تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بار خدايا! حسن و حسين را دوست بدار و دوستداران آن دو را نيز دوست بدار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799002208




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند
تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اندشاعر : خاقاني فرش سلطانيش در برتر مکان افشانده‌اندتا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اندهر زري کاکسير سازان خزان افشانده‌اندشحنه‌ي نوروز نعل نقره خنگش ساخته استگوهر از الماس و مشک از پرنيان افشانده‌اندرسته چون يوسف ز چاه و دلو پيشش ابر و صبحبر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده‌انددر رکابش هفت گيسودار و شش خاتون رديفگرد راه خيل او تا قيروان افشانده‌اندبيست و يک پيکر که از صقلاب دارد خيلتاشعاملان طبع جان بر ميزبان افشانده‌اندتا که شد نوروز سلطان فلک را ميزبانخازنان بحر در بر ميهمان افشانده‌اندتا که آن سلطان به خوان ماهي آمد ميهمانابر و باد آنک نمک‌ها پيش خوان افشانده‌اندوز براي آنکه ماهي بي‌نمک ندهد مزهتوده‌ي کافور و تنگ زعفران افشانده‌اندگر بدي مه بر زمين مرده از بهر حنوططبع کافوري که وقت مهرگان افشانده‌اندور مزاج گوهران را از تناسل بازداشتآن همه کافور کز هندوستان افشانده‌اندخورد خواهد شاهد و شاه فلک محرور وارچار مادر بر سرش توش و توان افشانده‌اندتا جهان ناقه شد از سرسام دي ماهي برستنطفه‌ي روحانيان بين کز نهان افشانده‌اندباز نونو در رحم‌هاي عروسان چمنکابهاش از مغز بر شاخ جوان افشانده‌اندمغز گردون را زکام است از دم باد شمالشير بر اطراف چشم بوستان افشانده‌اندچشم دردي داشت بستان کز سر پستان ابرگرد زمرد بر عذارش زان عيان افشانده‌اندشاخ طفلي بود و نوخط گشت و بالغ شد کنونصف صف از مرغان روان بر کاروان افشانده‌اندکاروان سبزه تا از قاع صف صف کرد ارمکاندر او قدري گلاب اصفهان افشانده‌اندباد مشک‌آلود گوئي سيب تر بر آتش استنور خود بر يوسف مصر آستان افشانده‌اندروز و شب گرگ آشتي کردند و اينک مهر و ماهبر سر شروان شه موسي بنان افشانده‌اندمهر و مه گوئي به باغ از طور نور آورده‌اندنور و فر بر فرق شاه کامران افشانده‌انديا روان‌هاي فريبرز و منوچهر از بهشتکاختران بر فر قدرش فرقدان افشانده‌اندخسرو مشرق جلال الدين خليفه‌ي ذو الجلالچاوشانش دست بر چيپال و خان افشانده‌اندپيشکارانش خراج از هند و چين آورده‌اندآستين بر اردشير و اردوان افشانده‌اندآستان بوسان او کز بيژن و گرگين مهندبس که دندان‌ها ز بيم آن زبان افشانده‌اندتا زبان شکل است شمشيرش همه شيران رزمخون و آتش زان ني چون خيز ران افشانده‌اندنيزه دارانش که از شير نيستان کين کشنددشمنان را آتش اندر دودمان افشانده‌اندني ز آتش سوزد و اينان ز ني‌هاي رماحکاتشين قاروره‌اش بر بادبان افشانده‌اندزهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسارکز هوا سنگ عراده‌ش در دکان افشانده‌اندسنگ، خون گريد به عبرت بر سر آن شيشه‌گرحاسدان را صاعقه در خان و مان افشانده‌اندعالمي کز ابر جودش در بهار نعمت‌اندخورده‌اند و بر جهودان استخوان افشانده‌اندخاصگان مريم از نخل کهن خرماي نودانها کاين نه رواق باستان افشانده‌انداز پي پرواز مرغ دولت او بود و بسنورها کاين هفت شمع بي‌دخان افشانده‌اندوز پي افروزش بزم جلالش دان و بستخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده‌انددر زمين چار عنصر هفت حراث فلکبر چنين آيد ز تخمي کانچنان افشانده‌اندآن چنان تخمي چنين کشورستاني داد برسرکشان لشکر الب ارسلان افشانده‌اندگر کمندي وقتي اندر حلق سکساران رومدر کمر گاه پلنگان جهان افشانده‌اندبندگان شه کمند از چرم شيران کرده‌اندشعله در شير سياه سيستان افشانده‌اندز آتش تيغي که خاکستر کند ديو سپيدبرق‌ها ز آئينه‌ي برگستوان افشانده‌اندابرها از تيغ و باران‌ها ز پيکان کرده‌اندکز سخا دست و دلش دريا و کان افشانده‌اندتاج کيوان است نعل اسب آن تاج کيانبس دم الحيضا که شيران ژيان افشانده‌انداز صهيل اسب شير آشوب او خرگوش وارز آتشين پيکان شررها قصرسان افشانده‌انددست و بازوش از پي قصر مخالف سوختنباز من و سلوي سلوت رسان افشانده‌اندگر به عهد موسي امت را گه قحط از هوابر شماخي ميوه و مرغ جنان افشانده‌اندشکر الله کز بقاي شاه موسي دست مازير پايش افسر نوشيروان افشانده‌اندروشنان در عهدش از شروان مدائن کرده‌اندعرشيان فيض روان بر خيروان افشانده‌اندتا به دور دولت او گشت شروان خيروانبر هري و بلخ و مرو شاهجان افشانده‌اندعاقلان ديدند آب عز شروان خاک ذلخاک بر روي طبيب مهربان افشانده‌اندبر حقند آنان که با عيسي نشستند ار زرشکپيش غيري جان به طمع نام و نان افشانده‌اندآسمان گريد بر آنان کز درش برگشته‌اندبر نتيجه سنگ و موم و ريسمان افشانده‌اندماه تابان کوري پروانگان را بين که جانکرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده‌اندپيش تيغش کاتش نمرود را ماند ز چرخديدها بر آهن تيغ يمان افشانده‌اندجنيان ترسند ز آهن ليک از عشق کفشگرد پي ز آنسوي نيل و عسقلان افشانده‌اندتازيانش کابل و بلغار دارند آبخورزان غبار ره که ايام الرهان افشانده‌اندمغز گردون عطسه داد و حلق دريا سرفه کردکوه البرز از سم و قلزم زران افشانده‌اندآتش و باد مجسم ديده‌اي کز گرد و خويجفته‌اي کز نيم راه آسمان افشانده‌انداز دو سندان چار دندان زحل درهم شکستمرکبان شه ز راه کهکشان افشانده‌انددي غباري بر فلک مي‌رفت گفتم کاين غبارروشنان خاک سياهش در دهان افشانده‌اندتا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهمدست و کلکش گاه توقيع از بنان افشانده‌اندکوکب دري است يا در دري کز هر دريبر جهان صد نوبر از شاخ امان افشانده‌اندپنج شاخ دست رادش کز صنوبر رسته‌انداز دهان مار گنج شايگان افشانده‌اندتا قلم را مار گنج پادشاهي کرده‌انداز لعاب زرد مار کم زيان افشانده‌اندبر لعاب گاو کوهي ديده‌ي آهوي دشتکاب نيل از تارک آن ترجمان افشانده‌اندترجمان يوسف غيب است آن مصري قلمميغ بر مهر و زحل بر زبرقان افشانده‌اندگوئي آندم کز چه مغرب ره مشرق نوشتاهل بابل بر رهش نزل گران افشانده‌اندچون ز تاريکي به بلغار آمد و قندز فشاندچشمه‌ي حيوانم از لفظ و لسان افشانده‌انداين منم يارب که در بزم چنين اسکندرياز ره کلک و بنان طبع و جنان افشانده‌اندچار جوي و هشت خلدست اين که در مدحش مراراستان جان بر سر اين داستان افشانده‌اندداستاني نيست در دست جهان به زين سخنگرد بر گردون ز سيمين صولجان افشانده‌اندتا شب است و ماه نو گوئي که از گوي زمينکز کفش بر خلق فيض جاودان افشانده‌اندصولجان و گوي شه باد از دل و پشت عدوسعد و نحسي کان دو علوي در قران افشانده‌اندبر ولي و خصمش از برجيس و از کيوان نثار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 381]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن