تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به زيادى نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840184690




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زليخا کرد بعد از ره‌نشيني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زليخا کرد بعد از ره‌نشيني
زليخا کرد بعد از ره‌نشينيشاعر : جامي هواي دولت ديدار بينيزليخا کرد بعد از ره‌نشينيکه عمري در پرستش کاري‌اش بودشبي سر پيش آن بت بر زمين سودسر من در عبادت پايمالت!بگفت: «اي قبله‌ي جانم جمالت!برون شد گوهر بينش ز دستمتو را عمري‌ست کز جان مي‌پرستمبه چشمم بازده‌ي بينايي‌ام را!به چشم خود ببين رسوايي‌ام را!بده چشمي که رويش بينم از دور!ز يوسف چند باشم مانده مهجور؟صهيل ابلق يوسف بر آمدچو شاه خور به تخت خاور آمدگرفت از راه يوسف تنگناييبرون آمد زليخا چون گداييز دل ناله، ز جان فرياد برداشتبه رسم دادخواهان داد برداشتبه حالي شد که او را کس مبيناد!کس از غوغا، به حال او نيفتادز آه آتش فشان مي‌کرد و مي‌رفتز درد دل فغان مي‌کرد و مي‌رفتدو صد شعله به يک مشت ني آوردبه محنت خانه‌ي خود چون پي آوردزبان بگشاد تسکين الم رابه پيش آورد آن سنگين صنم رابه هر راهي که باشم سنگ راهم!که اي سنگ سبوي عز و جاهم!به سنگي گوهر قدرت شکستنتو سنگي، خواهم از ننگ تو رستن!خليل آسا شکست‌اش پاره پارهبگفت اين، پس به زخم سنگ خارهبه آب چشم و خون دل وضو ساختز شغل بت‌شکستن چون بپرداختبه درگاه خداي پاک ناليد:تضرع کرد و رو بر خاک ماليدبه آن بر خود جفا کردم، خدايا!،«اگر رو بر بت آوردم، خدايا!خطا کردم، خطاي من بيامرز!به لطف خود جفاي من بيامرز!به من ده باز! آنچ از من ستاندي!چو آن گرد خطا از من فشاندي،گرفت افغان‌کنان بازش سرراهچو برگشت از ره، آن بر مصريان شاهز ذل و عجز کردش سرفکنده!که: «پاکا، آنکه شه را ساخت بنده!نهاد از عز و جاه خسروي تاج!»به فرق بنده‌ي مسکين محتاج،برفت از هيبت آن هوش يوسفچو جا کرد اين سخن در گوش يوسفکه برد از جان من تاب و توان رابه حاجب گفت کاين تسبيح‌خوان را،به جولانگاه اخلاص من آور!به خلوت‌خانه‌ي خاص من آور!وز اين ادبار و اقبالش بپرسمکه تا يک شمه از حالش بپرسمعجب ماندم، که تاثيري عجب کردکز آن تسبيح چون شور و شغب کردکلامش را کي اين تاثير باشد؟گرش دردي نه دامنگير باشد،به خلوتگاه خود بنشست يوسف،ز غوغاي سپه چون رست يوسفبه خوي نيک در عالم فسانه!درآمد حاجب از در، کاي يگانه!که در ره مرکبت را شد عنانگيرستاده بر در اينک آن زن پيراگر دردي‌ش هست آن را دوا کن!»بگفتا: «حاجت او را روا کن!که با من باز گويد حاجت خويش»بگفت: «او نيست ز آن سان کوته‌انديشحجاب از حال خود، هم خود گشايد»بگفتا: «رخصت‌اش ده! تا درآيددرآمد شادمان در خلوت خاصچو رخصت يافت، همچون ذره رقاصدهان پرخنده يوسف را دعا گفتچو گل خندان شد و چون غنچه بشکفتز وي نام و نشان وي طلب کردز بس خنديدنش يوسف عجب کردتو را از جمله عالم برگزيدمبگفت: «آنم که چون روي تو ديدمبدين پيري که مي‌بيني رسيدمجواني در غمت بر باد دادممرا يک بارگي کردي فراموش»گرفتي شاهد ملک اندر آغوشترحم کرد و بر وي زار بگريستچو يوسف زين سخن دانست کو کيستچرا حالت بدين‌سان در وبال است؟»بگفتا: «اي زليخا! اين چه حال است؟فتاد از پا زليخا، بي‌زليخاچو يوسف گفت با وي «اي زليخا!»برفت از لذت آوازش از هوششراب بيخودي زد از دلش جوشحکايت کرد يوسف با وي آغازچو باز از بيخودي آمد به خود بازبگفت: «از دست شد دور از وصالت!»بگفتا: «کو جواني و جمالت؟»بگفت: «از بار هجر جانگدازت!»بگفتا: «خم چرا شد سرو نازت؟»بگفت: «از بس که بي‌تو غرق خون است!»بگفتا: «چشم تو بي‌نور چون است؟»به فرق آن تاج و ديهيمي که بودت؟»بگفتا: «کو زر و سيمي که بودت؟ز وصفت بر سر من گوهر افشاندبگفت: «از حسن تو هر کس سخن راندبه گوهر پاشي‌اش پاداش کردمسر و زر را نثار پاش کردمکنون دل گنج عشق، اينم که هستم!»نماند از سيم و زر چيزي به دستمضمان حاجت تو کيست امروز؟»بگفتا: «حاجت تو چيست امروز؟نخواهم جز تو حاجت را ضمانيبگفت: «از حاجت‌ام آزرده جانيبه شرح آن گشايم از زبان، بنداگر ضامن شوي آن را به سوگندغم و درد دگر بر خود پسندم»وگر ني، لب ز شرح آن ببندمبه آن معمار ارکان نبوت،«قسم گفتا: به آن کان فتوتلباس حلت از يزدان رسيدش،کز آتش لاله و ريحان دميدشروا سازم به زودي، گر توانم!»که هر حاجت که امروز از تو دانمبدان گونه که خود ديدي و دانيبگفت: «اول جمال است و جوانيگلي از باغ رخسار تو چينم»دگر چشمي که ديدار تو بينمروان کرد از دو لب آب بقا رابجنبانيد لب، يوسف دعا رارخش را خلعت فرخندگي دادجمال مرده‌اش را زندگي دادوز آن شد تازه، گلزار شبابشبه جوي رفته باز آورد آبشدرآمد در سواد نرگسش نورسپيدي شد ز مشکين مهره‌اش دورشکنج از نقره‌ي خامش برون رفتخم از سرو گل‌اندامش برون رفتز عهد پيشتر هم بيشتر شدجمالش را سر و کاري دگر شدمراد ديگرت گر هست، برگوي!»دگر ره يوسف‌اش گفت: «اين نکوخوي!که در خلوتگه وصلت نشينم«مرادي نيست گفتا: غير ازينم،به شب رو بر کف پاي تو باشمبه روز اندر تماشاي تو باشمشکر چينم ز لعل نوشخندتفتم در سايه‌ي سرو بلندتبه کام خويش بينم کار خود را»نهم مرهم دل افگار خود رازماني سر به پيش افکند خاموشچو يوسف اين تمنا کرد از او گوشجواب او نه «ني» گفت و نه «آري»نظر بر غيب، بودش انتظاريکه آواز پر جبريل برخاستميان خواست حيران بود و ناخواستسلامت مي‌رساند ايزد پاکپيام آورد کاي شاه شرفناک!به تو عرض نيازش را شنيديم،که ما عجز زليخا را چو ديديمبه تو بالاي عرشش عقد بستيمدلش از تيغ نوميدي نخستيمکه بگشايد به آن از کار او بندتو هم عقدي‌ش کن جاويد پيوند!شود زاينده ز آن عقدت گهرها»ز عين عاطفت يابي نظرها
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن