليک آن گه خجل گردي که استادي ترا گويدمرو زنهار بر تقليد و بر تخمين و بر عمياتو چون موري و اين راهست همچون موي بت رويانچو دزدي با چراغ آيد گزيده‌تر برد کالاچو علم آموختي از حرص آن گه ترس کاندر شبمسلماني ز سلمان جوي و درد دين ز بودردااز اين مشتي رياست جوي رعنا هيچ نگشايدکه از يک چاکري عيسي چنان معروف شد يلدابه صاحب دولتي پيوند اگر نامي همي جويينباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبداقدم در راه مردي نه که راه و گاه و جاهش راز بهر حالت اوراست اين انفاس مستوفاز بهر قالب اوراست اين ارواح مستوفيز بهر زاد آنجا راست اينجا زادن حواز بهر کشت آنجا راست اينجا کشتن آدمتو پنداري که بر هرزه‌ست اين الوان چون ميناتو پنداري که بر بازيست اين ميدان چون مينووگر نز بهر شرعستي، کمر بگشايدي جوزاوگر نز بهر دينستي در اندر بنددي گردوندرون سو شاه عريان و برون سو کوشک در ديباچو تن جان را مزين کن به علم دين که زشت آيدچو مرگ اين جامه بستاند تو عريان ماني و رسواز طاعت جامه‌اي نو کن ز بهر آن جهان ورنهمر او را کوي پر عنين و ما را خانه پر عذراخود از نسل جهانبانان نزايد هيچ تا باشدنيابي ديو را ديوي چو کرد اخلاص رخ پيدانبيني طبع را طبعي چو کرد انصاف رخ پنهانترا ترسا همي گويد که در صفرا مخور خلواترا يزدان همي گويد که در دنيا مخور بادهوليک از بهر تن ماني حلال از گفته‌ي ترساز بهر دين بنگذاري حرام از گفته‌ي يزدانکه آنجا باغ در باغست و خوان در خوان و وا در واگرت نزهت همي بايد به صحراي قناعت شوکه از دام زبون گيران به عزلت رسته شد عنقاگر از زحمت همي ترسي ز نااهلان ببر صحبتبه سوي خطه‌ي وحدت برد عقل از خط اشيامرا باري بحمدالله ز راه رافت و رحمتهمي خواهم به هر ساعت چه در سرا چه رد ضرابه دل ننديشم از نعمت نه در دنيا نه در عقباچنان کز وي به رشک افتد روان بوعلي سيناکه يارب مر سنايي را سنايي ده تو در حکمتچو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدامگردانم درين عالم ز بيش آزي و کم عقليمرا از زحمت تن‌ها بکن پيش از اجل تنهاز راه رحمت و رافت چو جان پاک معصومانکه تا چون خود نخوانندم حريص و مفسد و رعنازبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر منمگردان حرص من چون مل که در پيري شود برنامگردان عمر من چون گل که در طفلي شود کشتهبيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقابحرص ار شربتي خوردم مگير از من که بد کردمبه هرچ از انبيا گويند «آمنا» و «صدقنا»به هرچ از اوليا گويند «زرقني» و «وفقني»
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11657]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن