واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در اثنای جنگ جهانی دوم و اشغال ورشو به دست نازیها در چاپخانه ای زیرزمینی کار میکرد. در پایان جنگ به عنوان فرستادهی دولت کمونیستی لهستان به امریکا رفت و... شسلاو میلوشCzelaw Miloszاز پدری به نام الکساندر و مادری بنام ورونیکا در سال 1911 در لیتوانی در گسترهی فرمانروایی دولت تزاری روسیه بود. پس از آغاز جنگ جهانی اول، الکساندر به عنوان مهندس پل و سنگر به خط اول جبهه فراخوانده شد. تا 1918 خانواده نتوانست به روسیه برگردد و پس از آن در بخشی از لهستان موسوم به ویلینو مستقر شدند. شسلاو در 1929 دبیرستان را به پایان برد. در 1930 نخستین سروده اش در یک هفته نامهی دانشگاهی به نام آلمامتر به چاپ رسید. در 1939 میلوش به جنبش فرهنگی هنری زاگری که در لهستان از گروههای پیشگام فرهنگ بود، پیوست. نخستین مجموعه سرودههایش در 1933 به چاپ رسید. در 1924 با درجهی دکتری حقوق آموزش را به پایان برد و با کمک هزینه آموزشی بنیاد فرهنگ ملی رهسپار پاریس شد. در 1936 برنامهریز فرهنگی رادیو ویلنو شد و در اثنای جنگ جهانی دوم و اشغال ورشو به دست نازیها در چاپخانه ای زیرزمینی کار میکرد. در پایان جنگ به عنوان فرستادهی دولت کمونیستی لهستان به امریکا رفت و در کنسولگری لهستان به کار پرداخت. در 1950 به پاریس رفت و درخواست پناهندگی سیاسی کرد. دههی بعد را به سان نویسنده ای آزاد در پاریس به سر برد. مجموعههای شعر «اندیشهی دربند» 1953 و «چیرگی برخویشتن» برندهی جایزهی اروپا از بنیاد کتاب سوئیس شد. در سال 1960 به امریکا رفت و در دانشگاه کالیفرنیا فرهنگ و هنر لهستان را تدریس کرد. میلوش همچنین کرسی استادی گویشهای گوناگون زبان اسلاوی را در دانشگاه کالیفرنیا در اختیار داشت. او که تا سال 1981 نتوانسته بود به لهستان بازگردد، جایزهی ادبیات بین المللی ورشو را دریافت کرد. او همچنین جایزهی پن را کسب کرده است. او با نگاهی تیزبین جهان را سرود و در سال 2004بر سینهی مهربان خاک آرام گرفت. ترانه ای برای پایان جهانروزگاری که جهان به پایان میرسدزنبوری برفراز شبدری میچرخدماهیگیر تور کوچک خویش را پینه میکند والها با شادمانی جست و خیز میکنند در دریاگنجشکهای کوچک در کنار ناودان بازی میکنند و آن مار زرین پوست همان گونه هست که همیشه میزید. در روزگاری که جهان به پایان میرسد زنان میان کشتزاران در زیر چترهای شان با ناز گام بر میدارنددر خیابان سبزی فروشان دوره گرد فریاد میزنندو قایق رنگ و رو رفته ای نزدیک میشود به ساحلو پیشتازان در شب پرستاره ای. واپسین ویولون در هوا ناله میکند و آنان که چشم به راه آذرخش و تندرانددلسرد گشته اندو آنان که، چشم به راه اشارهها و شیپورهای درگاه اندباور نمیکنند آن چه را که اکنون روی میدهدتا زمانی که آفتاب و ماه در آسمان چرخ میخورندتا زمانی که زنبور انگبین در هوای گل سرخ چرخ میزندتا زمانی که کودکان گلفام زاده میشوندهیچ کس باور نمیکند آنچه را اکنون روی میدهد تنها شاید مرد پیر سپیدمویی که آینده را میبیندبا این همه او پیشگویی نمیکند، چون مجال سرخاراندن ندارد. هنگامیکه گوجههایش را گرد هم میآورد پیاپی میگفت:پایان دیگری نیست جهانی را که آن جا خواهد بود.پایان دیگری نیست جهانی را که آن جا خواهد بود. سوداگراندر شهری که فرجود روی میدهد. سوداگران برپا میکنند کیوسکهای خویش را پهلو به پهلوی هم راستای خیابانی که سراسر از دیداریان پر است کالاهای شان را به نمایش مینهند و شگفت زده مینگرند. به خریداران خرفت چلیپاهای کوچک و دستگردها و خرت پرتهای ریز حتی شیشههای پلاستیکی که نگاره ای از مدونا هستندسرشارند از آب شفابخش. بیماران بر روی تخت روان شان، چلاقها برفراز چرخکهای شان سوداگران استوار گردانده اند برباور آنان آیینی را که خود مایه دلخوشی است بر پایه ی آن که درمانگر است و نجات بخش. دستهای شان را شادمانه بهم میمالند و به فهرست کالاهای خویش میافزایند چلیپاها و سکههایی با نقاش و نگار پاپ را. و دیداریان در جست و جوی خویش مینگرندبه چهرههایی که به سختی شکر خنده ای در آن هویدا میگرددترس و هراس در آیین شان ولوله میکند.همچون هراس کودکان از بزرگسالانیا بهتر بگویم رازداران از افشای رازبا وجود این همچنان سردرگم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]