واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمودشاعر : خاقاني خبر آن ز شفا يا ز خطر بازدهيدجو به جو هر چه زن دانه زن از جو بنمودشرح آن فال ز آيات و سور باز دهيدقرعه انداز کز ابجد صفت فال بگفتآن امانت به من ايمن ز ضرر باز دهيددانهي در که امانت به شما داد ستممايهي نور بدان شمع بصر باز دهيدماه من زرد چو شمع است و زبان کرده سياهگر توانيد حياتي به اثر باز دهيددور از آن مه اثري ماند تن دشمن اوبد بتر شد همه اسباب حذر باز دهيدنه نه بيمار به حالي است نه اميد بهي استتب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهيدسيزده روز مه چاردهم تب زده بودجان برون شد چه جواب است خوش ار بازدهيدخط به خون باز همي داد طبيب از پي جانهمه را نسخهي بدريد و به سر بازدهيداين طبيبان غلط بين همه محتالانندهم بدان آسي آسيمه نظر بازدهيدنوش دارو و مفرح که جوي فعل نکردهم به افسونگر هاروت سير بازدهيدسحر و نيرنج و طلسمات که سودي ننمودهم به تعويذ ده شعبدهگر بازدهيدهيکل و نشره و حرزي که اجل بازنداشتهم به کذاب سطرلاب نگر بازدهيدنسخهي طالع و احکام بقا کاصل نداشتهم بدان پيرزن مخرقه خر بازدهيدآن زگال آب و سپندي که عرض دفع نکردهم به قرادم تسبيح شمر بازدهيدرشتهي پر گره و مهر تب قرايانچنگ شير و سروي آهوي نر بازدهيددر حمايل سرو و چنگ چو سوديش نکردبند تعويذ ببريد و پتر بازدهيدچشم بد کز پتر و آهن و تعويذ نگشتبه من روز فرو رفته پسر بازدهيدبر فروزيد چراغي و بجوييد مگرمگر آن يوسف جان را به پدر بازدهيدجان فروشيد و اسيران اجل باز خريدکز معانيش همه شرح هنر بازدهيدقوت روح و چراغ من مجروح رشيدچاشني همه صافي به کدر بازدهيدديدني شد همه نوري به ظلم در شکنيدبه سر انگشت عنا جام بطر بازدهيدبه سر ناخن غم روي طرب بخراشيدچون درون آبله داريد کدر باز دهيداز برون آبله را چاره شراب کدر استناي و نوشي که ازو هست گذر باز دهيدمويه گر ناگذران است رهش بگشاييدوام اشک از صدف جان به گهر باز دهيداشک اگر مايه گران کرد بر مويه گراننقش نوشاد به ايوان و حجر باز دهيدگر نخواهيد کز ايوان و حجر ريزد خونسرو بستان به شبستان و طزر باز دهيدور نبايد که شبستان و طزر نالد زارآب ديده به دو ياقوت و درر باز دهيدپيش کان گوهر تابنده به تابوت کنيدبوسهي تلخ وداعي به شکر باز دهيدپيش، کان تنگ شکر در لحد تنگ نهندنور هر چشم بدان چشمهي خور باز دهيدپيش کان چشمهي خور در چه ظلمات کنندپيش نظارگيان پرده ز در باز دهيدز بر تخت بخوابيد سهي سرو مراپس به دستش قلم غاليه خور باز دهيدبر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهيدچون پسنديد که گوهر به حجر باز دهيدنز حجر گوهر رخشان به در آريد شماکه بدست زمي ماه سپر باز دهيدماه من چرخ سپر بود روا کي داريدبيمحاباش به زندان مدر بازدهيديوسفي را که ز سياره به صد جان بخريدآن چراغ دل از آن تيره مقر باز دهيدپند مدهيد مرا گر بتوانيد به منبهرهاي ز آن گهري نخل ببر باز دهيدتازه نخل گهري را به من آريد و مراملکي روح به تصوير بشر باز دهيداو بشر بود ولي روح ملک داشت کنوننسر واقع شده را قوت پر باز دهيدعمر ضايع شده را سلوت جان بازآيدنتوانيد که جان را به صور باز دهيدنه نه هر بند گشادن بتوانيد وليکژاژ منحول به دزدان غرر باز دهيدغرر سحر ستانيد که خاقاني راستبستانيد و جو خام به خر باز دهيدتا توانيد جو پخته ز طباخ مسيحمايه جاني است ازو وام نظر باز دهيدحاصل عمر چه داريد خبر باز دهيدچون نرانند به ديوان قدر باز دهيدهر براتي که امل راست ز معلوم مراداز سوي رخنهي دل جان به شرر باز دهيدز آتش دل چو رسد دود سوي روزن چشمگر شما جان ستمکش به گهر بازدهيدچار طوفان تو از چار گهر بگشاييدکنچه در شام ستانيد سحر بازدهيدچون چراغيد همه در ستد و داد حياتآسياوار هم از دامن تر بازدهيدآب هر عشوه که در جيب شما ريزد چرخديده بد کرد جوابش به بتر بازدهيدديده چون خفت که تا خواب بدش بايد ديدهر چه خون جگر است آن به جگر بازدهيدديده را خواب ز خون خاست که خون آرد خوابخانه غوغاي غمان برد، حشر بازدهيدشهر بندان بلاگر حشر از صبر کنندبه مقيمان نو اين کوچهي شر بازدهيدبس غريبند در اين کوچهي شر، کوچ کنيدبرنشينيد و عنان را به سفر بازدهيدچه نشانيد جمازه به سر چشمهي ازشرح اين حادثهي عمر شکر بازدهيدبشنويد اين نفس غصهي خاقاني راپاسخ حال من آراستهتر بازدهيدهمه هم حالت و هم غصه و هم درد منيددوش دانيد که چون بود خبر بازدهيدآن جگر گوشهي من نزد شما بيمار استمدد روح به بيمار مگر بازدهيدهمه بيمار نوازان و مسيحا نفسيدکاتش حسن بدان سبز شجر بازدهيددر علاجش يد بيضا بنماييد مگرسرو و خورشيد مرا سايه و فر بازدهيدره درمانش بجوئيد و بکوشيد در آنکحاضر آريد و بها بدرهي زر بازدهيدهر عقاقير که دارو کدهي بابل راستخواب بيمار پرستان به سهر باز دهيدهديه پارنج طبيبان به ميانجي بنهيدخط بيزاري آسايش و خور بازدهيدتا چک عافيت از حاکم جان بستانيددايگان را تن نالانش به بر بازدهيدسرو بالان که ز بالين سرش آمد به ستوهشب هفتم خبر از حال دگر بازدهيدروز پنجم به تب گرم و خوي سرد فتادآن صف پروين ز آن طرف قمر بازدهيدخوي تب گل گل بر جبهت گل گون خطر است
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]