واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اغفال زنان براي جست و جوي قدرت ، نه عشق نويسنده:هنري مکوو(1) چکيده : فمنيسم به عنوان يکي از سکه هاي رايج زمانه ،ازجمله تمهيداتي است که گروه هاي صاحب منافع به منظور سيطره بر روح و روان زنان و در نتيجه وداشتن آنها به دنبال کردن ايده آل هايي که آنها برايشان ترسيم مي کنند ، ابداع کرده اند . فمنيسم با فرا خواندن زنان به کسب استقلال از طريق اشتغال و بريدن رشته هاي وابستگي خود با مردان ، تلاش دارد سکس و اقتدار را به جاي ازدواج و مادرشدن بنشاند و از اين طريق زنان را بيشتر و بيشتر از زنانگي خود دور کند .به اين ترتيب است که زنان بيگانه شده با فطرت خود ، در پي گزاره هاي نادرستي چون مستقل شدن از مردان در تمامي زمينه ها و کسب برابري با مردان هستند . وضعيتي که از دهه ها قبل در غرب و به خصوص آمريکا ، ميليون ها زن را از ازدواج و توانايي عشق ورزيدن نسبت به مردان و در نتيجه بي اعتمادي گزنده اي که نسبت به آنها دارند ، دور کرده است . دريکي از ديدارهايم از تورنتو ،چشمم به يک زن زيباي شرقي افتاد که در حال کمک به برادرش براي بردن اسباب و اثاثيه اش به درون يکي از خوابگاه هاي دانشگاهي بود که من درآنجا اقامت داشتم . او شش ساعت را صرف بردن جعبه ها و اثاثيه به درون خوابگاه کرد . از او پرسيدم »«مگر برادرت هيچ دوست پسري ندارد که به کمکش بيايد ؟» دختر همين طورکه يک قفسه سنگين را بلند مي کرد ، با سرزندگي جواب داد : «اوه ، من يکي از باورمندان پر و پا قرص برابري هستم .» برابري! سکه رايجي براي زنان .در روزگار قديم ،زنان اجازه نداشتند کارهاي سخت فيزيکي مانند اين کارها را انجام دهند . با اين که اين دختر تحصيلات دانشگاهي داشت ، جوري اغفال شده بود که به سادگي زنانگي اش را انکار مي کرد .به آنها گفته شده که زنانگي ، از لحاظ اجتماعي «محدوديت » مي آورد و او بايد «مستقل » شود . از چه وقت غرايز بيولوژيک از نظر اجتماعي به محدوديت تبديل شده اند ؟ با اين حال او در چنين فضايي قرار دارد و با به تأخيرانداختن ازدواج و بچه دار شدن به منظور پرداختن به اشتغالات کاري اش ، جلوي تکامل طبيعي خود را مي گيرد .فمنيسم در کسوت «حقوق » زنان ، يک حمله شوم همجنس بازي زنانه را به زنانگي صورت داده است . نيت زنان،بچه دارشدن بود نه حمل پيانو ، برابري به معناي همانندي نيست .همگي ما داراي يک حق برابر براي برخورداري از منزلت انساني و رسيدن به رضايت هستيم . اما راه هاي ما براي رسيدن به اينها شبيه هم نيست .مردان از طريق حمايت و راهبري خانواده به رضايت مي رسند . زنان از طريق وقف کردن خود به همسر و خانواده و از طريق تجربه کردن عشق خود است که به رضايت مي رسند .(البته زنان هم مي توانند به اشتغال بپردازند ، اما نبايد خانواده را در درجه دوم اهميت قرار دهند . ) افسون و زيبايي آن دختر شرقي ، به بسياري از مردان براي تشکيل خانه و خانواده الهام مي بخشد .اما با بلند کردن بارهاي سنگين ،شادابي خود را مي پژمرد و وزنش بيشتر مي شود . و وقتي به آستانه فارغ التحصيلي رسيد ،ديگر نمي تواند سرها را به سمت خود برگرداند . نوميدي مردانه شنيدم که مردي مي گفت ، بيشتر زنان هنوز غرايز زنانه شان را دارند، اما نمي توانند بر فشار اجتماعي و خانواده غلبه کنند . اين فرياد خشم آلود برايان است ، يک جوان کاليفرنيايي بيست و نه ساله : « شما نمي توانيد ... نوميدي لعنتي را که من امروزه نسبت به تضعيف قواعد طبيعي مردان و زنان احساس مي کنم درک کنيد . من هيچ وقت در جلب توجه جنس مخالف به خودم مشکلي نداشته ام . با اين حال هيچ وقت نتوانسته ام يک زن واقعي را پيدا کنم که تک باشد .آخرين مورد آشنايي من با يک دختر حسابدار ارشد بيست و شش ساله بود . ما دو سال با هم بوديم . مي دانستم که او فمنيست است ، اما مشکل زيادي با او نداشتم . همين طوربود تا اينکه با پدر و مادرش آشنا شدم و ديدم ، آنچه که او به آن اعتقاد داشت ، ريشه در خانواده اش دارد . روشن بود که اين مادرش است که خانه و خانواده اش را اداره مي کند . پدرش هم فقط يک بچه خوک نازنازي بود .اين دختر تمام مدت در خانه اش تشويق شده بود که به مدرسه برود و مستقل شود . مي توانم بگويم که در آن جهنم اصلاً امکان نداشت که او ( از سوي والدين و دوستانش ) به عنوان يک خانه دار صرف مورد تحسين و تمجيد قرار گيرد . با اين حال او از درون يک زن واقعي بود . من براساس اعتقاداتم مثل يک مرد با او رفتار مي کردم . کنترل اوضاع در دست من بود . همان طور که توي همه روابطم اين گونه بودم . او به همين خاطر دوستم داشت . ديدم که چه جوري او به چشم هايم نگاه مي کند و وقتي که با من بود ، مي دانست من همان کسي هستم که دلش مي خواهد با او باشد . فکر مي کنم بالاخره اين فشارهاي خانواده و دوستانش بود که او را مجبور به پايان دادن اين رابطه کرد ... به نظرم ،چيزي که مي گويم ، همان چيزي است که بيشتر زناني که با آنها آشنا شده ام خواهان آن هستند و من هم تلاش دارم به آنها بدهم . آنها فقط نمي دانند چگونه بپذيرند که يا خودشان باشند يا در مقابل دنيا قرار بگيرند». موجودات جهش يافته ساير زنان از نظر جنسيتي سردرگم هستند . آيا ديگر مي توان آنها را «زن » ناميد ؟ آنها نمي دانند چگونه عشق بورزند . من ساعتي پاي حرف هاي گرگ ، يک پيمانکار و توليد کننده پوشاک تورنتويي قد بلند ، خوش قيافه ، خوش هيکل ، باهوش و موفق نشستم . او چهل ساله است و رؤياي «واي ، فراموش کردم بچه دار شوم » را کنار گذاشته است . او به تازگي رابطه سه ساله اش را با يک زن شاغل که دراواخر دهه سي سالگي اش بوده ، به خاطر موضوع قدرت و کنترل پايان داده است .گرگ مي گويد : «او مي خواست شلوار بپوشد و مثل يک خدمتکار با من رفتار کند . او هميشه حساب و کتاب مي کرد که کي براي کي چه کاري کرده و چه چيزي عادلانه و مبتني بر برابري است .» حتماً با خودتان فکر مي کنيد که زني نزديک به سال هاي پاياني باروري خود ، مردي مثل گرگ که خواهان بازگشتن به ريشه ها و داشتن خانواده است را روي هوا مي قاپد . فکر مي کنيد که آن زن مي داند چگونه او را خوشبخت کند . اما اين زن اين کار را نکرد . براي مثال ، اين زن وقتي مريض بود از گرگ مي خواست تا از او پرستاري کند ، در حالي که گرگ مي گفت ،که وقتي او مريض بوده ، او را به حال خودش ول کرده است . گرگ مي گويد :«هرچه موفق تر مي شدم ، او عملاً بيشتراحساس مي کرد که مورد تهديد قرارگرفته و دارد کنترلش را بر من از دست مي دهد . آن زن درباره بچه دار شدن صحبت مي کرد ، اما رفتارش با حرف هايش تناقض داشت . او به جاي خواندن مطالبي درباره بچه داري و مراقبت از بچه ،کتاب هايي را که درباره چگونگي دست يافتن به شغلي نان و آبدار بود، با خود به خانه مي آورد ». حالا او ودوستان مجردش مي نشينند و از مردان بد گويي مي کنند و درباره قحط بودن مرد خوب شکوه و شکايت مي کنند . گرگ مي گويد : « نصف کساني که در گروه سني من قرار دارند مجرد هستند . اين واقعاً ترس آور است ». مردان ،زنانه شده اند. گرگ نبايد درگير يک جنگ قدرت مي شد . او بايد از همان اول مي گفت : « يا مي تواني قدرت را داشته باشي يا عشق را .نمي تواني هر دو را با هم داشته باشي .يا مي تواني دست راست من باشي ، يا بروي ». زني اگربه راستي مردي را دوست داشته باشد ، اين شرايط را خواهد پذيرفت . او خواهان عشق است نه قدرت .ازدواج به همين طريق است که عملي مي شود .البته مرد با زن مشورت خواهد کرد . او خواهان خوشبخت کردن زن است . ما کساني را که دوستمان دارند ،دوست داريم . نتيجه گيري در يک ازدواج بين دو جنس مخالف ، مرد اعتماد (يا همان عشق ) زن را از طريق خواستگاري جلب مي کند . در عوض ، زن قدرت دوست داشتن را از طريق تمکين کردن به مرد مي دهد . اين تبادل قدرت با عشق است که زن و مرد را در جايگاه درست خود قرار مي دهد. اين کليدي رواني است که امکان رشد کردن را به ما مي دهد. همان طور که گفتم ، فمنيسم براي بي ثبات کردن جامعه از طريق مجبور کردن زنان به وانهادن نقش زنانگي خود و به جاي آن در نقش مردانه فرو رفتن و تضعيف تمايل به جنس مخالف و خانواده طراحي شده است . اين تهاجم نيز مثل هر تهاجم ديگري ، کانون يورش خود را بر تفاوت دو جنس مي گذارد و در لباس مبدل «دفاع » از زنان و حقوق همجنس گرايان فرو مي رود.مهندسين «جراکفلر» مي خواهند که زنان به جاي خانواده ،شغل داشته باشند.اين اتفاق براي ميليون ها زن رخ داده است . هدف نهايي ايجاد يک « نظم نوين جهاني » تماميت خواه و تحت اداره بانکداران است . آنچه که ما آن را «پول» مي دانيم، در واقع «اعتبار » بانکداران مرکزي است . آنها مي خواهند انحصار فريبکارانه خود را تثبيت کنند و نهايتاً کارت «اعتباري » که در بدنتان داريد را در کنترل خود بگيرند. به منظور تضعيف بيشتر ازدواج و خانواده ، زنان سرشار از بي اعتمادي نسبت به مردان و ازدواج شده اند.آنها به جاي ازدواج و مادري ،به دنبال سکس و قدرت رفته اند. آنچه که زنان به راستي خواهان آن هستند، قدرت ابراز شده در قالب عشق مردانه است . آنها وقتي قادر به اعتماد ورزيدن نسبت به مردان (شوهرانشان ) شوند ، نهايتاً اين عشق را به دست خواهند آورد. 1-henry makow،نويسنده کتاب «راه طولاني براي رسيدن به يک تاريخ »است.او داراي مدرک دکترا در ادبيات انگليسي از دانشگاه تورنتو است. منبع : www. savethemale. ca منبع:نشريه سياحت غرب ،شماره 80 /ن
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 447]