تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه نفس از لذتهاى دنيوى سودمندترين روزه‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815680677




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سفير شاهرخ در دكن (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 سفير شاهرخ در دكن (2)
سفير شاهرخ در دكن (2)   نويسندگان:مرحوم دكتر محمد حسين مشايخ فريدني محمدباقر اجتهاديان   ورقي از تاريخ روابط سياسي ايران و هند در نواحي جنوبي هند كه از قتل و غارت سپاه خون آشام تيموري مصون مانده بود دو خانواده بزرگ و ريشه دار فرمانروايي داشتند كه يكي مسلمان و ديگري هندو بود. خانوادة مسلمان عبارت بود از سلسلة بهمني يعني اعقاب علاء الدين حسن كانكوي بهمني افغان كه از 748 تا 934 يعني يكصد و هشتاد و نه سال بر اكثر نواحي دكن فرمانروايي مي كردند و پايتخت ايشان ابتدا شهر احسن آباد گلبرگه و بعد محمدآباد بيدر بود. مساعي اين خانواده در نشر زبان و ادبيات فارسي و ترويج رسوم و شعائر ايراني هيچ وقت فراموش نمي شود و آثار نيك وزير بزرگوار و دانشمند ايراني خواجه محمود گاوان گيلاني هنوز هم در دكن پابرجا مي باشد. (1) خانوادة هندو عبارت بود از ملوك «بيجانگر» و اعقاب «بوكا» (2) كه از سال 1374 ميلادي تا 1614 يعني قريب دو قرن و نيم بر بيشتر نواحي جنوبي هند سلطنت داشتند و پايتخت ايشان شهر زيباي «بيجانگر» بود. اين دو خانواده، غالباً با يكديگر در حال ستيز و آويز به سر مي بردند و تا خواجه محمود گاوان گيلاني حيات داشت هميشه بهمنيان پيروز بودند، ليكن بعد از شهادت آن مرد بزرگ خاندان بهمني منقرض گرديد و سلطنت وسيع ايشان قطعه قطعه شد (3) و در نتيجه سلاطين «بيجانگر» استقلال يافتند. پادشاه بهمني درين موقع كه عبدالرزاق مامور سفارت دكن بود چنانكه گذشت سلطان علاء الدين نام داشت و سلطنت بيجانگر را «ديو راي دوم» (826-850 هجري) به عهده داشت. (4) موجب اينكه شاهرخ سفير به دكن فرستاده بود كه سابقا سفيراني به دربار پادشاه بنگاله روان داشته بود (5) و ايشان بعد از انجام دادن ماموريت با كشتي عازم بازگشت بودند، اما كشتي ايشان به دريا آسيب ديد و به اصطلاح آن زمان تباهي شد.(7) ناچار شدند در بندر كاليكوت پياده شوند و كشتي را تعمير نمايند و در موسم مناسب به مسافرت خود ادامه دهند. اين سفيران در ملاقاتي كه با پادشاه كاليكوت (سامري) (8) كردند و شرح وسعت مملكت و قوت سلطنت شاهرخي را بدو بازگفتند وي بر آن سر شد كه باب روابط سياسي را با دربار هرات باز كند. از اين رو سفيراني همراه با هدايا و نامه ها براي شاهرخ فرستاد و او نيز نامه و هدايايي براي پادشاه كالكوت همراه با عبدالرزاق روانه ساخت و چون علامه بر مبادله رسمي سفرا نظر شاهرخ امر به معروف و بث دعوت اسلامي نيز بود كمال الدين عبدالرزاق را كه در همان سنين جواني به علم و تقوي نام آور بود انتخاب و اعزام كرد. عبدالرزاق خود در اين باره مي نويسد: «پادشاه بنگاله از تغلب سلطان ابراهيم جونه پوري (9) شكايت نموده و استغاثت و استعانت به درگاه سلاطين پناه رفع كرده بود و آن حضرت فرمان جهان مطاع در صحبت جناب شيخ الاسلام خواجه كريم الدين ابوالمكارم جامي بوالي جونه پور فرستاد و پيغام داد كه متعرض مملكت بنگاله نشود و الا هر چه بيند از خود بيند و پادشاه جونه پور چون بر مضمون فرمان همايون مطلع گرديد دست تطاول از ملك بنگاله باز كشيد. چون والي كاليكوت اين اخبار استماع نمود هرگونه تحفه و بيلاك ترتيب فرمودو قاصد روان كرده عرضه داشت كه در اين بندر (كاليكوت) جمعه و عيد خطبه اسلامي مي خوانند. اگر آن حضرت رخصت فرمايند بنام و القاب همايون معزز و مشرف سازند ... مقاصد او مصاحب ايلچيان كه از بنگاله مي آمدند به درگاه همايون رسيد و امراء عرضه داشت و تحفة او را به موقف عرض رسانيدند و قاصد او مسلماني سخن دان بود در اثناي سخن باز نمود كه اگر آن حضرت نسبت به او عنايت فرمايد و ايلچي خاصه براي او ارسال نمايد تا او را به موجب ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه به دين اسلام دعوت كرده قفل ظلمت و ضلالت از دل تاريك او گشايد و فروغ نور ايمان و تاب آفتاب عرفان از روزن خاطر او درآيد هر آينه صواب و ثواب خواهد بود. آن حضرت ملتمس او مبذول داشته امراء را فرمود كه ايلچي يراق كنند و رقم تعيين برفقير كشيدند.»(10) مولانا عبدالرزاق به دستور شاهرخ عازم سفر شد و پس از تشرف به حضور او و دريافت احكام و هدايا و همچنين مخارج مسافرت و تدارك اسباب سفر روز اول رمضان سال 845 با جمعي از نزديكان خود از هرات روانه گرديد و از طريق قهستان روز هجدهم رمضان وارد كرمان شد. در آن شهر مدت هفده روز به سر برد و با سيد خليل الله فرزند شاه نعمت الله ولي (11) كه به تازگي از دكن و دربار بهمنيان بازگشته بود ملاقات نموده پس از رفع خستگي روز پنجم شوال روانة بندر هرموز گرديد و بعد از ده روز يعني روز پانزدهم شوال بدان بندر رسيد. راجع به هرموز كه در آن زمان از بنادر بزرگ جهان و بر سر راه دريايي شرق و غرب بود چنين مي نويسد: «و اين هرموز كه آن را جرون گويند در ميان دريا بندريست كه در روي زمين بدل ندارد. تجار اقاليم سبعه از مصر وشام و روم و آذربايجان و عراق عرب و عجم و ممالك فارس و خراسان و ماورالنهر و تركستان ومملكت دشت قپچاق و نواحي قلماق و تمام بلاد مشرق و چين و ماچين و خان باليق روي توجه به آن بندر دارند و مردم دريا بار از حدود چين و جاوه و بنگاله و سيلان و شهرهاي زيرباد (12) تناصري (13) و سقوطره و شهر نو (14) و جزاير ديومحل (15) تا ديار بليبار و حبش و زنگبار و بندرهاي بيجانگر و گلبرگه و گجرات و كنبات و سواحل بر عرب تا عدن و جده و ينبوع نفايس و طرائف كه ماه و آفتاب و فيض سحاب آن را آب و تاب داده و بر روي دريا توان آ‌ورد به آن بلده آرند و مسافران عالم از هر جا آيند و هر چه آرند در برابر هر چه خواهند بي زيادت جست و جوي در آن شهر يابند. هم نقد دهند و هم معاوضه كنند و ديوانيان از همه چيز غير زر و نقره عشر ستانند و اصحاب اديان مختلفه بل كفار در آن شهر بسيارند و بيرون از عدل با هيچ آفريده معامله ندارند و به اين سبب آن بلده را دارالامان گويند و مردم آن بلده را تملق عراقيان و تعمق هنديان باشد.» (16) عبدالرزاق در هرموز مدت دو ماه به سر برد و به خدمت پادشاه آن بندر بار يافت (17) ولي به او خوش نگذشت و او را رخصت مسافرت نمي دادند. (19) « بل حكام بهر بهانه نگاه داشتند چندانكه وقت مستحسن دريا و آن اول موسم و ميان موسم است گذشت و آ‌خر موسم كه زمان طغيان دزدانست رسيد رخصت عزيمت دادند و نفوان و اسبان را به عذر آنكه در يك كشتي نمي گنجد دو بخش كردند و در كشتي نشانده بادبانها بركشيدند».(21) در حقيقت صعوبت سفر عبدالرزاق از هرموز آغاز مي شود و تا آخر يعني تا زماني كه به هرات باز مي گردد اين سختي و نكبت دامنگير اوست. در هرموز او را نگاه داشتند تا فصل دريا منقضي گرديد. هداياي شاهي را در كشتي جداگانه قرار دادند و به دست دزدان دريايي غارت شد. خود او در مسافرت بيمار شد و برادرش درگذشت. در كاليكوت موردبي مهري «سامري» واقع گرديد. در بيجانگر اهالي هرموز او را دروغزن و مأموريت او را جعلي وانمود كردند و در نتيجه مدتي سرگردان و پريشان و بي اجري و مواجب ماند. در راه بازگشت هم سختيها بدو رسيد كه به تفصيل همه را در سفرنامة خود شرح داده است. عبدالرزاق از سفر دريا وحشت داشت و درين باره مي گويد: «چون بوي كشتي به مشام اين ضعيف رسيد و وحشت دريا ديد به نوعي بي خبر گرديد كه تا سه روز غير از آمد شد نفس از هيچ ممر اميد حيات نداشت.»(22) ولي ناچار به كشتي نشست و راه مقصود پيش گرفت. بعد از چند روز كشتي او «تباهي» شد و عبدالرزاق و ياران ناچار در مسقط پياده شدند و از آنجا چند روز بعد به «قريات» (23) و «قلهات»(24) رفتند. در «قريات» همه بيمار شدند و همانجا برادر بزرگ عبدالرزاق مولانا عفيف الدين عبدالوهاب بدرود زندگي گفت بعد از اينكه بيماري تخفيف يافت او را به كشتي نشاندند و به راه افتادند و عاقبت در اواخر جمادي الثانيه سال 846 به بندر كاليكوت رسيد. دربارة گرماي شديد قريات مي گويد: «هلال محرم سنه ست در آن منزل ملال جمال نمود و با آنكه ايام بهار و اعتدال ليل و نهار بود تاب آفتاب چنان گرم مي افروخت كه لعل در كان و مغز در استخوان مي سوخت و شمشير در نيام چون موم مي گداخت و خورشيد انور جوهر را بر روي خنجر اخگر مي ساخت ... حرارت حرور از هاويه خبر مي داد و التهاب گرماي حميم ابواب شعله هاي حجيم بر جهان مي گشاد.» (26) دربارة بندر كاليكوت كه در اهميت نظير بندر هرموز بوده و هنوز هم از بنادر معروف هند است چنين مي نويسد: «كاليكوت بندريست امن آباد قرينة هرموز در جمعيت تجار هر بلاد و ديار و يافتن نفائس بسيار از اجناس دريا بار خاصه مملكت زير باد و حبشه و زنگبار و گاه گاه از جانب بيت اله و ساير بلاد حجاز جهاز آيد و مدتي به اختيار در آن بندر توقف نمايد و آن شهر كفار و دارحرب است جمعي مسلمانان در آن شهر مقيم شده اند و دو مسجد جامع ساخته جمعه ها به جمعيت خاطر نمازگزارند و قاضي متدين دارند و بيشتر شافعي مذهب باشند و در آن شهر امن و عدل چنانست كه تجار كه درثروت نقش بحار دارند و بيشتر شافعي مذهب باشند و درآن شهر امن و عدل چنانست كه تجار كه در ثروت نقش بحار دارند به آنجا از دريا بار مال بسيارآرند و از كشتي به در آورده در كوچه و بازار اندازند و مدتي به ضبط و محافظت آن بپردازند و امينان ديوان محافظت نمايند و شب و روز گرد آن برآيند و اگر فروشنده زكوه چهل يك ستانند والا به هيچ وجه تعرض نرسانند و رسم بندرهاي ديگر آنست كه اگر كشتي به بندر معيني ميرفت و ناگاه به تقدير الله سبحانه و تعالي به بندر ديگر فتاد آن كشتي را باد آورده گويان غارت كنند مگر «كاليكوت» كه هر كشتي از هر جا آيد و به هر طرف رود چون آنجا افتد به آن كشتي به دستور ساير كشتيها عمل كنند و بكم و بيش تعرض نرسانند.»(28) و مردم كاليكوت را كه البته هم از لحاظ شكل و رنگ و لباس و هم از حيث زبان و معتقدات و عادات و آداب به كلي با آنچه در ايران ديده بود فرق داشتند بدينگونه وصف مي كند. «چون در كاليكوت از كشتي بيرون آمد قومي ديد كه هرگز در خيال مثل آن نمي گرديد. عجب گونه قومي نه مردم نه ديو كه عقل از لقاشان شود در غريو اگر ديدمي مثل ايشان به خواب دلم سالها داشتي اضطراب مرا انس با روي مهوش بود نه با هر سياهي مشوش بود سياهاني برهنه اندام لنگوتها از ناف تا زانو بسته در يك دست كتارة هندي چون قطرة آب و در ديگري گاو سپري بزرگ چون پارة سحاب، پادشاه و گدا به اين صورت باشند اما مسلمانان جامه هاي فاخر پوشند به طريق اعراب و انواع تكلف كنند در همه باب.»(29) عبدالرزاق پس از اينكه به كاليكوت وارد شد او را در محلي كه برايش تعيين كرده بودند جاي دادند و پس از رفع كوفتگي و رنج راه به مأموريت خود آغاز نمود. «با جمعي مسلمانان و فوجي كافران ملاقات شده وثاقي مناسب تعيين نمودند و بعد از سه روز به ديدن شاه بردند. شخصي ديدم برهنه اندام بر صفت هندوان ديگر و پادشاه آنجا را «سامري» گويند و چون فوت شود خواهرزاده به جاي او نشيند و به پسر و برادر و اقرباي ديگر ندهند و كسي به تغلب پادشاه نشود.»(30)   پی نوشت ها :   1- قدرت و شوكت سلاطين بهمني در دكن مديون دو وزير ايراني بود يكي ميرفضل الله اينجو شيرازي، صدراعظم فيروزشاه (799-825) كه در سال 820 هجري در جنگ با راي بيجانگر شهيد شد و ديگري خواجه عمادالدين محمود گاوان گيلاني (808-886) كه ملك التجار و خواجة جهان لقب داشت وجامي او را مدح گفته است. وي از وراي كم نظير ايراني است كه هم دانشمند و هم شجاع و هم شاعر و هم ديندار بود افسوس كه دكنيان بدو رشگ بردند و به دستور سلطان محمد همايون بهمني (867-887) شربت شهادت نوشيد. 2-Bucca 3- پس از شهادت خواجه جهان محمود گاوان يازده نفر در دكن علم استقلال برافراشتند و سلسله هاي عادلشاهي و نظام شاهي و قطب شاهي و بريدشاهي و برار ... به وجود آمد. 4- Deva Raya 5- سلطنت طولاني شاهرخ كه مدت نيم قرن طول كشيد مجال داد كه روابط سياسي و مبادلة سفرا بين ايران و كشورهاي مجاور برقرار گردد. داستان و سرگذشت سفراي او به دربار چين نزد «داي منك خان» از ملوك «منك» و به دربار مصر نزد الملك الظاهر چخماق بيك از سلسلة مماليك در كتاب ذيل به تفصيل آمده است.(6) 6- سمرقندي، كمال الدين عبدالرزاق، مطلع السعدين و مجمع البحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران: كتابخانة طهوري، 1353. 7- همان، ص 845. 8- در اوايل قرن نهم ميلادي، اسلام به سرزمين كاليكوت وارد شد و يكي از پادشاهان آن بندر كه آخرين پادشاه سلسلة «شيرامن بيرومل» بود بر اثر خوابي كه ديد اسلام آورد. مردم نيز بعضي مسلمان و بقيه دوستدار مسلمانان شدند و «ساموري» لقبي بود كه مسلمانان به آن پادشاه مسلمان دادند. اين لقب بعدها عنوان سلاطين كاليكوت شد و بسياري از آداب مسلماني هنوز هم در آنجا رايج است. رجوع شود به مقاله آقاي دكتر تاراچند در مجلة ثقافه الهند شماره اول. 9- ابراهيم بن مبارك شاه شرقي جونپوري (839-799ق/40-1400م) كه هنوز هم آثارش در شهر جونپور باقي است. 10- همان، از صفحه 846 به بعد. 11- بنا به تمايل سلطان احمدبن داود شاه بهمني (825-837) به تصوف و تشيع و علاقه اي كه به شاه نعمت الله ولي (متوفي در 834) داشت سيد خليل الله به دكن رفت و بعد از مدتي بازگشت (845) و بعدها اولاد شاه نعمت الله در دكن به مقامهاي عالي رسيدند. 12- اهالي مالابار جزايري كه در مشرق سوماترا واقع است «زيرباد» مي ناميدند. 13- Tennaserim 14- يعني كشور سيام. 15- جزاير مالديو. 16- همان، ص 768. 17- در اين موقع پادشاه هرموز ملك فخرالدين توران شاه بن ملك قطب الدين بود كه به كمك شاهرخ دست پدر را از سلطنت كوتاه كرد و خود بر جاي او نشست.(18) 18- همان، از صفحه 694 به بعد. 19- عبدالرزاق بعد از بازگشت به هرات از پادشاه هرمز به شاهرخ شكايت كردولي توران شاه با فرستادن 5 كنيز حبشي و 7 طاقه لباس پشمي و بعضي هداياي ديگر دهان او را بست. (20) 20- همان، ص 851. 21- شهري است نزديك مسقط در دامنة كوه كه ابن بطوطه در سفرنامة خود از آن نام برده است. 22- همان، ص 769. 23- همانجا. 24- همان، «قلهات مدينة بعمان علي ساحل البحر اليها ترفاً اكثر سفن الهند و لا اظنها تمصرت الا بعد الخمساه و هي الصاحب الهرمز و اهلها كلهم خوارج اباضيه»، به نقل از معجم البلدان در حواشي ص 778. 25- همان، ص 778. 26- دربارة گرماي شديد خورفغان چنين مي نويسد: «شبي چنان گرم گشت كه ... صباح هر چند مرغ كه بر درختان از فاخته و قمري و زاغ و گنجشك و غيرها آشيان داشته هم مرده در پاي درختان فتاده بودند و بي تكلف درين شائبه تكلف نيست. (27) 27- همان، ص 776 و 844 . 28- همان، ص 782. 29-همان، ص 784. 30- همانجا.     منبع:نشريه پايگاه نور شماره 25 ادامه دارد...  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن