واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مارکز چگونه مينويسد؟گابريل گارسيا مارکز نوشتن رمان را شبيه نوشتن مقالهاي براي روزنامه ميداند.
گابريل خوزه گارسيا مارکِز متولد 6 مارس 1927 در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارا در کلمبيا رماننويس، روزنامهنگار، ناشر و فعال سياسي کلمبيايي است. او بين مردم کشورهاي آمريکاي لاتين با نام گابو يا گابيتو مشهور است و پس از درگيري با رييس دولت کلمبيا و تحت تعقيب قرار گرفتنش در مکزيک زندگي ميکند.اين نويسنده که در سال 1982 برنده نوبل ادبيات شد در آثارش خيال و واقعيت را در هم ميتند و هميشه احوال صاحبان قدرت و زيردستان آنها موضوع مورد علاقهاش بوده است.گارسيا مارکز پس از پشت سر گذاشتن يک دوره 3 ساله انسداد ذهني نويسنده که تا ابتداي سال 1965 طول کشيده رماني شخصياي که هميشه دنبال نوشتن آن بود، از ذهنش تراوش کرد. در طول فقط يک هفته از انتشار رمان «صد سال تنهايي» در سال 1967 تمامي 8 هزار نسخه اين رمان به فروش رفت.اغلب آثار اين نويسنده بزرگ به فارسي ترجمه شده است که در اين بين «صد سال تنهايي»، «عشق سالهاي وبا»، «گزارش يک مرگ از پيش اعلامشده»، «پاييز پدرسالار» و «کسي به سرهنگ نامه نمينويسد» از شهرت بهسزايي برخودار هستند.گارسيا مارکز با موهاي مجعد و قدي کوتاه در حالي که يک لباس کار آبيرنگ زيپدار به تن داشت، از ماشينش پياده شد. ظاهرا اين لباسي است که گارسيا براي نويسندگي هنگام صبح تن ميکند. اتاق کار مارکز در واقع يک خانه ويلايي جداگانه است که با وسايل تهويه هواي مخصوص تجهيز شده (مارکز هنوز نتوانسته خودش را با سرماي صبحگاهي مکزيکوسيتي وفق دهد.) علاوه بر اين، هزاران صفحه موسيقي، دايره المعارفهاي مختلف و ديگر کتابهاي مرجع، تابلوهاي نقاشي از نقاشان آمريکاي لاتين و يک مکعب روبيک روي ميز عسلي، توجه آدم را به خود جلب ميکنند.اين نويسنده که در سال 1982 برنده نوبل ادبيات شد در آثارش خيال و واقعيت را در هم ميتند و هميشه احوال صاحبان قدرت و زيردستان آنها موضوع مورد علاقهاش بوده است.گابريل گارسيا مارکز در زمستان سال 1981 در گفتوگوي خود در شماره 82 مجله «پاريس ريويو» شيوه نوشتن خود را چنين توصيف کرد:- هميشه گفتهام که حرفه اصلي من شبيه کار يک روزنامهنگار است. چيزي که قبلا درمورد روزنامهنگاري دوست نداشتم شرايط کاري آن بود. از طرفي بايد فکر و علاقه خودم را هم مناسب روزنامه کنم. حالا که به عنوان رماننويس کار کردهام و به استقلال مالي رسيدهام با فراغ بال ميتوانم مضموني که دوست دارم را انتخاب و نظرم را بيان کنم. در هر حال هميشه از انجام يک کار؛يعني روزنامهنگاري محض لذت بردهام.- نوشتن برايم سختتر شده است، چه کار روزنامهنگاري چه رماننويسي. آن موقع که در روزنامه کار ميکردم حواسم به تک تک کلماتي که مينوشتم نبود، اما حالا اينطور نيست. آن موقعها هفتهاي سه تا داستان، روزي دو سه تا يادداشت و نقد فيلم مينوشتم. شب که ميشد و همه به خانه ميرفتند هم ميماندم و رمان خودم را مينوشتم. از صداي ماشين تحرير خوشم ميآيد، شبيه صداي باران است. اگر از صدا ميافتاد ديگر نميتوانستم بنويسم.- حالا محصول هر روز بسيار اندک است. در يک روز کاري خوب يعني از ساعت 9 صبح تا سه بعدازظهر بيشترين چيزي که ميتوانم بنويسم يک پاراگراف چهار پنج خطي است که اغلب روز بعد آن را پاره ميکنم.- به نظرم اينکه حالا براي افراد بيشتري مينويسم موجب شده نوعي مسئوليت بزرگ ادبي و سياسي روي دوشم احساس کنم. غرور هم هست، نميخواهم از کاري که قبلا انجام دادهام عقب بيفتم.- اگر قرار باشد به يک نويسنده جوان نصيحتي کنم ميگويم درمورد چيزي بنويسد که برايش رخ داده است؛ اغلب خيلي راحت ميشود تشخيص داد نويسندهاي درمورد اتفاقي که براي خودش رخ داده مينويسد يا درمورد اتفاقي که تعريفش را شنيده است.
- همه چيز زير سر «اوديپ» است، هميشه شيفته بيماريهاي همهگير بودم. درمورد چنين بيماريهايي در قرون وسطي بسيار خواندهام. بيماري همهگير موضوع هميشگي آثار من است و هر دفعه به يک شکل، مثلا در «ساعت شوم» نامهها بيماري هستند. سالها فکر ميکردم که خشونت در کلمبيا تاثيري متافيزيکي مثل بيماري همهگير داشته است. قبل از «صد سال تنهايي» از بيماري براي کشتن تمام پرندگان در داستاني به نام «يک روز پس از شنبه» بهره بردم. در «صد سال تنهايي» از فراموشي همهگير استفاده کردم که يک جورهايي حقه ادبي بود، درواقع بدل خواب همهگير است.- ادبيات مثل نجاري است. در هر دو کار شما با واقعيت سروکار داريد و ماده خامتان چيزي به سختي چوب است. هر دو سرشار از حقه و تکنيک هستند. راستش جاي جادو کم و بيشتر زحمت لازم است.- راستش کاري که واقعاً دوست دارم انجام بدهم نوشتن يک قطعه روزنامهوار است که کاملا حقيقي و راست باشد اما مثل «صد سال تنهايي» کاملا خيالي به نظر برسد. هرچه بيشتر از عمرم ميگذرد و بيشتر از گذشته خاطره به ذهنم ميآيد بيشتر فکر ميکنم ادبيات و روزنامهنگاري شبيه هم هستند.- شخصيت در هر رماني يک کولاژ است: کولاژي از آدمهايي که ميشناسي، درموردشان شنيدهاي يا خواندهاي.- يکي از مضامين آثارم تنهايي قدرت است. وقتي به قدرت محض برسيد ديگر رابطهاي با واقعيت نداريد و اين بدترين نوع تنهايي است. شخصي بسيار قدرتمند، يک ديکتاتور غرق در لذتهاست و آدمهايي که دورش هستند تنها هدفشان دور کردن او از واقعيت است، همه چيز براي جدا کردن اوست.يکي از مضامين آثارم تنهايي قدرت است. وقتي به قدرت محض برسيد ديگر رابطهاي با واقعيت نداريد و اين بدترين نوع تنهايي است.- در ابتدا سرشار از ايده و خلاقيت بودم. اما بهم پيشنهاد شد تکنيک نوشتن را ياد بگيرم، چون اگر بخواهي با تکيه بر ايده جلو بروي در ادامه کم ميآوري. اگر اين را در جواني نفهميده بودم نميتوانستم ساختار داستان را پيش از نوشتن بنويسم. ساختار يک مسئله کاملا فني است و اگر زود آن را ياد نگيريد هرگز آن را ياد نميگيريد.- وقتي به نويسندهاي حرفهاي بدل شدم بزرگترين مشکلم برنامه کاري بود. روزنامهنگار بودن يعني کار شبانه. وقتي کاملا رماننويسي را در پيش گرفتم چهل ساله بودم. از ساعت 9 صبح مينوشتم تا 3 بعدازظهر که فرزندانم از مدرسه ميآمدند. چون آدم سختکوشي هستم از اينکه بعدازظهرها کار نميکردم عذاب وجدان داشتم. شروع کردم به نوشتن در عصرها اما ديدم آنچه مينويسم را بايد روز بعد بازنويسي کنم. پس تصميم گرفتم صبح تا ظهر کار کنم.- مشکل ديگرم اين است که فقط در محيط آشنا ميتوانم کار کنم. در هتل يا با ماشني تحرير قرضي نميتوانم بنويسم. اين يعني وقتي سفر ميروم نميتوانم کار کنم.- مشکلترين کار نوشتن پاراگراف اول است، شده يک ماه وقت صرف نوشتن آن ميکنم و وقتي آن را نوشتم باقي سريع نوشته ميشود. در پاراگراف اول بسياري از مشکلات کتاب را حل ميکنيد. موضوع، سبک و لحن تثبيت ميشود.فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنابع: خبرآنلاين/ ترجمه: حسين عيديزاده، جام جم آنلاين
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 514]