تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هركه خوش دارد دعايش هنگام سختى مستجاب شود، هنگام آسايش، بسيار دعا كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826624357




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در پى نشانه


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در پى نشانه  راه درازى آمده بود. خستگى توانى برایش نگذاشته بود. در كوچه‏هاى گرم سامرا آرام گام برمى‏داشت و به دنبال خانه امام مى‏گشت. امام زیر نظر شدید ماموران ‏خلیفه قرار داشت. از هر كه مى‏پرسید، پاسخی نمی شنید. نمى‏دانست چه كند. ناامید و درمانده شده بود.در كوچه‏اى خلوت كسى را دید. فكر كرد بهتر است از او نیز بپرسد. قدم هایش راتندتر كرد، به او رسید و سراغ حسن بن‏على(ع) را گرفت.جوان غفارى همراه چند تن مقابل در خانه امام حسن عسكرى(ع) نشسته بود و منتظر خروج امام بود. مى‏خواست ‏براى اولین بار چهره ابومحمد را ببیند. تبلیغات مسموم خلفاى عباسى فكرش را در مسیر انحراف قرار داده بود. اختلاف بر سر امامت ابومحمد(ع) در مدینه او و بسیارى را در تردید افكنده بود. مى‏خواست ‏تردیدش را برطرف كند و دوستان مدنى‏اش را نیز از شك برهاند. دستى به موهاى ‏سیاهش كشید، خاك دشداشه سفیدش را تكانید، چند قدمى پیش رفت تا در بزند و وارد شود؛ اما دوباره برگشت. همچنان پریشان و منتظر بود. مردى كه كنارش ‏ایستاده بود، دریافت كه جوان به تدریج ‏شكیبایى‏اش را از كف مى‏دهد. نزد وى آمد و گفت: « پسرم، اهل كجایى؟» از مدینه آمده‏ام.

مرد تعجب كرد و پرسید: « این جا چه مى‏كنى؟»جوان، كه همچنان به درمى‏نگریست، پاسخ داد: « درباره امامت ابومحمد(ع) اختلاف پیش آمده است، آمده‏ام ‏او را ببینم، سخنى بشنوم یا نشانه‏اى بیابم تا دلم آرام گیرد.اندكى خاموش ماند و سپس ادامه داد: « من از قبیله غفارم، ابوذر از اجداد من است. او خدمتگزار این خاندان بود، نمى‏خواهم از راه درستى كه وى انتخاب كرد، منحرف شوم.»در این هنگام در چوبى‏ خانه امام باز شد. از خانه كوچك و گلى امام نورى بیرون آمد و مردى خوش ‏سیما و نورانى خارج شد. آنگاه خدمتكار امام خارج شد و در را بست. چند نفر از ماموران خلیفه، كه در كوچه رفت و آمد مى‏كردند، نزدیكتر آمدند. مردى كه در كنار جوان ایستاده بود به او گفت: « به ایشان سلام نكن و نزدیك ‏نرو ممكن است جانت ‏به خطر افتد.»جوان تمام حواسش به امام بود، مى‏خواست پیش ‏برود و حرفى بزند؛ ولى مى‏هراسید.امام، با قدم هاى سنگین، كنار جوان آمد. روبرویش ایستاد و مدتى به او نگریست. جوان سرش را به زیر انداخت. مى‏خواست چیزى بگوید اما نتوانست. دست و پایش را گم‏ كرده بود. امام به او فرمود: آیا غفارى هستى؟جوان پاسخ داد: آرى .امام فرمود: مادرت «حمدویه‏» چه مى‏كند؟جوان شگفت ‏زده شد، دستش به لرزه افتاد. با تعجب پاسخ داد: «خو... خوب است.»سرش را به زیر انداخت. دیگر شكش برطرف شده بود. امام(ع) از برابرش گذشت و دور شد. مى‏خواست دنبال امام برود و از وى عذر بخواهد، اما از ماموران خلیفه ‏مى‏هراسید.دیگر از سر درگمى درآمده بود. خیالش راحت‏ شده بود. نشانه‏اى كه از امام ‏مى‏خواست، یافته بود. مردى كه كنارش ایستاده بود، پرسید:« آیا قبلا او را دیده بودى؟»جوان كه هنوز دور شدن امام(ع) را نظاره مى‏كرد، جواب داد: نه‏ .مرد دوباره پرسید: «آیا همین نشانه برایت كافى است؟» جوان نفس عمیقى كشید و گفت: «كمتر از این نیز كافى بود.» "محمدهادى عسگرزاده"





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 241]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن