واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هندوانه پيستولتي بِبُر بِبَر چهار كيلو هندوانه شيرين 1000 تومان. اين تابلوي بزرگ به وسيله زغال با يك دستخط خرچنگ قورباغه روي يك تخته فيبر نوشته شده و روي باربند وانت پيكان قديمي و اوراقي كه تا خرخره پر از هنودانه بود و بر اثر سنگيني بار، عقب آن خوابيده بود. نصب شده بود، چند تا هندوانه قرمز هم مثل دانه انار به شكل خورشيد تزيين شده و روي بارها قرار داشت و آدم را وسوسه ميكرد. از ماشين پياده شدم و از لابهلاي هندوانهها يكي از گردترين و خوشرنگ ترين آنها را جدا كردم، چند تا ضربه به آن زدم، صداي دنگ دنگ مي داد، مثل قاشقي كه به كاسه استيل بزنيد و صداي آن چندين بار انعكاس پيدا كند، آن را داخل ترازو گذاشتم مرد هندوانه فروش كه به انتخاب من نگاه تحسين برانگيزي ميكرد، مطمئن بود كه هندوانه خوبي را سوا كرده ام. چاقو را در آن فرو كرد و يك قاچ از آن را بيرون كشيد و چاقو را رو با بالا گرفت. قاچ هندوانه را نشان داد و گفت: هندوانه نگو، آلبالو، گوجه، انار، دلت ضعف ميرفت كه داغ داغ تمام هندوانه را همانجا بخوري. تا بيايم به خودم بجنبم يك سنگ پنج كيلويي و سه چهار تا وزنه سه كيلويي ريخت توي استنبلي، چند تا پاره سنگ هم توي ظرف ترازو قرار داشت و تا سرم را برگرداندم همدستش سه- چهار تا هندوانه ديگر داخل ترازو گذاشت. گفتم: آقا كافيه من يك نفر بيشتر نيستم همين يه دونه هم زيادمه اما او ديگر با اين صحبتها و بهانهها غريبه نبود. گفت: ببر خانه بچه ها بخورند و دعا كنند. يكي از هندوانهها را برداشتم و چند تا ضربه به آن زدم صداي تاپ تاپ مي داد گفتم: داداش اين هندوانه نرسيده، كاله، مرد هندوانه فروش چاقو را گذاشت روي هندوانه كه آن را ببرد. گفتم: نبر بابا آب هندوانه راه ميگيرد و موكت صندوق عقب را نوچ ميكند. بگو جريمه ما چقدر ميشود؟ گفت: 15 كيلو و دويست گرم. مي شود، 4 هزار و 250 تومان يك هندوانه كوچك هم برداشت و گذاشت داخل كيسه و گفت: اين هم روي آنها، نوش جانت. از اين جور خريد كردنها خوشم نميآمد، قبلاً هم از اين تيپ فروشندهها خريد كرده بودم و خيلي راضي نبودم 200 تومان كم داشتم، گفتم: حلال كن، گفت نه نميشه. سودش همان دويست تومان است. گفتم ندارم از هندوانه كم كن. گفت 200 تومان طلب من هر وقت آمدي بايد پرداخت كني. گفتم ديگر پولي نميدهم يا از بارها كم كن يا حلال كن، اما او كه بقيه پولها را در جيب ديگرم ديده بود ول كن نبود و بالاخره او پيروز شد و بقيه پول را هم گرفت. وقتي كيسه را بلند كردم به نظرم آمد اين بار نميتواند 15 كيلوگرم باشد در بين راه به يك مغازه رفتم و آن را وزن كردم. مغازهدار گفت: 11 كيلو و 180 گرم. سه كيلو و 820 گرم اختلاف وزن داشت. براي اينكه مطمئن شوم به يك مغازه ديگر رفتم. اوهمين ميزان را تاييد كرد. چهار كيلو اختلاف در خريد 15 كيلو كالا چيزي نبود كه بشود از آن بگذري. تصميم گرفتم برگردم اما راه زيادي آمده بودم و با خود گفتم فردا موضوع را به مرد هندوانه فروش ميگويم. البته آن موقع ديگر هندوانهها همراهم نيست و بعيد ميدانم چنين آدمي اين موضوع را بپذيرد. موقعي كه رسيدم خانه بچهها متوجه هندوانه بريده شده داخل كيسه نشدند و يكي ديگر از هندوانه ها را شستند و بريدند تا در يخچال بگذارند خنك شود. اما مثل اينكه به جاي هندوانه آناناس بريده بودند. خيلي شاكي شدم، يكي ديگر از هندوانهها را خودم بريدم، آن هم دست كمي از اولي نداشت. با وجودي كه خيلي خسته بودم گفتم من 200 هزار تومان خرج ميكنم تا 200 تومانم را زنده كنم. هندوانهها را برداشتم و رفتم نزد هندوانه فروش وقتي به محل رسيدم هيچ اثري از وانتبار و هندوانه فروش نبود. فقط يك قوطي اسپري رنگ قرمز در محل افتناده بود و چند تا هندوانه نصفه- نيمه آناناسي كه با اسپري قرمز آن را رنگ كرده بودند و هندوانه نمونه دانه اناري براي روي دكور خود درست كرده بودند. منبع: جوانان امروز- ش2085 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 942]