تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 30 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه‏اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855010357




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زيبا بودن به چه قيمت؟


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 زيبا بودن به چه قيمت؟
زيبا بودن به چه قيمت؟     ـ دماغ گنده، لبخند زيبا   هميشه در صورتم، بيني بزرگم حرف اول را مي‌زد. با اينكه در نوجواني، بزرگ‌تر شدن بيني و صورت، توجه نوجوان را بيش از پيش به خود جلب مي‌كند، من اين‌طور نبودم مادر و برادرم بودند كه هميشه مي‌گفتند بيني‌ات چقدر بزرگ‌تر شده! خودم آن‌را در آيينه نگاه نمي‌كردم و اهميتي نمي‌دادم؛ چون آدم‌هاي با دماغ‌ بزرگ زياد ديده بودم و خُب من هم يكي از آنها! ولي آن‌قدر از ديگران شنيدم دماغ گنده‌ام كه وقتي به جواني رسيدم هميشه فكر مي‌كردم مردم وقتي با من صحبت مي‌كنند، در اصل دارند با بيني‌ام حرف مي‌زنند. هميشه دقيق مي‌شدم تا دقيقاً مكاني از صورتم را كه مي‌نگرند كشف كنم. مي‌خواستم درصد بگيرم ببينم چند نفر از مخاطبان من فقط بيني‌ام را نگاه مي‌كنند. هرچه درصد بالاتر مي‌رفت، بيشتر غصه مي‌خوردم. از طرفي اصلاً راضي به عمل بيني نمي‌شدم. آن‌قدر درصد مي‌گرفتم كه وقت نمي‌كردم بقيه صورتم را نگاه كنم. روزي كه ازدواج كردم اولين سؤالم از همسرم اين بود كه آيا اولين تصويري كه از من ديده است را به خاطر دارد يا نه؟ او در جواب گفت: اولين بار يك لبخند زيبا بر لبانت بود و چشمانت برق مي‌زد. سرت پايين بود و داشتي برگه‌هاي جلوي رويت را مرتب مي‌كردي. با اينكه وقتي سرم پايين است، بيني‌ام دو برابر جلوه مي‌كند، او اصلاً بيني‌ام را نديده بود. ـ دماغ زيبا، لب زشت!!   هميشه دلم مي‌خواست يك روز دماغم را عمل كنم تا مثل بازيگرهاي تلويزيون شود. از نوجواني اندازه بيني‌ام را در آيينه مي‌سنجيدم و از زواياي مختلف به آن نگاه مي‌كردم. هر روز كه مي‌گذشت آرزو مي‌كردم بيني‌ام خود به خود كوچك‌تر شود، ولي نمي‌شد. به عكس‌هاي تبليغاتي كه نگاه مي‌كردم حسرتم بيشتر و تصميم براي عمل جدي‌تر مي‌شد. از همان سيزده چهارده سالگي پول‌هاي توجيبي‌ام را براي عمل بيني جمع مي‌كردم. يك‌ بار نوبت گرفتم و با اصرار زياد، با مادرم به مطب پزشك جراح رفتيم. دكتر از همان ابتدا گفت كه بيني‌ام مشكل ندارد و همين‌طوري هم ظاهر خوبي دارم. وقتي هم متوجه شد هنوز هجده ساله نشده‌ام، به كلي عمل را منتفي كرد. من هم دو سال منتظر شدم كه هجده ساله شوم. بعد از اين انتظار، دوباره به پزشك مراجعه كردم. اين‌بار نوبت عمل زده شد و با وجود مخالفت پدر و مادرم، با اصرار و خواهش خودم، اجازه و پول عمل را از آنها گرفتم. روز عمل با لباس سبزي كه بر تن داشتم به اتاق عمل رفتم. كمي دلهره داشتم، ولي خودم را مشتاق نشان مي‌دادم و به وسايل اتاق عمل نگاه مي‌كردم. به پرستاري كه گاهي داخل اتاق مي‌شد و وسايل جديد مي‌آورد سپرده بودم كه وقتي بيهوشم به دكتر بگويد مي‌خواهم دماغم سربالا شود و اين قسمتش فلان جور باشد و در اصطلاح سفارش‌هايم را مي‌كردم. تقريباً يك ماه بعد از عمل، بيني‌‌ام هماني شد كه مي‌خواستم، ولي نمي‌دانم چرا چند روزيست وقتي خودم را در آيينه نگاه مي‌كنم احساس مي‌كنم لبم بد فرم است و بالاي لبم خيلي كشيده شده است. عمل بيني‌ام كه مشكلي ندارد، شايد اين بار بايد لبم را عمل كنم تا از اين ريخت در بيايم...!!! ـ ناداني و زيبايي مصنوعي   نامزد بودند و خيلي هم به يكديگر علاقه داشتند، ولي دو روز پيش وقتي به دوستم، ناهيد زنگ زدم تا طبق قرار قبلي‌مان براي چيدن سفره عقدش زمانم را با او هماهنگ كنم، گفت كه ديگر عقدي در كار نيست و نامزدش او را رها كرده و قصد ازدواج با او را ندارد. با وجود كارهاي زيادي كه در مغازه داشتم، همه چيز را به برادرم سپردم و به منزل ناهيد رفتم. مي‌خواستم ماجرا را كامل بفهمم تا شايد بتوانم براي وصلت دوباره آنها راه‌حلي بينديشم. ناهيد در را باز كرد. به نظرم رسيد صورتش پف كرده است؛ شايد به خاطر گريه زياد بود. آخر او عاشق نامزدش بود و هركس اين خبر را مي‌شنيد تعجب مي‌كرد. پس از كمي صحبت‌هاي معمولي، از او خواستم برايم از علت اين جدايي بگويد. ناهيد گفت كه براي مراسم عقد، همه خريد‌ها را انجام داده بودند و لباس هم كرايه كرده و حتي كارت‌هاي دعوت را بين فاميل پخش كرده بودند كه نامزدش، امير ديروز ظهر همه چيز را به هم زده بود. او برايم تعريف كرد كه يك‌ماه پيش، در كامپيوترش زاويه‌هاي مختلف عكس‌هاي احتمالي روز عقد را با فتوشاپ پيش‌بيني و عكس‌هاي خودش و امير را در زاويه‌هاي مختلف طراحي مي‌كرده است كه متوجه مي‌شود اگر بيني‌اش كمي‌ كوچك‌تر شود در زيبايي‌اش تاثير چشمگيري خواهد گذاشت. از آن‌روز به سرش زده كه با يك جراح زيبايي صحبت كند. ناهيد مي‌گفت: دكترم زمان را طوري تنظيم كرد تا مراسم عقد همه مراحل بهبود را گذرانده باشم. در اين مدت كوتاه قصد داشتم امير را سورپرايز كنم، ولي، خودم سورپرايز شدم، چون با عصبانيت امير مواجه شدم ديروز وقتي ديد طرح صورت و بيني‌ام تغيير كرده است، خانه ما را ترك كرد. امير اصلاً از كارم خوشش نيامده بود و قبل از رفتنش به من گفت: من تو را با همان سادگي و معصوميت دوست داشتم، نه با تكلفي كه در آغاز زندگي ترتيب داده‌اي... آن‌روز براي ناهيد تأسف خوردم كه عشق نامزدش را به خاطر يك ناداني جبران ناپذير و به خاطر زيبايي مصنوعي، براي هميشه از دست داده است. ـ خوش شانسي و بد شانسي   نمي‌دانم دوستمان سعيد خوش شانس بود يا ما بدشانس هستيم. من و پسر عمويم در يك مدرسه درس مي‌خوانديم و با سعيد دوست بوديم. در دبيرستان، بيشتر توجه من و پسر عمويم به لباس‌هايي بود كه هنرپيشه‌ها مي‌پوشيدند و مدل موهايمان هميشه طبق مد روز بود. درس خواندن را به آينده موكول مي‌كرديم و به جاي آن، به بازار مي‌رفتيم تا پول‌هاي بي‌زبان پدر را خرج كنيم و لباس‌هاي زيبا و كفش و كلاه جديد بپوشيم. وقتي در كنكور شركت كرديم هيچ كدام قبول نشديم، ولي سعيد كه اهل درس و كتاب بود و به مد و زيبايي و... توجهي نمي‌كرد رتبه 21 آورد و در بهترين دانشگاه مشغول تحصيل شد. حالا پسر عمو خيلي پولدار است؛ چون در شركت پدرش كار مي‌كند. گذشته از اوضاع ظاهري زندگي‌اش كه هميشه يك قدم از همه فاميل جلوتر است، خودش هم هر روز زيباتر مي‌شود. نمي‌دانم چكار مي‌كند، ولي وقتي فهميدم كدام آرايشگاه مي‌رود، من هم به آنجا رفتم تا مدل‌هاي جديد زيبايي را امتحان كنم. نه لنزهاي رنگي و نه مدل‌هاي مو نتوانستند آن‌گونه كه پسر عمو جذاب بود، زيبايي را به من هديه كنند. البته پسر عمو خيلي ريزبين بود و حتي به ساسونهاي شلواري كه مي‌خريد توجه مي‌كرد، ولي من فقط ظاهر را نگاه مي‌كردم و تنها رنگ زيباي شلوار مرا راضي مي‌كرد. يك روز كه داشتم با همسرم درباره پسر عمو حرف مي‌زدم، همسرم پرسيد نمي‌داني پسر عمويت كجا دماغش را عمل كرده؟ اينجا بود كه فهميدم چرا اينقدر زيباتر شده، اگر كمي دقت مي‌كردم، خودم مي‌فهميدم. خلاصه من هم سراغ همان دكتري رفتم كه بيني او را جراحي كرده بود. و با سعيد روبه‌رو شدم. سعيد ادامه تحصيل داده بود و همان دكتري بود كه پسرعمو را عمل كرده بود. تابلوهاي افتخارهاي علمي او كه بر روي ديوار مطبش نصب شده بود خيلي زيبا بود. به فكر فرو رفتم... اگر وقت‌مان را به جاي آنكه براي زيباتر شدن و خريد لباس و پرداختن مد، براي درس خواندنمان صرف مي‌كرديم، الان با اعتماد به نفسي كه از افتخارات علمي‌مان مي‌گرفتيم، نيازي به عمل دماغ نداشتيم. ـ آب و يخ   مي‌گويند استادي آب و يخ را خيلي دوست داشت. روزي از روزهاي سرد زمستان، استاد آب و چند حبه يخ را با هم مخلوط مي‌كرد تا آب يخ درست كند. شاگردان او كه آن‌روز در خانه‌اش مهمان بودند، وقتي مي‌بينند استادشان آب و يخ مي‌خورد، مي‌پرسند: استاد درست است كه آب و يخ دوست داريد، ولي آيا در زمستان هم آب يخ مي‌نوشيد؟ استاد گفت: نه. گفتند: ولي ما با چشم‌هاي خودمان ديديم كه از آب و يخي كه درست كرده بوديد خورديد. استاد گفت: صدايش را در نياوريد، آن يك تكه بلور است كه زمستان‌ها براي گول زدن خودم از آن استفاده مي‌كنم تا خيال كنم دارم آب يخ مي‌خورم. حالا حكايت ماست. فكر مي‌كنيد از اين يخ‌هاي مصنوعي در بازار نيست؟ كمي فكر كنيد... به نظر شما اين لباس‌ها و اين تجملات و اين جراحي‌هاي زيبايي و رژيم‌ها حكم همان تكه بلور را ندارند؟! اگر اول صبح در آينه، به خودت نگاه كني، مي‌بيني كه چقدر آب يخ در طول روز سرمي‌كشي. مهم اين است كه باطنت را مثل بلور پاك كني و زيبايي سيرت داشته باشي. اگر مي‌تواني تنديس زندگي‌ات را با دست‌هاي خودت زيباتر بساز! منبع:گلبرگ ش 118  
#اجتماعی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 360]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن