تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):كار خير و صدقه، فقر را مى‏بَرند، بر عمر مى‏افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819659591




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جستارهاي تاريخي درباره ي جنوب خراسان در عصر ابن حسام خوسفي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جستارهاي تاريخي درباره ي جنوب خراسان در عصر ابن حسام خوسفي
جستارهاي تاريخي درباره ي جنوب خراسان در عصر ابن حسام خوسفي   نويسنده:دکتر سيد حسين رئيس السادات*     چکيده   تولد ان حسام خوسفي مقارن است با ورود تيمور به خراسان و برافتادن حکومت آل کرت و سربداران. تمام نود سال حيات ابن حسام با تحولات سياسي و اجتماعي عصر تيموريان سپري شد. دوران جواني وي با دوره ي اوج حکومت تيمور، دوران ميان سالي وي همزمان با سلطنت چهل ساله ي شاهرخ و دو دهه ي پاياني حيات وي، همزمان بود با دست به دست گشتن خراسان توسط نوادگان تيمور. خدمات فرهنگي و شريعت خواهي و توسع و تسامح مذهبي شاهرخ، نقش مهمي در گرايش طبيعي جامعه به سوي تشيع و اظهار وجود شعراي شيعي مذهب داشته است. همين روند البته پس از وي به خصوص در دوران سلطان حسين بايقرا، ادامه يافت. «قهستان ولايتي طويل و عريض است. دور آن قريب صد فرسخ زياده باشد. شرقي آن ولايت خواف و بياباني که ميان خواف و فراه و سيستان افتاده، غربي آن بيابان که ميان فارس و کرمان افتاده، شمالي آن نيشابور و سبزوار است و جنوبي آن اعمال سجستان و بيابان کرمان، و قهستان مشتمل بر چند قصبه و ناحيت بزرگ است» (1). مدخل   بدون شک يکي از موارد اساسي بازنويسي تاريخ محلي، فراهم آوردن مواد تاريخي از ميان متون و دسته بندي آنها و قراردادن حوادث در يک توالي تاريخي دقيق مي باشد. با اين شيوه تحليلگر حوادث سياسي و مناسبات اجتماعي مي تواند با درکي کلي، دوره ي مورد بحث را نقد و ارزيابي کند. نويسنده مقاله حاضر با بررسي چند اثر، تا آن جا که مقدور بوده، اهم حوادث تاريخي مربوط به جنوب خراسان را از لابلاي صفات متون بيرون آورده و آنها را در توالي تاريخي قرار داده و سپس به حسب ضرورت تحليل مختصري نيز ارائه کرده است. اميد است که پژوهشگري توانا بر مبناي اين جستارها به بازسازي تاريخ جنوب خراسان در دوره تيموريان دست يازد. متون و تذکره هاي تاريخي سال تولد ابن حسام را 783ه.ق مي دانند و اين تاريخ برابر است با ورود تيمور به خراسان و برافتادن دولت آل کرت و سربداران. در حقيقت تمام حيات نود ساله ابن حسام (783-875) با تحولات سياسي و اجتماعي دوره تيموريان گذشت. دوران جواني ابن حسام همزمان با دوره اوج حکومت تيمور بود. اين طور به نظر مي رسد که تيمور همانند ساير خانهاي آسياي ميانه، تشخيص داده بود که چادرنشينان مغول و ترک هنگامي از جنگهاي خانگي دست بر مي دارند و پشتيبان يک دولت نيرومند مرکزي خواهند شد که آن دولت بتواند جنگهاي پر دامنه غارتگرانه اي به منظور تسخير کشورهاي ديگر راه بيندازد تا بزرگان فئودال ترک و مغول بدان وسيله اراضي جديد و غنايم فراوان به دست آورند. از اين تيمور نقشه وسيعي براي فتح ايران، هند، قفقاز و سرزمين هاي ماوراء خزر طرح کرد. سلطنت چهل ساله شاهرخ (807-850) و خدمات فرهنگي و شريعت خواهي او مصادف با دوران ميان سالي ابن حسام است. اين خدمات فرهنگي و توسع و تسامح مذهبي شاهرخ تأثير به سزايي در گرايش طبيعي جامعه به سوي تشيع و اظهار وجود ظعرا و ادباي شيعه داشته است. شاهرخ بر عکس تيمور کوشيد تا از اتکا به چادرنشينان مغول و ترک تا اندازه اي بکاهد. او به بزرگان اسکان يافته ايراني يعني تاجيکان و به خصوص دانشمندان، روحانيون و مديران و مأموران حکومتي که داراي تواناييهاي سياسي بودند تکيه بيشتري داشت. از آن جا که شاهرخ پايتخت خود را از آسياي مرکزي به خراسان انتقال داده بود و عمليات جنگي وسيعي را نيز رهبري ننمود، در دوره وي خراسان، هم از نظر فرهنگي و هم از نظر اقتصادي، وارد مرحله ي جديدي شد. او براي استقرار آرامش و امنيت اقتصادي در روستاها، سياست تثبيت بهره ي مالکانه را پيش گرفت؛ اما اين طور به نظر مي رسد که با توجه به ساختار اقتصادي قرون وسطايي ايران، دستورهاي وي براي يک تحول اجتماعي ناکافي بوده است. پس از مرگ شاهرخ، امپراتوري تيموري دو قسمت شد. ابوالقايم بابر، يکي از نوادگان تيمور، خراسان و ساير نواحي ايران را فراچنگ آورد (852-861ه.ق) و سلطان ابوسعيد تيموري، فرمانرواي ماوراءالنهر و ترکستان شد (855-873ه.ق. )حکومت توأم با آرامش بابر خيلي زود سپري شد و ابوسعيد که سوداي تجديد تيمور بزرگ را داشت، لشکرکشي خود را به سوي غرب ايران آغاز کرد؛ اما شکست و قتل وي در غرب ايران، فرصتي براي حسين بايقرا فراهم کرد. ده سال آخر عمر حيات شاعر ما همزمان با شروع حکومت سلطان حسين بايقرا. در واقع سي و پنج ساله حکومت سلطان حسين (875-911ه.ق.) تشيع در خراسان بيش از پيش جان گرفت و علم و ادب در خراسان و به خصوص در هرات رونقي تمام يافت، اما او نيز در نهايت گرفتار جنگهاي خانگي شد و درست اندکي پس از مرگ وي، در اوايل قرن دهم، شيبک خان ازبک خراسان را در نورديد و فصل جديد از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران رقم خورد. کرونولوژي و متن   در اواخر سال 790ه.ق. هنگامي که امير تيمور در شيراز بود، ازبکان سمرقند را محاصره کردند. امير تيمور فوراً به سوي خراسان حرکت کرد و براي همه ي ولايات ايران فرمانروايي تعيين کرد؛ از آن جمله امير جمشيد قارن را که از قهستان بود به حکومت دامغان منصوب کرد (2). اين امير جمشيد قارن قايني قهستاني بعداً در سال 794 از سوي تيمور به حکومت ساري منصوب شد. (3) اين طور به نظر مي رسد که خاندان قارن از همان صدر اسلام که در قهستان بر عليه خليفه شورش کرده بودند، اگر چه شکست خوردند و پراکنده شدند، اما موقعيت محلي خود را پس از پذيرش اسلام حفظ کردند. درباره خاندان قارن و شورش وي بر عليه خليفه در قرن اول هجري اغلب متون و منابع تحقيقي اطلاعات جامعي ارائه مي دهند. در سال 807ه.ق. هنگامي که تيمور از آذربايجان به خراسان بازگشت، در نيشابور امير سيد نظام الدين جنابدي قهستاني به خدمت وي رسيد. سيد نظام الدين به خواجه فخرالدين احمد طوسي که مردم خراسان از وي شکايت داشتند، ضمن نامه اي چنين نوشت:   چشمت به عشوه خانه ي مردم سياه کرد مخموريت مباد که خوش مست مي روي (4) اين مطلب نشان مي دهد که چگونه جنابد يا گناباد همواره يکي از بخشهاي اصلي قهستان بوده است و چگونه همواره علماء با نامه و نصيحت حکام را انذار مي داده اند؛ در همان سال 807ه.ق. سلطان علي پسر خواجه مسعود سبزواري، بر عليه تيمور در خراسان شورش کرد. علاوه بر سپاهياني که امير سيد خواجه خود از هرات به سوي غرب خراسان برده بود، سپاهياني از قهستان نيز به وي ملحق شدند (5). يقيناً قهستان مي توانسته است سپاه درخوري آماده نمايد و بخشي از لشکر اميرالامراء تيموري که براي شورش سلطان علي سربداري بسيج شده بودند تشکيل مي دهد. در اواخر سال 808ه.ق. امير سيد خواجه «که مجموع امرا به در خانه او مي رفتند و رجوع کلي و جزوي مهمات به قول و قلم او منوط و مربوط مي شد» از فرمان شاهرخ خارج شد و با خليل سلطان، نوه تيمور، از هرات به توس مي رفت. هنگامي که شاهرخ در تعقيب وي بود، در کنار هريرود، نامه اي که امير سيد خواجه براي اميرزاده اسکندر، برادر خليل سلطان، نوشته بود به دست شاهرخ افتاد. اين نامه را يکي از نوکران امير يوسف جليل که داروغه طبس بود با خود حمل مي کرد (6). پيوستن اين امير يوسف جليل حاکم طبس به سيد خواجه مي رساند که در شورش سيد خواجه حداقل بخشي از نيروهاي قهستان که در طبس بودند به سيد خواجه پيوسته بودند. در سال 809 ه.ق. بين اميرزاده پيرمحمد و اميرزاده اسکندر فرزندان عمر شيخ - که اولي بر شيراز و دومي بر يزد حکومت مي کرد - جنگ شد. اسکندر به دست برادر اسير گرديده او را بند کرده به سوي شاهرخ فرستاد. در بين راه در محل چارده طبس، اسکندر فرصتي به دست آورده، بند خود را گشود و به نزد برادر ديگر خود اميرزاده رستم که بر اصفهان حکومت مي کرد پناهنده شد (7). در سال 810ه.ق. که امير جهان ملک در خراسان داعيه استقلال کرد، لشکر شاهرخ سپاهيان وي را از پاي درآوردند. از جمله امرايي که با امير جهان ملک بودند، يکي هم امير حسن جاندار و پسرش يوسف جليل حاکم قهستان و طبس بودند که از معرکه جنگ گريخته و به سوي جنوب رفتند، اما جون امير حسن صوفي و امير موسي «بر عقب ايشان برفتند، ايشان به جهد بسيار خود را به بيابان رسانيدند و اميرحسن صوفي و اميرموسي چون به کنار بيابان رسيدند، محل آن نبود که ديگر بر عقب ايشان بروند، بازگشتند. ايشان از بيابان گذشته، متوجه اصفهان شدند و نزد اميرزاده رستم رفتند» (8). واقعه مذکور نشان مي دهد که سپاهيان و حکمرانان قهستان، در اين دوره، به خصوص اميرحسين جاندار و پسرش يوسف جليل که حاکم طبس بوده است، چگونه هم در شورش سيد خواجه در 808ه.ق شرکت داشتند و هم در شورش امير جهان ملک در سال 810ه.ق در همان سال 810ه.ق. در جنگي که بين پيرمحمد از يک سو و برادرانش، اسکندر و رستم، از سوي ديگر پديد آمد، پيرمحمد پيروز شد و علاوه بر شيراز و يزد اصفهان نيز به وي تعلق گرفت؛ از اين رو ميرزا اسکندر از راه تون و طبس خود را به خراسان رسانيد(9). در سال 816ه.ق. اسکندر فرزند عمر شيخ مجدداً عليه شاهرخ شورش کرد «و سکه و خطبه آن ممالک [فارس و عراق]را به نام خود کرد و راههاي خراسان را فرمود تا مسدود گردانيدند و به سرحدها سوار تاخت فرستاد تا غايتي که از جنب وي سوار ايشان تا به سمنان رسيدند و قريه صوفي آباد را غارت کردند و از جانب بيابان به قهستان درآمدند، اما مردم آن سرحد واقف بودند، زياد خرابي نتوانستند نمود» (10) مقصود از مردم سرحد قهستان مردم تون و طبس بوده اند که بر سر راه بيابان يزد و کرمان قرار دارند - اين واقعه مي رساند که شورش اسکندر بسيار فراگير بوده است و تا بخشي از خراسان جنوبي پيش رفته است. اين که شاهرخ پس از شکست دادن اسکندر در سال 817ه.ق.و انتظام امور فارس، خود نيز از راه يزد و قهستان به خراسان و هرات رفت. (11) اين مي رساند که در واقع قهستان از نظر استراتژيکي هم براي شاهرخ و هم براي مخالفين وي حائز اهميت بوده است. در سال 819ه.ق. هنگامي که قضيه سلطان اويس در کرمان فيصله يافت، شاهرخ که در سيرجان بود، مجدداً از راه بيابان به قهستان آمد و سپس به هرات رفت (12). اين موضوع به خوبي نشان مي دهد که با وجود بيابان وسيع بين کرمان و قهستان تنها راه طبيعي به خراسان گذر از قهستان بوده است و از اين رو امن بودن قهستان براي شاهرخ و تيموريان اهميت قابل ملاحظه اي داشته است. در سال 823ه.ق. که شاهرخ يورش خود را به عراق و آذربايجان آغاز کرد، در سمنان «لشکرهاي سجستان و فراه و قهستان و نواحي گرمسير و قندهار و هزاره به اردوي همايون رسيدند» (13) اين قضيه به خوبي نشان مي دهد که در هنگام اردوکشي شاهرخ، سپاهيان قهستان تحت همين عنوان به اردوي شاهرخ پيوسته بودند. در سال 852ه.ق ميرزا ابوالقاسم بابر در همان اوايل سلطنت سرکار تون (فردوس) را به رسم سيورغال به ميرزا علاءالدوله - پسر ميرزا بايسنقر - داد و او فرزند خود ميرزا ابراهيم را به تون فرستاد، اما مدتي نگذشته بود که بين او و برادرش کدورتي حاصل شد و بنابراين به امر بابر، علاءالدوله را در بند کردند و ابراهيم ميرزا هنوز به تون نرسيده بود که گماشتگان بابر، وي را به هرات بازگردانيدند (14). اين مطلب نشان مي دهد که تون حاکم نشين بوده و وابسته به طبس نبوده است. اندکي بعد علاءالدوله از زندان آزاد شد؛ ولي چند سال بعد در خراسان خروج کرد. در سال 855ابوالقايم بابر به عزم تسخير عراق و فارس متوجه نواحي جنوبي ايران شد. او از ترشيز به تون رفت و چون غله ناياب بود، به زور از مردم گرفت. آن گاه به يزد رفت و سپس متوجه شيراز شد. فارس را به ميرزا معزالدين سنجر سپرده عازم اصفهان گرديد. در راه اصفهان خبر رسيد که در خراسان آشوب شده و ميرزا علاءالدوله در اطراف هرات فتنه برپا کرده است از اين رو به سرعت از راه يزد و تون خود را به خراسان رسانيد. در راه ورود به خراسان، شاهرخ حکومت تون را به امير سلطان حسين داد (15). در سال 861 که بابر فوت کرد، امير شيرجلي و پهلون حسين ديوانه، دست به کشتار امراي ترخاني که طرفدار ابراهيم ميرزا و گوهرشاد آغا همسر شاهرخ بودند، زدند. از اين رو امير احمد فيروز شاه از امراي ترخاني با ساير طوايف دولت تيمور امري مداوم بوده است، چنان که در زمان سلطان حسين بايقرا فرزند منصور و سلطان علي ميرزا و سلطان بايسنقر فرزند سلطان محمود ميرزا بارها تکرار شد، اما فرار اين امير احمد فيرزو شاه به سوي تون با توجه به مسافت زياد تون و هرات، حکايت از مصونيت وي در جاي امني چون تون دارد. در سال 862ه.ق. در زماني که سلطان ابوسعيد در ماوراءالنهر و ابراهيم ميرزا فرزند علاءالدوله در هرات و ساير شاهزادگان و امراي تيموري هر يک بر شهر يا منطقه اي حکومت داشتند قلعه طبس در حکم امير اويس خاوند شاه بود و هر يک از اينها در مقام عناد با يکديگر بودند و منقاد هيچ کس نمي شدند. برعکس شهرهاي نزديک هرات، شهراهاي جنوبي خراسان در دوره تيموري اين شانس را داشته اند که در هنگام ضعف قدرت مرکزي ادعاي استقلال داشته اند، اما از اين که اين استقلال موقت آنان تا به چه پايه راي مردم مفيد بوده و مردم در آن دوره موقت حاکميت حاکمان منطقه در رفاه و آسايش به سر مي برده اند، شواهد تاريخي اطلاعات خاصي ارائه نمي دهند. در سال 868ه.ق هنگامي که سلطان حسين بايقرا تيموري بر عليه سلطان ابوسعيد فرمانرواي خراسان و ماوراءالنهر شورش کرده بود، اغلب نقاط خراسان از نسا و ابيورد در شمال تا نواحي ترشيز و تون در جنوب، توسط نيروهاي دو طرف مخاصمه غارت شدند (16). در زمستان سال 874ه.ق. در نوبت اولي که سلطان حسين بايقرا حکوکت خراسان را بلافاصله پس از مرگ سلطان ابوسعيد و شکست ميرزا يادگار در چناران مشهد به دست گرفته بود، شاه يحيي را به حکومت سيستان و شيخ زاهد طارمي را به حکومت قهستان منصوب کرد (17). در سال 874ه.ق. چون لشکر محمد يادگار ميرزا توسط سلطان حسين در محل چناران شکسته شد، يادگار ميرزا از معرکه گريخته و به سمنان رفت و مجدداً از حسن بيک آق قويونلو استمداد کرد. ترکمانان به همراه يادگار ميرزا وارد خراسان شدند. عده اي از اهالي قاين نيز به علت دو دستگي به کرمان رفته و از زينل بيک فرزند حسن بيک خواستند که آن نواحي را در سلک دولت ترکمانان قرار دهد. از اين رو زينل بيک هزار سوار مکمل نامزد قهستان نموده، آنها بي خبر به قاين حمله کردند و امير شيخ زاهد طارمي حاکم قهستان را به قتل رسانيدند و در تمام قهستان و ترشيز و زاوه و محولات و باخرز از تغلب و تعرض و نسب و غارت هيچ باقي نگذاشتند. (18)مطلب فوق نشان مي دهد که مناطق ترشيز و زاوه و محولات هرگز جزو قهستان نبوده اند. در همان سال 874ه.ق. پس از اين که يادگار ميرزا مجدداً در خراسان استقرار يافت به نشان دار بيک که از قبل زينل بيک ترکمان به قهستان آمده بود نوشت «که مملکت خراسان در بسته بدين جانب تعلق دارد، به جانب اولکا و مقام خود مراجعت نمايد» و به سلطان خليل -که به مشهد رسيده بود -نوشت که کس خود فرستد که جماعت تراکمه که در قهستان و ترشيز و خواف و و باخرز مستولي اند و طريق تعدي و بيراهي مسلوک مي دارند، ايشان را از آن نواحي برانند (19). در همان سال 874ه.ق. که ميرزا يادگار تيموري مجدداً به کمک سپاهان حسن بيک آق قويونلو برمسند حکومت هرات نشست، زينل بيک فرزند حسن بيک که به اتفاق خليل بيک فرزند ديگر حسن بيک به خراسان آمده بود در ولايت قهستان به مردم ظلم و تعدي مي کردند تا اين که به زعم خود موقعيت يادگار ميرزا در هرات تثبيت شد. از اين رو ترکمانان تصميم گرفتند خراسان را ترک کرده و به سوي غرب ايران روند (20). اما با تخليه خراسان از سوي نيروهاي ترکمان در اواخر سال 874ه.ق. ميرزا محمد عمر فرزند سلطان خليل تيموري حاکم قندهار از اوضاع مغشوش خراسان سود جسته و قهستان را ضميمه حکومت خود کرد، ولي به زودي در سال 875ه.ق. سلطان حسين بايقرا،پس از کشتن ميرزا يادگار و تصرف هرات، قهستان را از چنگ گماشتگان ميرزا محمد عمر بيرون آورد (21). در سال 875ه.ق. که يادگار ميرزا آمده بودند خيلي سريع از راه قهستان به سوي کرمان رفتند (22). در زمان همين سلطان حسين بود که جمال الدين محمد ابن حسام براي مدتي از جنوب خراسان به هرات رفت و قصايد و مدايحي در فضايل ائمه اطهار سرود؛ مخصوصاً مثنوي خاوران نامه وي درباره مناقب اميرالمؤمنين که به شيوه شاهنامه فردوسي سروده شده بسيار معروف است. وفات ابن حسام در ماه ربيع الاول 893ه.ق. در قصبه خوسف قهستان اتفاق افتاد (23). بدون شک با حاکميت سلطان حسين بايقرا بر خراسان از جهت گرايشي که اين پادشاه بر تشيع داشت، برخي از شيعيان فرصت يافته و مقدمات حکومت شيعي را در هرات فراهم ساختند و قرار بر اين شد که بر منابر خطبه به نام دوازده امام خوانند. دو نفر از علماي شيعي دربار سلطان در اين باره سعي بسيار مي کردند. يکي حسن کربلايي بود و ديگري سيد علي واحدالعين از قاين که در شيوه واعظي و سخنان مسجع و نثر و نظم يد طولايي داشت (24).   پی نوشت ها :   *استاديار دانشکده ادبيات بيرجند 1-حافظ ابرو، جغرافياي تاريخ خراسان، ص28. 2-خواندمير، حبيب السير، ج3،ص442. 3-فصيح خواني، مجمل فصيحي، ج3،ص134. 4-همان. 5-حافظ ابرو، زبده التواريخ، ج1،ص27. 6-خواندمير، همان، ص559،حافظ ابرو،همان:ص106. 7-خواندمير، همان، ص571،حافظ ابرو،همان:ص178. 8-حافظ ابرو،همان:ص214. 9-خواندمير، همان، ص573،حافظ ابرو،همان:ص286. 10-حافظ ابرو،همان:ص499. 11-همان، ص591،حافظ ابرو،همان:ص563،ميرخواند:روضه الصفا،ج دوم، ص1147. 12-خواندمير، همان، ص593،حافظ ابرو،همان:ج 2، ص623. 13-حافظ ابرو،همان، ج 2، ص719. 14- خواندمير، همان، ج 4، ص31. 15-مير خواند، همان، 1186،خواندمير:همان، ج4،ص47. 16-معين الدين اسفزاري، روضات الجنات، ج2،صص262-265. 17-خواندمير:همان، ،ج4،صص142-144. 18-معين الدين اسفزاري، همان، صص344-345. 19-همان، صص353-354. 20-خواندمير:همان، ،ج4،ص147. 21-همان، ص158. 22-معين الدين اسفزاري، همان، ج2،ص366. 23-خواندمير: همان، ،ج4،ص336. 24-معين الدين اسفزاري، همان، ،ج2صص328-329.   منابع: -ابن حسام خوسفي، ديوان، به تصحيح احمد احمدي بيرجندي و محمدتقي سالک، مشهد، 1366. -اسفزاري، معين الدين محمد:روضات الجنات في اوصاف مدينه الهرات، ج دوم، به تصحيح محمد کاظم امام، تهران، 1335. -بيات، عزيزالله: کليات تاريخ ايران، تهران، 1370. -پيگلولوسکايا و ديگران: تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادي، ترجمه ي کريم کشاورز، تهران، 1354. -حافظ ابرو:زبده التواريخ، به تصحيح سيد کمال حاج سيد جوادي، ج اول و دوم، تهران، 1372. -جغرافياي تاريخي خراسان، به تصحيح و توضيحات غلامرضا ورهرام، تهران، 1370. -خواندمير، غياث الدين: حبيب السير، چ دبير سياقي، ج سوم و چهارم، تهران، 1362. -راوندي، محمد:راحه الصدور و روايه السرور، به تصحيح محمد اقبال، تهران، 1364. -صفا ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج چهارم، تهران، 1364. -فصيحي خوافي، جلال الدين احمد، مجمل فصيحي، به تصحيح محمد فرخ، ج سوم، مشهد 1341. -مير خواند: روضه الصفا، تهذيب و تلخيص دکتر عباس زرياب خوئي، تهران، انتشارات علمي، 1373. -نبئي، ابوالفضل اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در قرن هشتم هجري، مشهد 1375. پايگاه نور- ش 15    
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 675]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن