تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفی...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817015544




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کرد چون دانا حکيم نيک‌خواه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کرد چون دانا حکيم نيک‌خواه
کرد چون دانا حکيم نيک‌خواهشاعر : جامي شهوت و زن را نکوهش پيش شاهکرد چون دانا حکيم نيک‌خواهماند حيران فکرت دانشورانساخت تدبيري به دانش کاندر آند رمحلي جز رحم آرام دادنطفه را بي‌شهوت از صلبش گشادکودکي بي‌عيب و طفلي بي خللبعد نه مه گشت پيدا ز آن محلنفحه‌اي از ملک آگاهي وزيدغنچه‌اي از گلبن شاهي دميدتخت گشت از بخت او فيروزمندتاج شد از گوهر او سربلندبود آن بي‌مردم، اين بي‌مردمکصحن گيتي بي وي و چشم فلکچشم اين از مردمک پر نور شدزو به مردم صحن آن معمور شداز سلامت نام او بشکافتندچون ز هر عيب‌اش سلامت يافتندز آسمان آمد سلامان نام اوسالم از آفت، تن و اندام اودايه‌اي کردند بهر او پسندچون نبود از شير مادر بهره‌مندسال او از بيست کم، ابسال نامدلبري در نيکويي ماه تمامجزو جزوش خوب بود و دلرباينازک‌اندامي که از سر تا به پايخرمني از مشک را کرده دو نيمبود بر سر، فرق او خطي ز سيمزو به هر مو صد بلا آويختهگيسويش بود از قفا آويختهافسر شاهان به راهش پايمالقامتش سروي ز باغ اعتدالابروي زنگاري‌اش بر وي چو زنگبود روشن جبهه‌اش آيينه رنگشکل نوني مانده از وي بر کنارچون زدوده زنگ ازو آيينه‌وارتکيه بر گل، زير چتر مشک نابچشم او مستي که کرده نيمخوابگوهر گفتار را سيمين‌صدفگوشهاي خوش نيوش از هر طرفرونق مصر جمالش همچو نيلبر عذارش نيلگون خطي جميلچشم نيکان را بلا بي‌حد کشيدز آن خط او چه بهر چشم بد کشيدحقه‌ي در خوشابش لعل نابرشته‌ي دندان او در خوشابگفت و گوي عقل فکرت پيشه کمدر دهان او ره انديشه کمخود کدام است آن لب و ، شکر کدام؟از لب او جز شکر نگرفته کاموز زنخدانش معلق ايستادرشحي از چاه زنخدانش گشادغبغب‌اش کردند نام، ارباب ديدزو هزاران لطفها آمد پديدچون صراحي، برکشيده گردنيهمچو سيمين‌لعبت از سيم‌اش تنيکه‌ش نسيم انگيخته از روي آببر تنش بستان چو آن صافي حبابدر سپيدي عاج و، در نرمي سمورزير بستانش دلش رخشنده نورجز کناري زو نکردي آرزوهر که ديدي آن ميان کم ز موآستين از هر يکي هميان سيممخزن لطف از دو دست او دو نيمقفل دلها را کليد، انگشت اوآرزوي اهل دل در مشت اورنگ حنايش ز خون عاشقانخون ز دست او درون عاشقانفندق تر بود يا عناب نابهر سر انگشتش خضاب و ناخضاببدرهاي او ز حنا منخسفناخنانش بدرهاي مختلفاز سر هر يک هلالي کاستهشکل او مشاطه چون آراستهز آن، زبان در کام مي‌بايد کشيدچون سخن با ساق و پاي او رسيدکن سخن آيد گران بر طبع منزآنکه مي‌ترسم رسد جايي سخنهيچ کس محرم نه آن را در جهانبود آن سري ز نامحرم نهانهر چه آنجا بود، غارت کرده بودبل، که دزدي پي به آن آورده بودگوهر کام خود آنجا يافتهدر، بر آن سيمين‌صدف بشکافتهبهتر از چشم قبولش، دست ردهر چه باشد ديگري را دست زد،تا سلامان همايون فال راشاه چون دايه گرفت ابسال راپرورد از رشحه‌ي پستان خويشآورد در دامن احسان خويشبود در بست و گشاد مهد اوروز تا شب جد او و جهد اوگه گرفتي پيکرش در شهد نابگه تنش را شستي از مشک و گلابچشم مهر از هر که غير از او ببستمهر آن مه بس که در جانش نشستکردي‌اش جا در بصر چون مردمکگر ميسر گشتي‌اش بي هيچ شکنوع ديگر کار و بار آغاز کردبعد چندي چون ز شيرش باز کردسوختي چون شمع بالاي سرشوقت خفتن راست کردي بسترشهمچو زرين لعبت‌اش آراستيبامداد از خواب چون برخاستيچست بستي جامه بر بالاي اوسرمه کردي نرگس شهلاي اوتا شدش سال جواني، چاردهکردي آنسان خدمت‌اش بيگاه و گهسال او هم چارده، چون ماه اوچارده بودش به خوبي ماه رودر همه دلها هوايش جا گرفتپايه‌ي حسنش بسي بالا گرفتصد هزاران دل ز عشقش بيقرارشد يکي، صد حسن او و آن صد، هزارآفتابي، گشته يک نيزه بلندبا قد چون نيزه، بود آن دلپسندبر دل هر کس ازو زخمي رسيدنيزه‌واري قد او چون سر کشيد،سوخت جان عالمي ز آن آفتابز آن بلندي هر کجا افگند تاب،شوکت شاهي (به) او همراه بودملک خوبي را به رخها شاه بوددر کمندش گردن گردنکشانگردن او سرفراز مهوشاناز دعا بر بازويش تعويذبندپاکبازان از پي دفع گزنددست هر فولادباز و داده تابپنجه‌اش داده شکست سيم نابشمه‌اي از ديگر احوالش شنو!گوش جان را کن به سوي من گرو!لفظ نشنيده، به معني مي‌شتافتلطف طبعش در سخن مو مي‌شکافتدر دقايق فهم او صافي، چو آبدر لطايف، لعل او حاضر جوابآفرين کردي بر او لوح و قلمچون گرفتي خامه‌ي مشکين رقمنکته‌هاي حکمت‌اش محظوظ بودجانش از هر حکمتي محفوظ بود
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن