واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رابطه رفاقت و سلامت روان رابطه رفاقت و سلامت روان روانشناسي رفاقت در گفتگو با دکتر حسين ابراهيميمقدم* آيا داشتن دوست و رفيق با سلامت روان رابطه دارد؟ بله؛ واقعيت اين است که افراد برخوردار از کارکرد مطلوب فقط به بشريت عشق نميورزند، بلکه به تعدادي از آدميان نيز عميقا علاقهمند هستند. به عقيده اغلب نظريهپردازانِ خودشکوفايي و کمال، کساني که از لحاظ رواني کارکرد خوبي دارند، قادرند پيوندهاي عاطفي و صميمانه ويژهاي با برخي از افرادي که دورو برشان هستند برقرار کنند. تعدادي از پژوهشها نشان ميدهد که اين روابط خاص براي آنها اهميت زيادي نيز دارد. آيا ميتوانيد به پژوهشهايي در اين زمينه اشاره کنيد؟ البته! در پژوهشي ديده شد که اکثر قريب به اتفاق افراد در پاسخ به سوال «چه چيزي زندگي شما را ارزشمند ميسازد؟» از «روابط صميمي» نام برده بودند. در پژوهش ديگري متوجه شديم که براي بسياري از مردم، برخورداري از يک ازدواج موفق و زندگي خانوادگي خوب و دوستان صميمي، مهمتر از کار و سرپناه و امنيت مالي است. در پژوهش ديگري که زمينهيابي گستردهاي راجع به عوامل مربوط به شادکامي و خوشبختي بود اين نتيجه به دست آمد که: «هيچ دستورالعمل ساده و ويژهاي براي ايجاد شادکامي و خوشبختي در آدمها وجود ندارد اما اين پژوهش رويهمرفته حاکي از آن است که تقريبا همه انسانها يک نوع رابطه خشنودسازنده و صميمي را ضروري ميدانند.» يعني «با ديگران بودن» عامل اصلي دوري از تنهايي است؟ واقعيت اين است که درمان تنهايي به اين صورت نيست که در دور و بر ديگران باشيم يا حتي شبکهاي از انسانها وجود داشته باشد تا بتوانيم با آنها دايما سخن بگوييم بلکه درمان آن در نوعي رابطه خاص نهفته است. به عبارتي، درمان تنهايي منوط به نوع خاصي از روابط است. با برقراري اين روابط، تنهايي به سرعت و بدون هيچگونه ردي مضمحل خواهد گشت، چنان که گويي وجود خارجي نداشته است. منظور از اين رابطه چيست؟ يعني نوعي رابطه کاملا صميمانه. رابطه صميمانه نوعي رابطه است که ويژگي آن عبارت است از تماسهاي غيررسمي و دايمي در طول يک دوره زماني گسترده، همراه با خودفاشسازي دو جانبه، محبت و عطوفت، انباشت پاداشها، احساس بيطرفي و عدالت از آن رابطه. ضمنا اين روابط از ويژگي علاقهمندي، عشق، اعتماد و اين تصور که رابطه موردنياز حايز اهميت و بيهمتاست، برخوردارند. آيا چنين رابطه صميمانهاي ميتواند جاي عشق را در زندگي آدمها پر کند؟ البته يک دوستي بسيار صميمي، بسياري از همان پاداشهايي را که توسط عشق رمانتيک ارايه ميشود، فراهم ميآورد ولي فرد سالم دوستان صميمي و ازدواج عاقلانه و عاشقانه را در کنار يکديگر دارد. البته دوستان ميتوانند به يکديگر کمک کنند و همديگر را مورد حمايت عاطفي قرار دهند. مثلا در پژوهشي مشخص شد که 51 درصد از افراد تحت بررسي اظهار داشتهاند که در زمان بحران بيشتر احتمال دارد براي کمک به سراغ دوستان خود بروند. در پژوهش ديگري مشخص شد افرادي که از کارکرد رواني خوبي برخوردارند بيشتر احتمال ميرود که دوستان نزديک و صميمي داشته باشند تا کساني که کارکرد ضعيفي دارند.پس به نظر ميرسد بسياري از ويژگيهايي که خصيصه عشق رمانتيک هستند خصيصه روابط خوب نيز به شمار ميآيند. من در يکي از بررسيهايم متوجه شدم بيشتر افراد، خواستار دوستاني هستند که رازهاي آنها را محفوظ نگه داشته و محبت و حمايت عاطفي براي آنها فراهم آورند. در يک رابطه دوستانه خوب و صميمي، آدميان احساس ميکنند که ميتوانند طبيعي عمل کرده و نيازي به نقش بازي کردن نداشته باشند؛ به قول ژرمن دو استل: «وقتي صميميت به نقطهاي ميرسد که شخص از بازيهاي کودکانه، تحمل شوخيها و بسياري جزييات کوچکي که فقط براي او و دوستاش معنا دارد احساس شادکامي ميکند، دل او در بند هزاران گره اسير ميشود و هر تکواژه، هر ژست و حتي گذراترين اشارهاي به اين خاطرات شيرين نيز کافي است که آن را تا پايان کار دنيا به ياد آورد.» چه عواملي در انتخاب دوست تاثيرگذار است؟ ما آدمها به احتمال زياد با افرادي دوست ميشويم که در مجاورت نزديک با ما کار يا زندگي ميکنند و با ما آشنا ميشوند. يکي از دلايلي که مجاورت اهميت دارد اين است که افرادي که نزديک هم زندگي ميکنند، فرصتهاي مکرري براي پي بردن به اين موضوع دارند که ويژگيهاي مشترک زيادي با هم دارند. دليل ديگرش «اثر مواجهه صرف» است؛ يعني اين اصل که هر چه بيشتر با يک نفر يا با يک چيز در تماس باشيم، بيشتر گرايش داريم که آن فرد يا آن چيز را دوست داشته باشيم. البته ميتوانيد به موارد استنثا نيز فکر کنيد؛ مثلا تماس مکرر با بيماري باعث نميشود که آن را دوست داشته باشيد. با اين حال، مواجهه صرف ميتواند يک چيز «خنثي» را به يک چيز «دوست داشتني» تبديل کند؛ ولي اينکه دقيقا چرا، معلوم نيست! از نظر شما تا چه حد درست است؟ خيلي زياد! اغلب دوستان صميمي از نظر جذابيت فيزيکي، عقايد سياسي و مذهبي، هوش، تمايلات تحصيلي و نگرشها به هم شباهت دارند. البته انتخاب دوست براي گروههاي اقليت ميتواند مشکل باشد. اگر گروه قومي يا مذهبي شما در جايي که زندگي ميکنيد خيلي در اقليت باشد، دوستان و شريکان رمانتيک بالقوه شما نيز ممکن است به افرادي در گروهتان محدود شود که تمايلات مشترکي با شما دارند. يعني ما در صورتي افراد را بيشتر دوست داريم که بدانيم عقايد و نگرشهاي آنها شبيه عقايد و نگرشهاي خودمان است؟ البته نه به اين صراحت! ولي به هر حال، شما احتمالا اغلب افرادي را که ملاقات ميکنيد دوست داريد، مگر اينکه دليلي براي تغيير دادن قضاوت خود داشته باشيد. با وجود اين، اعتقاد داريد که عقايد و اعمال شما بههنجار و درست هستند. بنابراين عدم توافق با کسي، احترام شما را به او کاهش ميدهد؛ در حالي که توافق ميتواند احترام شما را بيشتر کند. يعني اگر طرف مقابل، ما را تاييد نکند؛ به عنوان دوست انتخاباش نميکنيم؟ خب، فرض کنيد که در يک تحقيق شرکت کردهايد که ابتدا از شما ميخواهند خودتان را توصيف کنيد. بعد 2 نفر، واکنشهاي خود را به شما نشان ميدهند. نفر اول ميگويد: «شما به نظر من، آدم خوشايند و روراستي هستيد؛ باهوش و شوغطبعايدو عقايد جالبي داريد.» اما نفر دوم ميگويد: «من از اينکه خشن باشم بيزارم ولي صادقانه ميگويم که شما آدمي سطحي به نظر ميرسيد که سعي داريد تاثيرگذار باشيد ولي در اين کار موفق نيستيد.» شما کدام يک را به عنوان شريک يا دوست احتماليتان انتخاب خواهيد کرد؟ پاسخ، بديهي است: «نفر اول را!» با اين حال، خيلي از افرادي که عزت نفس پاييني دارند، نفر دوم را انتخاب خواهند کرد که آنها را پايينتر ارزيابي کرده است. از قرار معلوم، افرادي که خود را دستکم ميگيرند، همنشيني با کساني را ارضاکننده ميدانند که در اين عقيده پايين با آنها سهيم باشند. حتما ميتوانيد به صدمه بالقوهاش فکر کنيد. کسي که ارزيابي پايين از او شده است دوستاني را انتخاب خواهد کرد که مرتبا از او عيبجويي ميکنند. در نتيجه، عزتنفس او باز هم پايينتر ميآيد. آيا عاملي هم براي تداوم اين دوستيها وجود دارد؟ البته در اين مورد، نظريهاي تحت عنوان «تبادل»يا «اصل انصاف» وجود دارد. بر اين اساس، روابط اجتماعي، معاملههايي است که در آنها انگار افراد، کالاها و خدماتي را مبادله ميکنند. به طور کلي، افرادي که چيز کمتري براي ارايه دارند ضروريات کمتري را تعيين مينمايند. رابطه به صورتي که در تجارت وجود دارد، در صورتي خيلي استوار است که هر دو نفر معتقد باشند که اين معامله، منصفانه است. اگر هر دو دوست به طور برابري باهوش بوده، به طور متساوي در امور مالي و کارهاي مرتبط با هم (مثلا هنگام رفتن به پيکنيک يا سفر) مشارکت داشته باشند و الي آخر، معامله کردن منصفانه، آسانتر است. در خيلي از دوستيها، يک دوست به يک طريق و ديگري به طريق ديگر، به دوستي کمک ميکند. اين ترتيبات نيز منصفانه به نظر ميرسد؛ گو اينکه اطمينان يافتن از آن دشوارتر است. اصل انصاف در حالي که افراد مشغول برقرار کردن روابط دوستانه هستند به راحتي اجرا ميشود ولي بعدا قابليت اجرايي آن کمتر است؛ براي مثال، امکان دارد که شما از دوست ديرينه خود در طول يک بيماري طولاني پرستاري کنيد، بدون اينکه نگران باشيد که اين معاملهاي منصفانه است يا نه. با اين حال، بيشتر خانوادهها چندان مايل نيستند که يکي از اعضاي خانواده، زياد سراغ دوستاناش برود؛ چرا؟ بايد بين داشتن دوست و رفيقبازي تمايز قايل شد. واقعيت اين است که داشتن دوست در دوران کودکي به افزايش تجربه و استقلال در کودک منجر ميشود. معمولا بچهها با وجود داشتن دوست، باز هم براي نظر والدين خود، بيشتر اهميت قايل ميشوند. در دوران نوجواني معمولا گروه دوستان تاثير زيادي در طرز تلقي و نگاه فرد به زندگي داشته و معيارهاي او را تحت تاثير قرار ميدهند. خيلي از نوجوانها به نظرات گروه دوستان خود حتي بيشتر از خانواده اهميت ميدهند. اگر گروه دوستان از افرادي سالم و مثلا درس خواندن و مذهبي انتخاب شده باشند، معمولا مشکل خاصي پيش نميآيد، ولي زماني که به اصطلاح دوستان ناباب باشند، مثل گروه دوستان معتاد، درس نخوان، بزهکار، خانواده ستيز و... اين رابطه ميتواند تبعات بسيار بدي در پي داشته باشد چرا که نوجوان الگوهاي فکري دوستان را مال خود کرده و حتي براي آن سر و دست ميشکند. اينجاست که دوستبازي و رفيقبازي خيلي مخاطرهآميز ميشود. گاهي اين رفيقبازي در دوران جواني و بعد از ازدواج هم ديده ميشود! البته معمولا انتظار داريم فردي که خودش را کانديداي ازدواج ميکند به درجهاي از پختگي و استقلال رسيده باشد که بتواند مستقلانه فکر کرده و براي زندگياش تصميم بگيرد. ضمنا اينکه فرد، دوستان خوبي داشته باشد و در مواقع سختي و خوشي دورههايي از زندگياش را با آنها سپري کند، خالي از اشکال است. بديهي است فرد سالمي که ازدواج ميکند بايد زندگي خانوادگي مستقلي داشته و بتواند کانون خانوادگي گرم و پرمهر و محبتي را فراهم آورد. اگر کسي نتوانست تعادل برقرار کند و مثلا بيش از اندازه به دوستاناش بها داد و وقت بيشتري را با آنها سپري کرد، قطعا تاثير نامطلوبي بر زندگي خانوادگياش خواهد گذاشت ولي فرد سالمي که در کانون گرم خانوادگياش، دوستان خوبي هم دارد و ميتواند تعادل و توزان مناسبي از اين روابط داشته باشد، از وضعيت رواني بهتري برخوردار خواهد بود. پي نوشت ها : *روان شناس منبع: http://www.salamat.com /ک
#پزشکی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 622]