واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

آن مصر مملکت که تو ديدي خراب شدشاعر : خاقاني و آن نيل مکرمت که شنيدي سراب شدآن مصر مملکت که تو ديدي خراب شدو اکنون بر آن زگال جگرها کباب شدسرو سعادت از تف خذلان زگال گشتخوناب قبه قبه به شکل حباب شداز سيل اشک بر سر طوفان واقعهلابل چهل قدم ز بر ماهتاب شدچل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشتاز ديدهي نظارگيان در نقاب شدهم پيکر سلامت و هم نقش عافيتانديشه کن ز پيل که هم جفت خواب شددل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشتاوهام کند پاي و قدر تيز تاب شدايام سست راي و قدر سخت گير گشتهر چند بارگير قضا تيزتاب شددفع قضا به آه شب کندرو کنيدآن آب نرم بين که بر او چون عذاب شدگر آتش درشت عذابي است بر نباتنحل از کجا چرد؟ که گيا زهر ناب شدعاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشتاز لرزه و هزاهز در اضطراب شدربع زمين بسان تب ربع برده پيرپر عقاب آفت جان عقاب شدکار جهان و بال جهان دان که بر خدنگاجرام را وقايهي ظلمت حجاب شدافلاک را پلاس مصيبت بساط گشتروح الامين به تعزيت آفتاب شدماتم سراي گشت سپهر چهارمينشام و سحر دوپيک کبوتر شتاب شداز بهر آنکه نامه بر تعزيت شوندکيوان به شکل هندوي اطلس نقاب شددر ترک تاز فتنه ز عکس خيال خونموي سپيد دهر به عنبر خضاب شددوش آن زمان که طرهي شب شانه کرد چرخشب موي گشت و ماه کمانچهي رباب شدبيدست ارغنون زن گردون به رنگ و شکلچندان که آن خطيب سحر در خطاب شدديدم صف ملائکهي چرخ نوحهگرکاشکال و حال چرخ چنين ناصواب شدگفتم به گوش صبح که اين چشم زخم چيستدردا که کارهاي خراسان ز آب شدصبح آه آتشين ز جگر برکشيد و گفتمحنت نصيب سنجر مالک رقاب شدگردون سر محمد يحيي به باد دادوز قتل آن امام، پيمبر مصاب شداز حبس اين خديو، خليفه دريغ خوردشيطان خلاف قاعده رجم شهاب شدبدعت ز روي حادثه پشت هدي شکستشمشير سنجري ز قضا در قراب شداي آفتاب حربهي زرين مکش که بازدر گردن محمد يحيي طناب شدوي مشتري ردا بنه از سر که طيلساندار الخلافهي تو خراب و يباب شداي آدم الغياث که از بعد اين خلفکز شاخ شرع طوطي حاضر جواب شداي عندليب گلشن دين زار نال زارکن بوتراب علم به زير تراب شداي ذوالفقار دست هدي زنگ گير، زنگدر تنگناي دهر وفا تنگياب شدخاقانيا وفا مطلب ز اهل عصر از آنکاکنون به پاي پيل حوادث خراب شدآن کعبه وفا که خراسانش نام بودبرهم شکن که بوي امان ز آن جناب شدعزمت که زي جناب خراسان درست بودچون طالع تو نامزد انقلاب شدبر طاق نه حديث سفر ز آنکه روزگارکان درد راه توشهي يوم الحساب شددر حبس گاه شروان با درد دل بسازتا بهر دفع دردسر آخر گلاب شدگل در ميان کوره بسي درد سر کشيدکان دلوها دريد و رسنها ز تاب شداز چاه دولت آب کشيدن طمع مدارحصرم به چار ماه تواند شراب شددولت به روزگار تواند اثر نمودکوکشت زرد عمر تو را فتح باب شدفتح سعادت از سر عزلت برآيدتابر از زکات دريا صاحب نصاب شدعقل از برات عزلت، صاحب خراج گشتهر چند هم لباس خليفهي غراب شدسيمرغ را خليفهي مرغان نهادهاندبا هر فسردهاي به وفا هم رکاب شدمعجز عنان کش سخن توست اگر چه دهرانگشت کوچک است که جاي حساب شداول به ناقصان نگرد دهر کز نخستباد است کو دهل زن خيل سحاب شداز طمطراق اين گره تر مترس از آنکدر تيه جهل خصم تو شر الدواب شدبر قصر عقل نام تو خير الطيور گشتآمين چه ميکني که دعا مستجاب شدگفتي که يارب از کف آزم خلاص ده
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 564]