تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را برطرف مى كند و باعث پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833057168




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نشانه شناسي شخصيتهاي رمان «دل تاريکي» و فيلمنامه «اينک آخرالزمان»


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نشانه شناسي شخصيتهاي رمان «دل تاريکي» و فيلمنامه «اينک آخرالزمان»
نشانه شناسي شخصيتهاي رمان «دل تاريکي» و فيلمنامه «اينک آخرالزمان»   نويسنده: اشکان راد   اگر عقلانيت با خلق و خوي آدمي سازگار نباشد، فرد در برابر عقل خواهد ايستاد. اگر انديشه از تعديل ميل وشهوت با ترازوي منطق ناتوان باشد و نتواند هوس را با راه و رسم خويش همسو سازد، شهوت به اطاعت عقل گردن نخواهد نهاد. اگر پايه حيات بر اميدهاي دور از خرد باشد، آدميان به منطقي پناه خواهند برد که برپايه عقل نباشد تا آرزوهاي خود را مبتني بر واقعيت جلوه دهند. ديويد هيوم   1-دل تاريکي نوشته جوزف کنراد را بسياري از کارشناسان ادبيات در زمره بهترين رمانهاي کوتاه تاريخ و يا حداقل قرن بيستم قرار داده اند. اثر کنراد را مي توان از جهات گوناگوني مورد تأويل و تفسير قرار داد. مي توان در آن اولويت نقد را به وجه روانشناختي و يا اسطوره شناختي اثر داد و يا از ديدگاه سياسي و ضد امپرياليستي آن سخن گفت و يا مکاشفات فلسفي و ديني آن را شرح و بسط داد و ... اينک آخرالزمان به کارگرداني فرانسيس فورد کاپولا براساس چنين داستاني ساخته شده است. کاپولا در سال 1978 و پس از ساخت فيلمهاي برجسته اي چون پدر خوانده (قسمت اول و دوم) و مکالمه، از قدرتمندترين کارگردانان هاليوود به شمار مي رفت. او و جان ميليوس مشترکاً فيلمنامه اي را براساس رمان کنراد نگاشتند که علي رغم تمام دشواريها، از لحاظ هنري توفيق زيادي يافت و فاتح نخل طلاي جشنواره کن گرديد. در اين نوشته قصد داريم که مقايسه اي ميان رمان دل تاريکي و اقتباس آزاد کاپولا- ميليوس از آن بنماييم. 2-روايت رمان کنراد از کشتي اي شناور بر رودخانه تايمز آغاز مي شود.يکي از حاضران در کشتي - که مي تواند خود نويسنده باشد. شرح خاطرات دريانوردي از همراهانش به نام «مارلو» را بازگو مي کند. مارلو به ياد مي آورد که سالها پيش در طلب ديدار از منطقه اي بکر در دل آفريقا به عنوان ناخدا در يکي از کشتيهاي يک شرکت تجارت عاج در آفريقا مشغول به کار شده است . پس از آن که به سختي به حوزه محل مأموريت خود مي رسد، درمي يابد که قايقش در برخورد با کف رودخانه دچار صدمات سختي شده است و براي تعمير نيازمند سه ماه زمان مي باشد. در طول اين چند ماه او با ماجراي مأموري به نام کورتز که همگان وي را کارآمدترين تهيه کننده عاج مي شناسند، آشنا مي شود. شايعات بسياري پيرامون او شنيده مي شود. از مرگش گرفته تا ياغي شدنش. مدير شرکت و عده اي ديگر تصميم به ديدار از اقامتگاه کورتز مي گيرند و همراه مارلو، با طي نمودن مسيري سخت به اقامتگاه کورتز قدم مي گذارند اما با مشاهده وضعيت بد جسمي وي، کورتز را همراه با کشتي به سمت مقر شرکت بازمي گردانند. کورتز در راه مي ميرد. مارلو پس از بازگشت مقداري از يادداشتهاي شخصي وي را به نماينده اي از شرکت و يک روزنامه نگار مي دهد و نامه هاي خصوصيش را نيز به نامزدش برمي گرداند. در فيلمنامه ما به طور مستقيم با روايت سروان «بنجامين ويلارد» روبه رو مي شويم. سروان ويلارد هنگامي که در سايگون و در دوران مرخصي است؛ براي يک مأموريت فراخوانده مي شود. او درمي يابد يکي از نظاميان عاليرتبه آمريکا در جنگ ويتنام به نام سرهنگ کورتز ظاهراً ياغي شده است و خودسرانه در حوالي کامبوج به ستيزه هايي طاقت فرسا و کشنده دست مي زند. ويلارد مأموريت مي يابد که به منطقه فرماندهي کورتز رفته، وي را کشته ومقر فرماندهيش را نابود سازد. ويلارد طي سفري سخت به مکان اقامت کورتز مي رسد، وي را مي کشد و بومياني که پيش از اين مريد کورتز بوده اند، اينک وي را به جاي او پرستش مي کنند. همان طور که مشاهده شد، فيلمنامه و رمان تفاوتهاي قابل ملاحظه اي با يکديگر دارند. اولين تفاوت در زمان و مکان واقعه است. در کتاب البته به زمان و مکان خاصي اشاره نمي شود، اما کاملاً مشخص است که مکان روايت اعماق آفريقا و زمان آن نيمه دوم قرن نوزدهم است. اما فيلمنامه به وضوح مکان را ويتنام و زمان را هنگامه جنگ ويتنام قرار مي دهد. به تبع اين تغيير شرايط، موضع ضدامپرياليستي رمان در فيلمنامه بدل به ايدئولوژي اي ضد جنگ مي شود. نگاه اسطوره شناختي کنراد از سوي فيلمنامه نويسان به اندازه رمان دنبال نمي شود. کنراد در رمان، هنرمندانه سفر عيني و ذهني اي را که موجبات دگرديسي مارلو را فراهم مي نمايد، در عرض يکديگر بررسي مي کند، اما در فيلمنامه سفر ذهني در طول سفر عيني قرار مي گيرد. اشتياق کورتز به جمع آوري عاج در کتاب که نمادي از ماديات گسترده بر زندگي وي بود، در فيلمنامه جاي خود را به شهوت قدرت مي دهد. اگر در رمان ، مارلو به هنگام مرگ کورتز، دلسوز اوست، در فيلمنامه ويلارد ، کورتز را در مراسمي آييني قرباني مي کند. اگر مارلو از «دل تاريکي» نور را به ارمغان مي آورد، ويلارد جانشين رهبر تاريکي مي شود. 3-راوي در دل تاريکي، مارلو را در ابتدا چنين توصيف مي نمايد: «مارلو چهارزانو در عقب قايق نشسته بود و به دکل ميزاني تکيه داده بود. گونه هايي تکيده، قيافه اي زرد، پشتي راست و هيئتي زاهدانه داشت و بازوان فروهشته و کف دستهاي رو به بيرونش جلوه اي مانند بت به او مي داد.» مي بينيم که از همان ابتدا بر هيئت زاهدانه و تفاوت مارلو با ديگران تأکيد مي شود. او «دريانورد بود اما سرگردان هم بود.» در واقع در همان صفحات ابتدايي کتاب درمي يابيم که مارلو علي رغم شغلش، همسنخ ديگر همکارانش نيست. شيوه سخن گفتنش با ديگران متفاوت است، دريا و دريانوردي براي وي کفايت نمي کند و داستانهايش روايتهاي عامه نيست. اما با وجود تفاوتهاي آشکاري که ميان مارلو و طبقه اش وجود دارد، او انساني کاملاً مثبت و تأييد شده نيست، به ياد بياوريم هنگامي را که مارلو آغاز به صحبت مي کند و ما از زبان راوي مي شنويم: «فهميديم که محکوم به شنيدن يکي از به سرآمده هاي بي سر وته مارلو هستيم.» در مقابل، ما در فيلمنامه به تصوير کشيده شده (و نه فيلمنامه چاپ شده) با شيوه روايت مبتني بر بازگشت به گذشته مواجه نيستيم. ما از آغاز با ويلارد، ما از آغاز با ويلارد در سايگون آشنا مي شويم. او به نظر ، نظامي شايسته اي است که عمليات گوناگوني را در جنگ ويتنام با موفقيت انجام داده است. او سربازي کم حرف است که رازداري را حتي در برابر فرماندهان ارشدش نيز مراعات مي کند. در فيلمنامه ما برعکس رمان خيلي زود با شخصيت کورتز آشنا مي شويم و در واقع هدف سفر، يپدا کردن و کشتن کورتز تعيين مي شود. اين در حالي است که در يک سوم ابتدايي رمان ما حتي با اسم کورتز هم روبه رو نمي شويم. در فيلمنامه ويلارد از همان ابتدا کورتز را مي شناسد و حتي وي را «آدم ضعيفي» تلقي مي کند، در صورتي که در رمان، مارلو هيچ گونه آشنايي قبلي با کورتز ندارد. نکته ديگري که از همان آغاز پيرامون شخصيت ويلارد درمي يابيم و شايد اصليترين ويژگي او نيز باشد، روحيه مطيع وي در مقابل اوامر به عنوان يک سرباز است. گفته او به گروهانش در آغاز سفر را به ياد بياوريد: «سعي کن بي خيال اين شي که کجا داريم مي ريم، واسه چي داريم مي ريم و چي قراره سرمون بياد.» او حتي کورتز را به اين دليل که «نمي تونست سروته يک جمله را بدون کلمات قلمبه سلمبه هم بياره» انسان ضعيفي مي داند. از همين جا تفاوت ديگر مارلو و ويلارد مشخص مس شود. مارلو سخنگويي متبحر است، در حالي که ويلارد عملاً در اکثر اوقات سکوت پيشه مي کند. براي مارلو حتي فکر کشتن يک نفر امري غير قابل قبول است، تا آنجا که او قدرت زدن يک مشت را هم به کورتز ندارد. در حالي که ويلارد به راحتي آدم مي کشد و از همين جا مي توان عملگرايي ويلارد را در مقابل با ذهنگرايي مارلو قرار داد. و شايد ريشه پايان متفاوت فيلم و رمان نيز در همين نکته خلاصه شود. اما نکته اي که در فيلمنامه و رمان مشترک است، تغيير شيوه نگرش مارلو ويلارد نسبت به کورتز است که در طول زمان حادث مي شود. ويلارد در ابتدا کورتز را انسان ضعيفي مي دانست، اما در طول سفر و با خواندن پرونده اي که در فرماندهي اطلاعات در مورد کورتز به وي داده اند، اندک اندک نگرشش نسبت به کورتز تغيير مي کند، تا آنجا که احتمال نديدن وي براي ويلارد بدل به يک کابوس بزرگ مي شود. در مورد مارلو هم مي بينيم که در آغاز، حتي صحبت کردن از کورتز موجبات برآشفتگي او را فراهم مي کند و وي را به گفتن«مرده شور کورتز را ببرند» وامي دارد. اما در ادامه ، او نيز تنها هدف سفرش را شنيدن صداي کورتز توصيف مي کند. از ديگر ويژگيهاي مشترک مارلو و ويلارد مي توان به حداقل ميزان روابط انساني آنان با اطرافيان اشاره کرد. در رمان به اين نکته اشاره مي شود که مارلو هيچ کس را به اندازه قايقش دوست نداشته است و در فيلمنامه هم اشاره مي شود که ويلارد هيچ کسي را ندارد و طبيعتاً هيچ گونه تعلق خاطري هم به کسي ندارد. مارلو و ويلارد هردو از شور زندگي خالي شده اند و به همين دليل است که مارلو به شور وشر جوان روسي ملتزم رکاب کورتز حسرت مي برد و ويلارد نيز کم و بيش چنين حالي دارد. در رمان و فيلمنامه روايت با شرح موقعيت متعادل آغازين مارلو و ويلارد شروع مي شود و موقعيت متعادل ثانويه، دگرديسي شخصيتها بر اثر آشنايي با کورتز است. (به هرحال مارلو در انتهاي رمان حامل پيام کورتز است و ويلارد هم به نوعي جانشين او در ميان بوميان). در رمان ريشه هاي اين تغيير در طي سه ماه اقامت اجباري مارلو در مقر شرکت و شنيده هاي وي از کورتز شکل مي پذيرد. خلوتي که مارلو در هنگام تعمير کشتي دارد، موقعيت مناسبي را براي وي در جهت درک موقعيت فراهم مي سازد.«چيزي که در کار هست دوست دارم، فرصت براي شناختن خويش، واقعيت وجودي آدم براي خودش، نه براي ديگران.» اين نگرش به خود کم کم جاي خود را به تعمق در شخصيت کورتز مي دهد که همواره از وي به عنوان «انساني برجسته» ،«يک مأمور فوق العاده» و... ياد مي شود. به اين ترتيب است که مارلو واجد انديشه اي مي شود که حتي قصد آن مي کند که پس از تعقيب کورتز ديگر به قايقش باز نگردد و مانند او بقيه عمرش را در جنگل سرکند. اين روند دگرديسي از يک ملوان ساده و کنجکاو پيرامون طبيعت، به مردي که در طول رمان از وي با عناوين گوناگوني چون «زاهد»،«بت»، «عارف بودايي» و... ياد مي شود، در کتاب کنراد به خوبي نمايان گشته است. چند مورد از زمينه هاي اين تغيير را مرور مي کنيم: «وقتي آدم مجبور است به ظواهر امور بپردازد، حقيقت کمرنگ مي شود. حقيقت باطن که خوشبختانه پنهان است ولي در عين حال آن را حس مي کردم.» ويا «آنجا دورترين نقطه انجام تجربه ام بود. انگار به دنياي دوروبرم- وبه افکارم- نوعي نور تابانيد.» و ... در واقع اين تمايل مارلو به حرکت از ظاهر به باطن است که موجبات جدايي وي از بقيه مردم را فراهم مي آورد. کلام طعنه زن وي درباره ديگر آدميان شهر مرقدي بهترين دليل براين مدعاست:«آدمهايي که خيابانها را به شتاب زيرپا مي گذاشتند که از هم پولي بسلفند و پس از آن بروند دست پخت افتضاحشان را بلبمانند و آبجو ناسالمشان را توي خندق بلا بريزند و بعد بگيرند بخوابند و خوابهاي تحقير و ابلهانه ببينند، حالم را به هم مي زد... نامحرماني بودند که ذره اي معرفت نسبت به زندگي نداشتند و همين کفرم را درمي آورد، چون حتم داشتم که از چيزهايي که من مي دانستم بويي نبرده اند.»سفر اوديسه وار مارلو است که مشخص مي کند آن چه موجب آسايش به معناي واقعي کلمه است، زندگي بيدرد عامه مردم «که خيالشان جمع است که در امن و امان هستند» نيست. داشتن شهوت و قدرت مدير يک شرکت بزرگ بودن هم ضامن آن آسايش نخواهد بود و حتي بدل شدن به انساني چون کورتز هم که در جمع آوري ماديتي که عاج نماد آن است و حتي هاله اي از تقدس هم دور او را گرفته است، نمي تواند خواستهاي نامحدود آدمي را پاسخگو باشد. در فيلمنامه، ما شاهد تک گويي رمز گشاي ويلارد نيسيتم و بار اين دگرديسي بر دوش مطالبي است که ويلارد در مورد کورتز مي خواند و سبب آگاهي وي از درونيات کورتز مي شود. آشنايي هرچه بيشتر وي با افسران ارشدي چون کيلگور و روند جنگي که پوچي از درو ديوارش مي بارد، براي اويي که در آغاز، زندگيش در اطاعت بي چون و چرا از فرمان مافوق خلاصه مي شده، طغيان فردي چون کورتز في نفسه مي تواند بدل به ارزش شود. براي ويلارد، کورتز نمايشي از اختياراست که او هيچ گاه نداشته. 4-علي رغم آن که کورتز، چه در رمان و چه در فيلمنامه، جز در انتهاي آثار چهره نمي نمايد، باز هم از جهتي مي توان وي را شخصيت اصلي رمان و فيلمنامه قلمداد کرد. پيش از اين جسته و گريخته به تأثيرگذاري وي بر ويلارد و مارلو اشاره شد. اينک وقت آن رسيده که به شکلي مبسوط به شخصيت پردازي کورتز در رمان و فيلمنامه بپردازيم. در رمان و در فضايي که ارزش انسان ها با توانشان در کسب ماديت(عاج) ارزيابي مي شود، کورتز «مأمور طراز اول است»، «عهده دار رفيعترين پست تجاري در سرزمين اصلي عاج است» و «تمام عاجهايي را که ديگران مي فرستند روي هم که بگذاريم، مي شود اندازه عاجي که او روانه مي کند.» وبي دليل نيست که مدير شرکت در مورد او مي گويد: «آقاي کورتز بهترين مأموري است که دارم، نظير ندارد. او اهميت بسيار بزرگي براي شرکت دارد.» اما در کنار اين گونه ويژگيهاي حرفه اي که شايد در شخصيتهاي ديگري چون مدير شرکت هم موجود باشد، کورتز يک هنرمند و روشنفکر نيز هست، او نقاش و شاعر است. از ديد بسياري «او رسول رحمت و دانش و پيشرفت» تلقي مي شود. و طبيعي است که در فضا و مکاني که کميت عاج به دست آمده کيفيت کار آدمها را نشان مي دهد. سخنان وي در مورد آن که «هر قرارگاه علاوه بر مرکز تجارت بايد مرکز انسان سازي و پيشرفت و آموزش هم باشد». بيانگر نظرات مديران شرکت نيست و از همين روست که از وي و توفيقات وي بيم دارند. در فيلمنامه ما از آغاز متوجه ياغي شدن سرهنگ کورتز مي شويم و درمي يابيم که چنين شخصيتي ديگر براي سازمان نظامي آمريکا نه تنها ارزشي ندارد که مي تواند خطرناک هم باشد. همان طور که پيش از اين هم گفتيم، ويلارد، سرهنگ را انسان ضعيفي مي داند که بيش از عمل، سخن مي گويد. ويلارد با مراجعه به پرونده کورتز مي فهمد که «سرهنگ کورتز روحيه بسيار قوي و قابل تحسيني از خود نشان داده است. افسر وظيفه شناسي که کارايي نظامي را با معلومات وسيعش در زمينه علوم انساني ، تجربي و هنر ترکيب کرده است.» و «براي او خدمت نظام به اين معني بود که استعدادهايش را وقف توسعه ارزشها و روش زندگي ما به مناطق کم شانس تر و بدبخت تر دنياکند.» از اين يادداشتها ما به تمايلات انسان دوستانه کورتز پي مي بريم و در عين حال درمي يابيم که «والتر کورتز يک افسر استثنايي بود. اون بايد يه روز ژنرال مي شد. رئيس فرمانده هاي ستاد مشترک.» مي فهميم که او دغدغه پايان وحشيگري را داشته است و قصد آن را داشته که به واسطه فرهنگ بر ممالک غير متمدن غلبه کند. طغيان او بر شيوه نظامي آمريکا در جنگ ويتنام در ابتدا چنين به نظر مي آيد. اما کورتز چه در فيلمنامه و چه در رمان با آن چه در موردش شنيده ايم تفاوتهايي دارد. هم در رمان و هم در فيلمنامه ، جنگل کارکردي کليدي در هويت يابي شخصيت کورتز دارد. جنگل مکاني است که آزادي مطلق را براي وي به ارمغان مي آورد و او را از پارادايمهاي بي انعطاف چارتهاي سازماني رها مي سازد. در جنگل است که کورتز مي تواند به عنوان يک انسان اختيار خود را بنماياند. او توان انتخاب ميان خير و شر را دارد، اما علي رغم تمام ويژگيهاي مثبتي که پيش از اين از وي شنيده ايم، کورتز به سمت پليدي گام برمي دارد. روند استحاله کورتز از انساني انديشمند به کسي که روح خود را به ماديت (عاج) فروخته و «ولع براي عاج بيشتر برخواستهاي کمابيش معنويش چيره شده بود.» و اين که در رمان چند بار براين مقوله که وي به آييني شيطاني مشرف شده است تأکيد مي گردد. ناشي از منيتي است که بر فرديت کورتز غلبه کرده بود و شايد دليل آن که وي تا دم آخر هم از نازيدن به عاجهايش دست نکشيد ، همين باشد. «نامزد من، عاج من، قرارگاه من، رودخانه من، من، من... همه چيز به او تعلق داشت.» اين که «آقاي کورتز در ارضاي شهوات گوناگونش از خويشتنداري بهره اي نداشت»، در حالي که وي به شهوت خودپرستي دچار شده بود، ريشه اصلي مضمحل شدن وي بود. بهترين جلوه اين خودپرستي را مي توان در شيوه مراوده کورتز با بوميان مشاهده نمود. او آنان را مجبور به پرستش خويش مي کرد و شورشيان نيز عاقبتي جزبريده شدن سرشان نداشتند. در فيلمنامه هم با چنين روندي رو به روييم. کورتز که در ظاهر اهدافي آرمانخواهانه و ضد جنگ در مورد انسانها به ويژه ويتنامي ها دارد، آن قدر به تفکر خود مؤمن مي شود که حاضر به انجام هر گونه جنايتي در جهت عملي کردن انديشه هاي خود نيز هست. سرهاي خشک شده شورشياني که تقدس کورتز را برنتافته اند، بهترين جلوه آرمانخواهي اي است که بدل به نوعي شقاوت شده است. اگر جنگ، آمريکا را در مسير استثمار زمين حرکت مي داد و مي دهد، کورتز ارواح و انديشه ها را استثمار مي کند. اما نکته ديگري که ، چه در فيلمنامه و چه در رمان، پيرامون شخصيت کورتز و تغييراتش بدان اشاره مي شود، وجه اسطوره اي و متافيزيکي است که بر فضاي داستان حاکم است. 5-اسطوره همواره اين انديشه را به آدمي منتقل کرده که وي مي تواند حتي رويدادهاي شگرف و خارق عادت را هم بفهمد. دل تاريکي را -شايد به مانند هر اثر بلند مرتبه ديگري-با عالم اسطوره قياس و پيوند داده اند. بسياري آن را با دوزخ دانته، انه ايد ويرژيل، اوديسه هومرو... مرتبط دانسته اند که البته اين مقايسه ها درست نيز هست. دل تاريکي از کهن الگوي سفر پيروي مي کند. سفري بر روي يک رودخانه که فضا را از جامعه اي شهري و مدني به مکاني باستاني و اسطوره اي مرتبط مي سازد. اين رودخانه که يادآور رودخانه تاريک (Styx) در اساطير يوناني است، گويي همانند سلف باستانيش مميز عالم زندگان و مردگان است. در رمان، از همان آغاز و در طي سخنان مارلو، ما با ماهيت اسطوره اي داستان و در واقع رودخانه تايمز روبه رو هستيم: «اين هم از جاهاي تاريک زمين بوده است.» در ادامه هم با سخنان مارلو در مورد عبور رمي ها و... از رودخانه تايمز در طول سالها روبه رو مي شويم، همان طور که پيش از اين هم گفته شد، دليل اصلي سفر مارلو رفتن به رودخانه اي است که وي بر روي نقشه ديده است. «منتها توي آن به خصوص يک رودخانه، رودخانه خيلي گنده اي بود که روي نقشه پيدا بود و به مار هيولاي چنبره نزده اي شباهت داشت.» اين هاله اسطوره اي در ملاقات با دو پيرزني که در حال بافتن پشم سياه هستند، شدت مي پذيرد. سفر دريايي مارلو نيز در گفته هاي او جلوه اي اسطوره اي مي يابد: «حس کردم به جاي رفتن به مرکز يکي از قاره ها، درحال سفر کردن به مرکز زمين هستم.» و يا «پيش رفتن از آن رودخانه مانند پس رفتن به سرآغاز پيدايش دنيا بود.» همچنين است سخنان او در مورد مکاني که در مسير رسيدن به آن است. «مکان بي مکاني»، «سياره ناشناخته»، «ماقبل تاريخي»و... تا آنجايي که مقر کورتز به قلعه اي افسانه اي تشبيه مي شود که شاهدختي طلسم شده در آن خوابيده است. جلوه هاي اساطيري رمان با ظهور کورتز بسط و گسترش بيشتري مي يابد. اين که مارلو وي را به ديوي تشبيه مي کند که «در ميان ديوهاي آن سرزمين به مکان رفيعي دست يافته بود.»و «چند تا از قدرتهاي تاريکي دعوي مالکيت او را دارند.»همه و همه ريشه در همان ماهيت سپهري دارد. اين قسمت از رمان مي تواند کاملاً در فهم مقولات ياد شده راهگشا باشد. «بيابان بر سر او [کورتز] دست کشيده بود و آنک سرش مانند گوي شده بود؛ گوي عاج. بيابان نوازشش کرده بود و آنک پژمرده شده بود. او را پذيرفته بود. به او مهر ورزيده بود. در آغوشش کشيده بود. وارد رگهايش شده بود. گوشت تنش را خورده بود و طي مناسک به فهم نيامده اي او را به آييني شيطاني مشرف کرده و مهر روحش را بر روح او گذاشته بود. او بچه عزيز دردانه اش شده بود.» در فيلمنامه نيز ما شاهد همين وجوه اسطوره اي هستيم؛ هر چند به شکلي تقليل يافته. در فيلمنامه هم شرح مکانها مانند رمان در هاله اي اسطوره اي پيچيده شده است. در ضمن مناظر فيلم هم که عينيت دارند به اين بار مي افزايد؛ ذکر «جنگل عميق و نفوذناپذير، بيشه هاي تاريک و باستاني» يا «اينجا تخليه گاه جهنمه» يا تشبيه آن مکان به «مرکز زمين»، «دروازه بهشتي که از اين مسير مارپيچ رو به جهنم مي گذارد» و يا واضحتر «ما بيشتر و بيشتر به اعماق جنگل فرو رفتيم، اونجا خيلي ساکت بود. مثل گشتن توي يک سياره ماقبل تاريخ بود، توي يک دنياي ناشناخته.» در مورد کورتز هم از لفظ شيطان استفاده مي شود. البته مي دانيم که براي انسانهاي بدوي قداست با قدرت قرين بوده است و کورتز که براي بوميان مظهر قدرت بوده، بدل به رب ا لنوع قداست هم شده است. در عالم اسطوره ، نيروي خير، عالم را پس از ورود در عالم شر و غلبه برآن به وجود مي آورد. پيروزي کردگار بر اژدها نماد هر گونه بي شکلي ، تاريکي، خلقت بد و ... مي باشد که توسط نظم، نور و هيئت فکر شده مغلوب مي شود و از اينجا مي توان حرکت مارلو و ويلارد را تکرار عمل آفرينندگي دانست. 6-آخرين بخش اين نوشته را به جانشين شدن مقوله جنگ به جاي امپرياليسم مسيحي در فيلمنامه اختصاص مي دهيم. در رمان به تبع زمان و مکان، کنراد به طور ضمني به مقوله امپرياليسم مسيحي و نقد آن مي پردازد. امپرياليسم رويه غالب آن زمان اروپا بود، شايد اين که بزرگترين استثمارگر داستان ، يعني کورتز، ساخته تمام مردم اروپا تلقي مي شود، به همين مورد اشاره دارد. آن چه در شخصيت پردازي مارلو آشکار است، ضديت با نگرش امپرياليستي است. اين نگرش را به وضوح مي توان از سخنان وي دريافت: «فتح زمين که اغلب به معناي گرفتن زمين از دست کساني است که رنگ پوستشان با رنگ پوست ما فرق دارد يا دماغشان پهنتر از دماغ ماست، چون نيک بنگريم، چندان کار خوبي نيست.» و در ادامه به چگونگي روند استعمار تؤام با استثمار نيز مي پردازد: «عاملان خراج را پياده مي کرديم تا براي چيزي که بيابان فلک زده اي به نظر مي آمد و آلونکي حلبي در آن قرار داشت و چوب پرچمي توي آن گم شده بود خراج تعيين کنند، و سربازان بيشتري را پياده مي کرديم تا احتمالاً مواظب عاملان خراج باشند.» و يا ذکر خاطره اي که در آن شش مرد سياهپوست را که با قلاده آهني و زنجير بسته شده بودند، مجبور به کار بر روي راه آهن کرده بودند و ... مارلو همچنين دلايلي را که از سوي امپرياليستها به عنوان مشروعيت بخشي عملشان به کار مي رفت نيز هجو مي نمايد: «شرکت فکر مي کرد بايد توده هاي ميليوني را از راه و رسم جاهلانه و دهشت بارشان باز مي داشت.» البته کنراد مدقانه حتي در شخصيتي چون مارلو هم اندکي روحيه برتري نژادي را قرار مي دهد تاميزان دروني شدن اين فرهنگ در آن تاريخ را به نمايش بگذارد. به ياد بياوريم توصيفي که مارلو از سکانبان کشتي اش مي کند و وي را به سگي که لباس آدم پوشيده شبيه مي نمايد و يا زماني که بر مرگ او افسوس مي خورد و احساس دلتنگي مي کند: «افسوس خوردن براي آدمي وحشي که بيش از دانه اي شن در باديه اي تاريک و هول انگيز ارزش نداشت، شايد به نظرتان عجيبتر از عجيب بنمايد.» در فيلمنامه سربازان سياهپوست جايگزين بوميان بدوي مي شوند، اما طبيعي است که گذشت زمان بحرانهاي نژادي را کمرنگتر کرده است و اينک استعمار نوين و ايدئولوژيکي جايگزين امپرياليسم پيشين شده است که جلوه گاهش همان جنگ ويتنام است. ويلارد اما برعکس مارلو ديدگاهي منفي نسبت به استعمار جديدي که با جنگ هم عنان شده ندارد. او يک سرباز به معناي واقعي کلمه است، اما در طول همين جنگ است که با توجه به اعمال کساني چون کيلگور به پوچي اين جنگ پي مي برد. سکانسي را که کيلگور براي موج سواري دستور حمله به دماغه ويتنامي ها را مي دهد به ياد بياوريم. در فيلمنامه چندين بار از اهدف برنامه هاي استعمار جديد سخن گفته مي شود. براي مثال: «ما فکر مي کنيم سرهنگ کورتز براي نشان دادن شمه اي از فرهنگ غربي به مردم عقب افتاده اين مناطق در مطابقت با برنامه هاي ويتنام سازي ما مفيد خواهد بود.» فيلمنامه نويسان هوشمندانه با قرار دادن خانواده اي فرانسوي که به نسل نخست استعمارگران تعلق دارند، به قياسي ميان استعمار جديد و قديم مي پردازند. سخن آن افسر فرانسوي رابه خاطر بياوريد: «ما متمدنش کرديم. هرجايي به کسي تعلق داره که آبادش کنه،نه؟» 7-براي ما اين سخن ناآشنا نيست. آن را از زبان زعماي جديد آمريکا در جنگ با عراق هم شنيده ايم و اين از شگفتيهاي عصر ماست که ملتي با دويست سال سابقه فرهنگي به فرهنگي چهار هزارساله تمدن صادر مي کند. اين طور نيست؟ 1- موارد نقل قول در اين متن، همه برگرفته از کتاب زير هستند: کنراد، جوزف. دل تاريکي، ترجمه صالح حسيني، انتشارات نيلوفر، تهران ،1380. منبع: نشريه فيلم نگار- ش12 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 881]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن