تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خود را ملزم به سکوت طولانی کن، چرا که این کار موجب طرد شیطان بوده و در کار دین،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820844055




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مصاحبه ی زنده با ماركس در جهنم!


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : مصاحبه ی زنده با ماركس در جهنم! s_mary24th April 2007, 09:26 AMنمايش در يك پرده) مصاحبه ی زنده با ماركس در جهنم! کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (نمايش در يك پرده) نوشته: پربي ‌پروا کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشندپرده كنار مي‌رود. نور معمولي. در سمت چپ، ماركس با ريش توپي و لپ‌هاي سرخ، بر روي صندلي كهنه‌اي، لميده است. در سمت راست، يك پدر روحاني با تيپ اسقف‌هاي انگليكان، بر روي صندلي پر زرق و برقي نشسته و با كاغذهايي ور مي‌رود. عينك ته استكاني او، مجبورش مي‌كند كاغذها را به چشم خود نزديك كند. روي ديوار روبرو با حروف درشت نوشته شده: HELL CHANNEL سه دستگاه دوربين متحرك را سه نفر مرتب جابجا مي‌كنند تا از صحنه تصويربرداری کنند. يك پارچ آب پر از يخ، جلوي ماركس قرار داده‌اند. پروژكتورها روشن مي‌شود و صدايي از پشت صحنه برمي‌خيزد: يك. دو. سه. نور. صدا. حركت. * * * مجري: به شبكه جهنم خوش آمديد. در برنامه امروز ، گفتگوي ويژه‌اي داريم با آقاي كارل ماركس. ايشان در سال 1818 پا به دنياي فاني گذاشتند. در سال 1845 تصميم گرفتند بجاي تفسير جهان، دست به تغییر جهان بزنند، به همين خاطر زدند از فرانسه بيرونشان كردند. بنابراين سه سال بعد بيانيه كمونيستي دادند و دوباره دربدر شدند تا كتاب «سرمايه» را به كمك رفيق سرمايه‌دار خویش بنام فردریک انگلس، درآوردند و مدعي شدند كه مصيبت سرمايه‌داري، جز مرگ چاره ندارد. بالاخره در سال 1883 ايشان دار فاني را وداع گفتند و به اينجا پيش ما شتافتند. اينجا هم چون پرونده ی شان خيلي سنگين بود، هنوز چند قدم برنداشته، از پل صراط سقوط نموده و به اعماق جهنم تشريف بردند. تلاش‌هاي ميانجي گرانه ی پدران روحاني مكاتب الهيات رهایی بخش آمريكاي لاتين نيز سودي نبخشيد و ايشان عضو ابدي جهنم اسفل‌السافلين شدند. سرانجام با وجود اشتغالات فراوان كه همه ما از آن خبر داريم، ايشان قبول كردند كه دقايقي از وقت خود را در اختيار ما قرار دهند. مجري (روبه ماركس): مرسي كه تشريف آورديد. ماركس: صاحب تشريف باشيد. مجري: اولين سئوال را «سركارل ريموند پوپر» براي ما از بهشت فرستاده‌اند. ايشان مي‌پرسند: خوبت شد كه هم اردوگاه كمونيستي شوروي فرو ريخت و هم ماركسيسم به زباله‌داني تاريخ فرستاده شد؟ ماركس: ابتدا لازم است از دست‌اندركاران اين برنامه خوب، تشكر كنم. اگر ما اين برنامه خُنك را نداشته باشيم، اصلاً نمي‌توانيم گرماي جهنم را تحمل كنيم. دو سه روزي تلويزيون ما خراب شده بود و تا مأموران «زير هشت» آمدند درست كنند، نمي‌دانيد ما چه كشيديم! مجري: خوشحاليم كه جنابعالي هم جزو هواداران برنامه ما هستيد. ماركس: اما درباره سئوال آقاي «پوپر» بايد بگويم ايشان، شخص معلوم‌الحالي است! اوائلش مريد ما بود، و اين، خيلي براي ما كيف داشت (آخر از قديم گفته‌اند يك مريد الاغ از هفت پارچه آبادي، بيشتر مي‌ارزد!) اما بعداً فكر كرد كه چرا نبايد يك دكان فلسفي راه بيندازد و براي خودش مريد جمع كند. همين كار را هم كرد و چند تا عوام هم مثل خودش، دورش را گرفتند و اينطوري شد فيلسوف! مجري: اما كمتر فيلسوفي هست كه او را فيلسوف، نشناسد . . . ماركس: مثلاً كي؟ مجري: «خوان‌دون لولو» كه يار دبستاني كارل پوپر بوده و در خاطراتش نوشته كه هميشه كارل، آدامس‌هايش را با او نصف ميكرده . . . ماركس: خوب منظور؟ مجري: نوشته كه از همان دوران كودكي، كاملاً معلوم بوده كه كارل، روزي فيلسوف بزرگي خواهد شد، زيرا مرتب به او مي‌گفته: «خوان جان! عزيزدلم! فلسفه نباف! هيچكدام از حرف‌هايت ابطال‌پذير نيست. بيخود چرا ورّاجي مي‌كني؟» ماركس: اين آقاي خوان دون لولو، كي‌باشند؟ مجري: چطور خبر نداريد؟ ايشان با تسهيلاتي كه از طرف دانشگاه «ماستريخت» هلند در اختيار نمايندگان مجلس قرار گرفت، رفتند آنجا دكتري گرفتند. يعني از سيكل به دكتراي فلسفه را در يك ضرب، طي كردند. ماركس: مگه مي‌شه؟ مجري: چرا نمي‌شه؟ درست مثل مريدان جنابعالي آقايان ولاديمير ايليچ لنين و ژوزف استالين كه يك ضرب، شوروي را از فئوداليسم به سوسياليسم رساندند. ماركس: قرارمون بود كه تيكه نيندازين . . . مجري (روبه دوربين) : الان به بنده خبر دادند كه خود آقاي پوپر پشت خط هستند. كارل عزيز، سلام! چطوري؟ از بهشت چه خبر؟ پوپر : سلام‌ عليكم. خبر خیر . قابل عرض. مجري: اونجا خوش كه ميگذره؟ هان؟ پوپر: چه عرض كنم. مگه فيلسوفان كاتوليك و نوتوميست‌ها با مزخرفات ابطال‌ناپذيرشون، ميذارن اينجا خوش بگذره؟ مجري: كارل عزيز! آقاي ماركس نه تنها شما را فيلسوف نمي‌دونه، بلكه حتي خوان دون لولو راهم نمي‌شناسه. شما در اين باره چه نظري داري؟ پوپر: جواب ابلهان خاموشي است. مجري: يعني جواب شما اين است؟ پوپر: بله. دقيقاً مجري: اين كه خيلي بد شد. زبانم لال يعني خودتان ابله هستيد؟ پوپر: نه جانم. اين برداشت شما درست نيست. با اجازه جنابعالي، منظورم آقاي ماركس هستند. ماركس: ما كه نفهميديم بالاخره جوابي كه ابله مي‌دهد خاموشي است يا جوابي كه به ابله مي‌دهند؟ پوپر: جوابي كه به ابله مي‌دهند، خاموشي است. آن يكي چون ابطال‌پذير است، ابطال مي‌شود! ماركس: چرا جوابي كه ابله مي‌دهد، خاموشي نباشد؟ پوپر: چون اين گزاره، ابطال‌پذير نيست، متافيزيكي است! ماركس: يخ كني! ما كه سردمون شد. لطفاً چند تا ليوان آتش جهنم ، بي‌زحمت! مجري: اي‌كاش آقاي بهاء‌الدين خرمشاهي را در اين مصاحبه ميداشتيم و ايشان با محك «كج تابي‌هاي زبان» خود، معلوم ميكردند كه بالاخره كداميك ابطال‌پذير است و كداميك مبطل؟ راستي كارل عزيزم، بالاخره به ليست كشورهاي مطلوب جنابعالي چيزي اضافه شد؟ پوپر: فكر مي‌كنم كه وقتش رسيده اسرائيل را هم به ليست اضافه كنيم. ماركس: فكر نمي‌كني اگر در دوران اسكندر زندگي مي‌كردي، نظام برده‌داري هم برايت ايده‌آل مي‌شد؟ پوپر: ديگ به ديگ ميگه روت سياه! بهتره شما فكري براي دستان آلودة خودتان بكنيد. تاریخ زدگان تهیدست! يك صدا: الو؟ الو؟ مجري: بفرماييد. جنابعالي؟ صدا : من هگل هستم. ويلهلم فريدريش هگل: منو مي‌شناسين؟ مجري: بايد بشناسيم؟ از كجا تماس مي‌گيرين؟ هگل (باصداي خشك همراه سرفه): از عالم برزخ. مجري: فرمايشتون؟ هگل: ميخواستم به اين آقاي ماركس بفرمايين ما چه هيزم تري بتو فروختيم كه برداشتي فلسفه ما رو سر و ته كردي؟ به ما ميگن اگر ريگي به كفش فلسفه‌ات نبود، ماركس نمي‌اومد اينهمه كفر بگه! آخه ما چكاره بوديم؟ درسته كه فلسفه رو از دين برتر دونستيم، اما راستی راستی نيت بدي نداشتيم. مجري (روبه ماركس): استاد، براي اين شنونده محترم توصيه بهداشتي ای ندارين؟ ماركس: فكر مي‌كنم يه روزي توي هواي سرد «ينا» بود كه ايشان داشت يك مخروط را به زور روي نوكش نگه مي‌داشت (ببخشيدها! جسارته، چشمش هم خوب نمي‌ديد! يكروز به من گفت كه «مطلق» را روي اسب ديده، بعداً معلوم شد كه ناپلئون رو ديده، خیال كرده مطلقه!). بنده ی خدا، به نفس نفس افتاده بود. اين وضعيت براي سلامت پيرمرد اصلاً خوب نبود. من بعنوان يك پزشك تاريخ، وارد صحنه شدم. جمعيت پرولتاريا هم ايستاده بودند، بّرو بّر تماشا مي‌كردند. من جلو رفتم و یواشکی در گوشش گفتم: خدا رو خوش مي‌آد با اين ضايع بازي‌ها، آبروي فلاسفه رو مي‌بري؟ مخروط را از دستش گرفتم و آنرا برقاعده‌اش نشاندم. جمعيت كه تازه فهميدند ماترياليسم ديالكتيك يعني چي، يكپارچه شعار دادند و راه افتادند و رفتند دنبال سرنگوني حكومت‌هاي سرمايه داري. البته من چون ديرم شده بود رفتم پيش انگلس كمي پول قرض كنم. همه حقيقت همين است و اضافه‌اي هم بنده براي گفتن ندارم. مجري: قسم مي خوريد كه حقيقت را بگوئيد و جز حقيقت ، چيزي نگوييد؟ ماركس (با اوقات تلخي): بجاي اينكه ويلهلم، شاكر بنده باشد، طلب كار هم شده. مي‌بينيد شما را به خدا؟ مجري: شما خدا را شاهد گرفتين. درست شنيدم؟ ماركس: خيلي جدي نگيريد. اينهم جزو كج تابي‌هاي زباني بود! مي‌تونيد از خرمشاهي سئوال كنين. مجري: اظهارات خود را چگونگي گواهي مي‌كنيد؟ ماركس: امضاء مي‌كنم. مجري: پس اينجا رو امضاء كنيد. . . اينجا . . . اينجا . . . اينجا. مرسي. يك‌صدا : الو؟ من از راه دور تماس مي‌گيرم. از دار فاني. مجري: شما روي آنتن هستيد، بفرمائيد. صدا: من هابرماس هستم. مجري: هابرماس چي؟ هابرماس: هابرماس اسم فاميلمه. از دار فاني زنگ مي‌زنم. مجري: شما با اون هابرماسي كه چند سال پيش رفت ايران، نسبتي داري؟ هابرماس: خودشم. چطور مگه؟ مجري: اونجا چه خبر بود؟ هابرماس: خبري نبود. فقط هي با ما عكس دستجمعي گرفتند. خير سرمون رفته بوديم مذاكره فلسفي! مجري : حالا از كجا زنگ مي‌زني؟ هابرماس: از فرانكفورت . . . مجري: جا قحطي بود؟ لااقل از «وين» زنگ مي‌زدي. هابرماس: عيبش چيه؟ ما اينجا يك مكتب درست كرديم كه مكتب منحلة وين با اون همه اهنّ و تلپّش، به گردپاش هم نمي‌رسه. مجري: از واتيكان مجوز فعالیت گرفتين؟ هابرماس: مگه قرون وسطي‌اس؟ مجري: اينجا توي خبرهاي ويژه اومده بود كه بنيادگراهاي مسيحي بر اسب نو محافظه‌كاران آمريكايي دارن حسابی مي‌تازن و همه چيز داره به دوران طلايي قرون وسطي برميگرده. هنوز برنگشته؟ هابرماس: ظاهراً دوستان بنيادگراي مسيحي شما فراموش كرده‌اند كه مدرنيته، يك پروژه نا تمامه. تا اين پروژه تمام نشه، نميشه. آسياب به نوبت! ماركس: احسنت! احسنت! من خوشحالم وقتی می بینم فرانكفورتي‌ها دارن آثار منو با نگاهي متفاوت مي‌خونن تا مدرنيته رو كامل كنن. اونا دارن ماركسيسم متفاوتي رو- حتي متفاوت از ماركسيسمي كه من ساختم- مي‌سازند! دمشون گرم! (با خود حرف مي‌زند:) يعني ميشه كه اين يكي سر از مجمع الجزایر گولاك درنياره؟ يعني ميشه؟ مجري (با ناراحتي): آقاي ماركس، من متأسفم كه شما ما را گمراه كردين. شما قبلاً هيچ چيز درباره‌ هابرماس به ما نگفته بودين، درحاليكه قول داده بوديد همه حقيقت را بگوييد. (روبه دوربين)، بينندگاه عزيز، شما چند تا اگهي تجارتي ببينيد تا ما سر از كار اين فرانكفورتي‌هاي تازه به دوران رسيده دربياريم. صداي موسيقي مخصوص تبليغات تجارتي بلند مي‌شود. مجري با عصبانيت برمي‌خيزد و رو به اطاق فرمان، فرياد مي‌زند: ـ پس اين نومحافظه‌كارها چه غلطي مي‌كنن؟ بگير اين بوش فلان فلان شده رو. . . * * * چراغ‌ها فيد اوت مي‌شود. پرده مي‌افتد. منبع : کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن