تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از ق...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804031997




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با مريلا زارعي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گفتگو با مريلا زارعي
گفتگو با مريلا زارعي     هرچه از شهر دورتر مي شوي، آسمان آبي تر مي شود. ابرها سفيدتر... اينجا از تهران زياد دور نيست. اما شهر پاکي است. ساوه را مي گويم. محل فيلمبرداري اين روزهاي سريال کلاه پهلوي. خانه، خانه ميرزاست و خانواده، خانواده او. محمد رضا شريفي نيا، ميرزا رضاست. ثريا قاسمي (مرصع خانم) مادر ميرزا. ساناز طاهري ( آفاق) دختر ميرزا. نيلوفر خوش خلق (فاطمه)، خواهر ميرزا.مسعود حجازي مهر(اکبر) داماد ميرزا. و البته «مريلا زارعي» که همسر و « فروغ» خانه ميرزاست و مجلس دلشان به نام هم... دريغ که زبان قلم قفل است و نمي شود از «فروغ» نوشت. بايد تا پخش سريال صبر کرد و آه کشيد از اين ماه تابان که فرود آمده از آسمان و روي زمين مي گردد... «مريلا زارعي» با تمام وجود در خدمت «فروغ» است که آن را نه بازي، که زندگي مي کند. هيچگاه او را اينچنين خوشحال و بي قرار نديده بودم... طبيعتاً اولين کاري که بايد بکنيم اين است که حق آب و گل را رعايت کنيم. ما در اينجا (ساوه) و زماني با هم صحبت مي کنيم که تو نقش «فروغ» را در سريال «کلاه پهلوي» بازي مي کني. از اين نقش و چگونگي انتخابت بگو!   نمي شود اين سؤال را از خود آقاي شريفي نيا بپرسي؟(مي خندد) انتخاب شدنت را از او مي پرسم اما از انتخاب خودت، وقتي نقش را خواندي، بگو!   واقعيت اين است که چند سال پيش نقش ديگري در سريال کلاه پهلوي به من پيشنهاد شد که من به واسطه آن، سناريوي کامل سريال را مطالعه کردم به خاطر دارم که مدت يک ماه خواندن متن سريال طول کشيد. اين که مي گويم يک ماه به دليل گرفتاريهايم بود. وگرنه آنقدر داستان جذاب است که مي شد کل متن را در مدت زمان کمتري خواند. به هر حال بعد از تفکر و تفحص در مورد نقش پيشنهادي به اين نتيجه رسيدم که آن را بازي نکنم اما نکته جالب اين بود که در حين مطالعه با نقش «فروغ» هم برخورد کردم و نقش برايم جذاب مي نمود. به طوري که در زمان اعلام آمادگي يا عدم آمادگي براي ايفاي نقش پيشنهادي از آقاي شريفي نيا پرسيدم:«فروغ را چه کسي بازي مي کند؟» که ايشان در پاسخ از طرف کارگردان نامي را اعلام کردند که باعث تعجب و حيرت من شد! چون اصلاً بازيگر مورد نظر ويژگي هاي مربوط به اين نقش را نداشت يا لااقل با تحليل من همخواني نداشت. به هر حال پاسخ منفي براي ايفاي نقش مورد نظر را اعلام کردم و زمان گذشت تا اينکه دوباره با من تماس گرفته شد و نقش «فروغ» پيشنهاد شد. نمي توانم احساسم را کتمان کنم که خوشحال بودم، اما موظف بودم در آن مقطع زماني و کاري مجدداً سناريو را مطالعه کنم. که اتفاقاً اين کار را انجام دادم. تصميم گيري برايم سخت بود. از يک طرف به دليل بي اعتمادي که در کارهاي قبلي ام نسبت به تلويزيون داشتم که همين بي اعتمادي منجر به کار نکردن در اين رسانه شد. تمايلي به بازي در سريال را نداشتم. از طرفي نقش را دوست داشتم و به دليل بديع بودن جنبه هاي شخصيتي آن، تمايل زيادي براي بازي در آن نقش داشتم. به هر حال با تمام کلنجارهايي که با خودم رفتم و نصايحي که دوستان و مصلحانم داشتند ناگهان طي يک فرآيند عجيب و غريب که حتماً در زمان پخش سريال در مورد آن توضيح خواهم داد، تصميم قطعي براي حضور در سريال را گرفتم. که از اين بابت خيلي خوشحالم. فروغ همسر ميرزا رضا ( محمدرضا شريفي نيا) است...   بله. از جغرافياي اين نقش مي تواني صحبت کني يا...   من مي گويم همه اينها را بگذاريم موقع پخش سريال. بالاخره اين جذابيتي که خود فروغ براي تو داشته، خيلي مهم است.   يک حقيقت را بايد اعتراف کنم: فروغ را يکي از نزديکانم مي دانم که به او خيلي تعلق خاطر دارم. زماني که آن را مي خواندم مادر مادربزرگ من جلوي نظرم مي آمد؛ با تمام اتفاقاتي که در آن مقطع تاريخي براي آن آدم افتاد و شخصيتي که اين زن به لحاظ حضور اجتماعي و بعد معنوي داشت، آنقدر تأثير گذار بود که تا زمان مرگش ما که دو يا سه نسل بعد از او بوديم اين احساس را داشتيم که اي کاش مي شد مثل او بوديم! نمي خواهم از الگو و اسطوره اسم ببرم اما ويژگي هاي مثبت و خوب خيلي داشت... با اينکه در داستان ها و فيلم ها شخصيت هاي مثبت خيلي برايم جذابيتي ندارد و گاهي آدم را عصبي مي کنند ولي چون اين ويژگي هاي را در آن آدم ديده بودم که يک فرد مي تواند تمام ويژگي هاي مثبت را داشته باشد و در عين حال انسان زميني هم باشد و در عين حال تمام ويژگي هاي الگو و اسطوره شدن را داشته باشد، احساس مي کردم نوعي تعلق خاطرم به آن آدم در زندگي مي تواند به بازي کردن در اين نقش کمک کند و من او را مي بينم.احساس کردم اين تعلق خاطر مي تواند به من کمک کند تا اين نقش را از شکل شعار گونه در بياورم. به علاوه اينکه بخشي از شخصيت فروغ- که الان نمي گويم کدام بخش- حقيقتي در خود من است. مثلاً ديدي سؤال مي کنند: «چه نقشي را دوست داريد بازي کنيد که تا حالا بازي نکرده ايد؟» خيلي از همکارها احساس مي کنند خودشان را هيچ وقت بازي نکرده اند. آن خودي که مي گويند ما هنوز بازي نکرده ايم، پيچيدگي هاي زيادي دارد و چندين لايه شخصيتي است که يک آدم را تشکيل مي دهد. من هم اين را گفته ام که هنوز خودم را بازي نکرده ام. فکر مي کنم بهترين کد اين است که در «فروغ» بخشي از خودم را بازي کردم که مطمئن هستم وقتي پخش شود، آنهايي که مرا مي شناسند، تصديق مي کنند و ممکن است بعضي ها فکر کنند من دارم او را بازي مي کنم ولي واقعيت اين است که من دارم فروغ را زندگي مي کنم. من که سناريو را خواندم درباره اين سکانس 737 که...   نگو! لو مي رود... ... درباره آن با آقاي دري که صحبت کردم، مي گفت:«حقيقت اين است که اين سکانس را به ياد مادرم و براي همه مادرهايي از نمونه مادر من که در اين سرزمين زياد هستند نوشتم و نوشتن همين يک سکانس دو هفته هم طول کشيده.» مي خواهم ببينم خودت از خواندن اين سکانس آن تأثيري را که بايد مي گرفتي، گرفتي؟   فقط مي توانم بگويم يکي از دلايل ديگري که دلم مي خواست «فروغ» را بازي کنم همين سکانس بود. يعني همه لحظات را دارم بازي مي کنم که آن را بازي کنم و فکر مي کنم جزو سکانس هايي است که اگر حق مطلب در آن ادا شود و ما اين توانايي را داشته باشيم اين کار را انجام بدهيم، همان طور که تو خواندي و تأثير را گرفتي، ضربدر تمام کساني مي شود که آن را از تلويزيون مي بينند. بعد از اين سکانس اگر خوب در بيايد البته ، فکر مي کنم تقريباً ديگر کاري ندارم انجام بدهم! اين خيلي حرف بزرگي است!   آره! واقعاً کاري ندارم! يعني خداحافظ!   آخر مگر اندازه سينماي ما چقدر است؟ چقدر رل هاي عجيب و غريب نوشته مي شود؟ چقدر از اين رل هاي عجيب و غريب به من پيشنهاد مي شود و حالا من چقدر خوب مي توانم آن رل ها را بازي کنم؟ فرصت هايي که در اختيار آدمي مثل من قرار مي گيرد همين يک فرصت است فعلاً که اين يک فرصت يک نقطه اش همين سکانس است که اگر درست اتفاق نيفتد که هيچ و اگر درست اتفاق بيفتد جزو سکانس هايي است که مي توانم در کارنامه کاري ام به آن افتخار کنم. اصلاً در مورد «فروغ» اسباب و عللي دست به دست هم مي دهد که اين آدم در آينده ديده شود که من اميدوارم آن اتفاق بيفتد. اگر آن اتفاق نيفتد کسي نمي ايستد تا آن سکانس را ببيند. همه اينها وابسته به اين است که آن اتفاق ها بيفتد و « فروغ» اين توانايي را داشته باشد که تماشاگر را با خودش همراه کند تا به آن سکانس برسد و آن سکانس هم به اعتقاد من در اجرايش بايد واقعاً خدا بهمان کمک کند. چون بخشي از آن دست ماست ولي بخش ديگر دست ما نيست. به يکي از رئوس اين کار گفتم: «اين اوج خودخواهي يک آدم است اما من مي خواهم فروغ در اين کار ديده شود، نه به لحاظ حجم کاري که به لحاظ تأثيري که روي مردم و مخاطب مي گذارد. اگر فروغ ديده نشود و اگر نتواند تأثير مثبت و درست بگذارد به درد نمي خورد!» چون يک بخشي از تاريخ ماست.   بخشي از تاريخ ما، بخشي از فرهنگ ما، اصلاً همينکه مي گويي: «آقاي دري گفت مادرش» و من مي گويم مادر مادربزرگم و حتماً هرکس ببيند، کسي را براي خودش تجسم مي کند، اگر خوب در نيايد، من باعث شده ام آن چيزي را که به آن افتخار مي کردم، فنا شود. اما من، نه من بلکه همه ما، به آن تعلق خاطر داريم و دوست نداريم چنين اتفاقي بيفتد. يک سؤال من را خودت جواب دادي که مي خواستم دليل برگشتت به تلويزيون را بعد از اين همه سال بپرسم و گفتي به خاطر بي اعتمادي بود که سال ها پيش از قلع و قمع کردن نقشت در يک سريال برايت پيش آمده بود.   هنوز هم بي اعتمادم. بالاخره فکر مي کنم حالا اميدواري که اين دفعه اتفاق خوبي بيفتد.   نه، هنوز هم بي اعتمادم. هنوز هم وقتي قرار است يک مصاحبه تلويزيوني بکنم يعني اگر دوربين تلويزيون بخواهد با من مصاحبه بکند مي ترسم حرف بزنم. براي اينکه بارها و بارها اين اتفاق افتاده که در موارد مختلف، يک حرفي زده ايم و وقتي پخش شده ، انگار اصلاً يک حرف ديگري زده ايم! ولي در مورد اين نقش دليلي براي اعتمادي ام وجود ندارد. براي اينکه به همان دليلي که من نقش را بازي مي کنم. قيچي نمي تواند صورت بگيرد، براي اينکه بايد مفهوم و حق مطلب ادا شود. پيش از مصاحبه که کارنامه بازيگري ات را با هم مرور مي کرديم ديدم که مريلا زارعي 15 سال سابقه بازيگري دارد...   به درد نخور! (مي خندد) حداقل به لحاظ شناسنامه اي مي گوييم 15 سال وگرنه کسي که بازيگر است از اول زندگي اش بازيگر است... حالا منظورم اين بود که سؤالم را بپرسم و اين سؤال را بازيگري بايد جواب بدهد که سابقه و تجربه حضور در پروژه هاي مختلف را داشته باشد. چون بايد با خودش تمرين کرده باشد و کلنجار رفته باشد تا اين سؤال را جواب دهد: در سريال هاي تاريخي و کلاً هر پروژه اي که براي ساخت، زمان زيادي مي برد يا براساس لوکيشن فيلمبرداري مي شود، گاهي رج مي زنند و يا اتفاقات ديگري مي افتد، مهم اين است که بازيگر بتواند تداوم حسي نقش خودش را داشته باشد. تو براي حفظ راکورد حسي ات چه کار مي کني؟ با اينکه ممکن است خيلي از تصاويري که بعداً مردم کنار هم مي بينند هيچ ربطي به هم نداشته باشند و شما در بازه زماني زيادي کار کرده باشيد.   اينکه واقعاً خيلي بد است اما تنها کاري که من مي توانم بکنم اين است که هر بار در فاصله اي که مي افتد، سکانس ها را مرور مي کنم. خودم يک چارت دارم و حالا چون فروغ ويژگي هايي هم دارد آنها را مرور مي کنم، دوباره سير حرکت اين آدم را تصوير مي کنم. و ... خلاصه زحمت بازيگر بيشتر مي شود يعني در کارهاي معمولي تو به قالب نقش رفتي، به آن نزديک شدي و داري آن را ارائه مي کني. ولي وقتي فاصله مي افتد که گاهي اين فواصل طولاني هم مي شود اصلاً حس و حالت ممکن است عوض شود. يک سري کارها به نقش مربوط مي شود که در مورد آن انجام مي دهم و سعي مي کنم از او دور نشوم و به او فکر کنم. کارهاي حرفه اي ام هم اين است که هميشه سناريو را زير بغلم مي گيرم و آن را مرور مي کنم. به علاوه اينکه سعي مي کنم عکس هايم را که سر صحنه گرفته شده، کنارم بگذارم. يعني هميشه با آنها هستم که تصويري که از آن آدم دارم هميشه جلوي نظرم باشد. چون شخصيت هاي تاريخي بالاخره زبان بدن و زبان گويش شان متفاوت است. سعي مي کنم از آنها دور نشوم. اما مطمئناً پرش هايي خواهد داشت و خدا به ما رحم کند که اين پرش هاي حسي براي مردم زياد ملموس نشود! چون مثلاً من پلاني را در زمستان بازي کردم و سرماي زمستان در تنم هست اما دارم تابستان را بازي مي کنم. هرچقدر هم من روي خودم کار کنم و متمرکز باشم، ناخود آگاه تأثيري در بخشي از ميميک، صدا و بيان من دارد. درسال هايي که سريال کار نمي کردي، در سينما فعاليت داشتي . بي اعتمادي که نسبت به تلويزيون داري، در سينما نداري که براي بازي خودت اتفاقي بيفتد؟   چرا! اين بي اعتمادي به هر حال وجود دارد. ولي تلويزيون آزارم مي دهد به چند دليل: من براي تلويزيون احترام قائلم و مخاطبي که تلويزيون دارد، سينما ندارد و تأثيري که تلويزيون بر مردم مي گذارد با سينما خيلي متفاوت است. مخاطب سينما آنقدر نيست. اگر فيلمي خيلي مخاطب داشته باشد و در آن حد باشد و بعد سي دي آن بيايد، مردم آرام آرام با شما آداپته مي شوند اما تلويزيون شکل و فرمت ديگري دارد و ارتباطش هم با مردم جور ديگري است. اتفاقاً تلويزيون براي من حساس تر از سينماست. در نتيجه شايد دلم نمي خواهد يا دوست ندارم باعث اتفاقي در تلويزيون بشوم که ذهن مردم از نقش فاصله بگيرد يا سؤال پيش بيايد چون من نمي توانم براي همه توضيح بدهم که چرا اتفاقي افتاد. احساس مي کنم اينجاها بازيگر مظلوم واقع مي شود. چون بازيگر ويترين يک اثر محسوب مي شود که اگر پشت صحنه همه خوب کار کنند، در بازيگر مي بينيم و اگر هر جاي کار اتفاق بدي بيفتد طبيعتاً بازيگر هم زير سؤال مي رود.   بله، ضمن اينکه بعضي اتفاقات در تلويزيون هست که هنوز برايم توجيه نشده. مثلاً در نوع پوششي که افراد در تلويزيون دارند. نمي گويم در سينما راحت تر هستيم در سينما هم همان حال و هوا را داريم. اما ببخشيد فرمي به وجود آمده که احساس مي کنيم به همه چيز توهين مي شود. اينکه مثلاً شما آدم مثبتي را در داستان مي بينيد با پوشش خاص و آدم منفي را هم مي بينيد که همان شکل و شمايل پوشش را دارد فقط اولي هد سفيد مي بندد و دومي هد گلدار! آن وقت زماني که در شهر راه مي رويد احساس مي کنيد خوب اين آدم ها همان آدم ها هستند؟ اين تلويزيون روايت چه آدم هايي است؟ روايت آدم هايي است که انگار در زمين نيستند! پس آنهايي که در خيابان هستند چه کساني هستند؟ احساس مي کنم تلويزيون از حقيقت خيلي فاصله مي گيرد. شايد در سينما به دليل آنکه مخاطبش محدودتر است اين اجازه را بيشتر داشته باشيم که حداقل ذره اي بتوانيم به واقعيت اشاره کنيم. ولي وقتي اجازه اين اشاره در تلويزيون وجود نداشته باشد ناخود آگاه خيلي از رل ها از بين مي رود. خيلي از رل ها نوشته نمي شود يا خيلي از رل نوشته مي شود و من که مي خواهم بازي کنم در بازي ايجاد محدوديت مي شود و اگر ايجاد محدوديت نشود مي بينيد در پخش نيست. آن جمله اي که بايد گفته مي شد نيست و ... ديگر اينکه مردم به هر حال سينما را انتخاب مي کنند. فيلم را انتخاب مي کنند يعني وقتي از فيلمي خوششان نيايد، نزديک آن هم نمي آيند. يا اگر شما آن را خوب اجرا نکرده باشيد يا حق مطلب را ادا نکرده باشيد به نظرم به آدم هايي که روي آن مطلب خيلي عميق و يا مسلط هستند، خيلي توهين محسوب نمي شود ولي در تلويزيون داريد به مردم خوراک مي دهيد و وقتي آن را اشتباه بيان و روايت مي کنيد به نظرم يک توهين مستقيم است و من دوست ندارم اين توهين مستقيم از طريق من اتفاق بيفتد. در مورد همين نقش «فروغ» که مي گويم اعتماد دارم کسي نمي تواند به آن توهين کند، اتفاقاً دلم مي خواهد تمام و کمال، با تمام ويژگي هاي انساني اش و با تمام چيزهايي که سعي کرديم روي آن کار کنيم واقعي نشان داده شود تا تأثير مثبت بگذارد. « فروغ» حرف هايي مي زند و سؤال هايي را جواب مي دهد که الان اگر از زبان کسي شنيده شود همه مي گويند شعار است. چون بخشي از آنها بخش اعتقادي خود من بوده و با آنها زندگي کرده ام و به آنها ايمان دارم. مطمئن هستم خدا به من کمک کرده که آنها را طوري نگفته ام که آن حس شعاري ايجاد شود. اگر قرار باشد در پخش آن دخل و تصرف بشود و آن حس را ايجاد کند و تماشاگر از «فروغ» دفع شود، نه تنها من شکست مي خورم بلکه يک تفکر نابود مي شود. يعني به کل مجموعه ضربه مي خورد. قبول دارم. چه عواملي در يک بازي خوب مؤثر است؟   يک بازي خوب در فيلم خوب يا فيلم بد. ببين مثلاً ما بازي را مي بينيم و مي گوييم اين بازي خوبي است. چه عواملي مي توانند روي يک بازي تأثير داشته باشند و به طور کلي آن را به يک بازي خوب يا يک بازي بد تبديل کنند؟   اگرمنظورت يک بازي خوب باشد فکر مي کنم حتماً در فيلم خوب اتفاق مي افتد چون من شخصاً در فيلمي بازي نکردم که همه استانداردها را رعايت نکرده باشد و يا در حد متوسط باشد ولي من بازي خوبي ارائه داده باشم. آنجا من هم در حد فيلم بودم و بيشتر نبودم. به همين دليل بازي خوب ابتدا در يک فيلم خوب اتفاق مي افتد. فيلم خوب هم کار کارگردان خوب و کار بلد است و فيلمنامه اي که درست نوشته شده و روي آن کار شده و کار يک گروه منسجم و حرفه اي که داستان برايشان مهم است. يعني قرار است فيلم خوب کار کنند. در کار بد آخرين مورد کار خود بازيگر است که براي خود من در اجرا اولين مورد قرار مي گيرد و آن هم انگيزه خود بازيگر است که چقدر مي خواهد آن نقش و شخصيت را خوب ارائه بدهد. چقدر اين مسئله براي او مهم و حياتي است و چقدر زحمات همه عوامل خوب براي او محترم است که حاصل تمام آن زحمات را او بايد ارائه دهد يعني نقش اول و آخر خود بازيگر است. اما اصولي آن به اين صورت است که فيلمنامه خوب، کارگردان خوب، فيلمبردار خوب، صدابردار خوب، پارتنر خوب، طراح گريم خوب، طراح لباس خوب، تدوين خوب و کلاً عوامل بايد درست و با انگيزه عمل کنند چون حاصل همه آنها در بازي بازيگر نمود پيدا مي کند. در سال هاي گذشته مريلا زارعي به عنوان يک چهره جنجالي معرفي شده. کسي که من معتقدم يکي از معدود آدم هايي است که نسبت به خيلي از چيزهايي که ديگران اهميت نمي دهند، اهميت مي دهد...   بي خود و بي جهت! ( مي خندد) به نظرم اين ويژگي مثبت است. يعني همان طور که من کار يک نفر ديگر را مي بينم و نظر مي دهم يک نفر هم کار من را که در رابطه با کار خودش هست دنبال مي کند و نظر مي دهد. من بحث تحليل بازي را مطرح کردم چون نقدهايي که درباره بازي هايت يا فيلم هايي که کار مي کني را مي خواني و نظر مي دهي. مي خواهم ببينم تحليلي که خودت از بازي خوب و کلاً بازيگري داري چقدر در نقدهايي که نوشته مي شود، چه در مورد خودت و چه در مورد فيلم هاي مختلف، مي بيني يا مي خواني؟   هيچي! هيچ ربطي ندارد! مثلاً فيلمي از من نقد مي شود و من يا عوامل فيلم را نقد مي کنند. خود فيلم از اول تعريفش مشخص است که چه فيلمي است و چه هدفي دارد، قرار است چه اتفاقي در اجتماع ايجاد کند و اصلاً براي چي ساخته شده. منتقد اول بايد اين را درک کند. چون بعد از آن بازي من در فيلم نقد مي شود... اين بخش آن خوب است که منتقد منصفي پيدا مي شود و مي گويد با اينکه اين فيلم اينطوري و اينطوري است و قرار است فيلمي با چنين ويژگي ها و مختصاتي باشد ولي آقاي X و خانم Y در حد استاندارد آن نقشي که به آنها واگذار شده، خودشان را نشان داده اند يعني تلاششان را کرده اند که در آن فيلم بتوانند بازي خوبي ارائه بدهند يعني منتقد همه چيز را گردن بازيگر نمي داند. اين باعث مي شود نسبت به آن نقد احساس اعتماد کنم. حتي اگر جايي از من ايراد مي گيرد، نسبت به فردي که نقد را نوشته اعتماد پيدا مي کنم - چون آنها را دنبال مي کنم- و مي گويم اين فرد از روي غرض و مرض و روابطي که در سينما وجود دارد صحبت نکرده است. يک چيز واقعي را تحليل مي کند حتي در شرايطي که نسبت به بازي من انتقاد شديد داشته باشد، مي گويم او مي داند که در اين فيلم بايد در فلان حد ظاهر مي شدم اما در حد ديگري ظاهر شده ام. زماني هست که در فيلمي کار مي کنيد که همه چيز آن خوب است. همه بازي ها خوب است و همه عالي هستند و تو هم خوب هستي. آن وقت از آدم خيلي تعريف مي کنند، خوب همه چيز خوب است. حالا اگر در اينجا کمي بد باشم هنر است که چطور توانستم در چنين شرايطي بازي بدي ارائه بدهم و آن موقع باعث افتخار است! (مي خندد). من مي گويم: نه آن بازي، صد در صد مريلا زارعي است که آنقدر تشويق بشود که بعد هم مريلا زارعي آن را بخواند و به خودش بگيرد که «من اين کار را کردم» و بعد احساس کند اتفاق ويژه اي صورت گرفته و ... نه آنکه در فيلم هاي ديگري که بازي مي کند و همه شرايط مطلوب نيست، صد در صد مريلا زارعي است. (توي پرانتز بگويم: در يک فيلم از من چيزي براي کاراکترم خواستند: يک نگاه خاص. گفتم ببخشيد من نمي توانم. گفتند چرا. گفتم چون اين نگاه مال اين فيلم نيست. شما يک فيلم مي سازيد در يک سطحي که مشخص است ولي نمي توانيد يک تکه خوب را از فيلم پدر خوانده برداريد و در آن بگذاريد.) يعني سعي مي کني بازي ات را با سطح فيلم يکسان کني که اگر فيلم « آ» هست تو هم « آ» باشي و اگر «ب» هست تو حتي «آ» نباشي.   بله. هر چيزي جنس خودش را دارد. مثل مهماني مي ماند شما در هر مهماني فضاي آن را براي لباسي که مي خواهيد بپوشيد، در نظر مي گيريد. نمي توانيد به مهماني عصر با لباس شب برويد و در مهماني شب با لباس ورزش. من اين مسئله را در بازي ام لحاظ مي کنم. بعد وقتي بازي ام تحليل مي شود مي بينم مثلاً از من ايراد گرفته شده که چرا آن لباس شب را در اين ورزش نپوشيده ام! و اين کمي خنده دار مي شود يعني احساس مي کنم منتقد خيلي اشراف ندارد که بازي خوب يا حتي بازي بد از کجا مي آيد و براي چي اين اتفاق مي افتد و عامل اصلي و مطلق آن بازي صرفاً بازيگر نيست. وقتي فيلمنامه اي مي دهند و مي خواني و به نظرت بد است، در آن بازي مي کني؟   ممکن است بد باشد اما من از آن خوشم بيايد! بد و خوب بودنش نسبي است. نظر خودت مهم است! اگر بد باشد، قبول مي کني؟   يک موقع چيزي آنقدر مبتذل است که از صفحه پنج بيشتر نمي توانيد پيشروي کنيد. اين اتفاق براي من افتاده. اين هيچي! فيلمنامه اي هم هست که من به عنوان مخاطب مي خوانم. مي دانم فيلم، کمدي و مخاطبش عام است يعني قرار است مردم فيلم را ببينند. من آنجا در جايگاه مردم فيلمنامه را مي خوانم، نه در جايگاه مريلا زارعي که حالا چه فيلمي را دوست دارد يا مثلاً چه نقشي را دوست دارد. بعد اگر احساس کنم در اين ژانر مي خواهم کار کنم در همان سطح براي خودم تراز مي گيرم يعني مي گويم اين فيلم در فضاي کمدي، در حد استاندارد هست يا نه! اگر باشد مي روم و انجام مي دهم و دليلش هم در بخشي خود مردم هستند که به نظرم گاهي اوقات با همين فيلم هايي که ما و منتقدها فکر مي کنيم خيلي خوب نيست، آنها مي بينند و دوست دارند... يک نکته ديگر هم اين است که بازيگر به ارتباط با مردم نياز دارد و اگر اين ارتباط را نداشته باشد مردم آرام آرام او را کنار مي گذارند و آن وقت چه فايده دارد که من براي خودم فيلم بازي کنم و تعريفي از من براي کسي در ذهنش مجسم شود که فيلم هايي بازي مي کنم که او نمي فهمد و دوست ندارد؟ امسال فيلم هايي که از تو اکران شد:«درباره الي...»،« خروس جنگي» و «نيش زنبور» که دو تاي اول ميلياردي شدند. «نيش زنبور» هم مي شود؟   اگر تظاهرات نشود! چون همه فيلم هايم در تظاهرات بوده! آن دو تا که در تظاهرات هم ميلياردي شد، اينطور که پيش مي رود، اين هم مي شود. فروش فيلم روي دستمزد بازيگر تأثير دارد؟ اينکه مريلا زارعي بگويد امسال سه فيلم ميلياردي داشتم و دستمزدم از « ب» به «آ» مي رسد؟   ببين در اين مورد بايد کارشناسي شود. وقتي از خودت دعوت مي شود، فيلمنامه اي را مي خواني و پاي قرارداد مي روي چطور؟   به نظرم اين بحث، خيلي تخصصي است به اضافه اينکه بحث دستمزد به خود بازيگر بر مي گردد يعني من شخصاً معتقدم؛ صرفاً يک بازيگر باعث فروش ميلياردي يک فيلم نمي شود يک مجموعه است که باعث مي شود فيلم موفق باشد. يعني فقط آغاز اکران فيلم نشان دهنده محبوبيت بازيگر آن است اما بعد در ادامه مي بينيد فيلم به فروش واقعي دست پيدا نکرد چرا؟ چون فيلم خوب نبوده. به اعتقاد من اين مسئله يک حساب و کتاب و معادله اي دارد که مجموعه سينما ناخواسته به آن معادله مي رسند. يعني وقتي بازيگري فيلمش فروش خوبي دارد، خودش فکر مي کند که: عامل فروش من بودم؟ فيلم بود؟ يا چي؟ بعد، خودش به نتايجي مي رسد و تصميم مي گيرد که روي دستمزدش تأثير بگذارد. مثل همه جاي دنيا. اما چون در مملکت ما هيچ چيزي استانداردهاي جهاني را ندارد فکر مي کنم که تا حدي اين تأثيرات به خود بازيگر بر مي گردد. از جانب بازيگر طبيعي است که پيشنهاد دستمزد دريافتي اش بالاتر برود ولي از جانب پيشنهاد دهنده هم اين اتفاق مي افتد؟ اصلاً در مورد خودت اين اتفاق افتاده؟   بله. پيشنهاد مي کنند... ببين اصلاً يک چيز ديگر بگويم که نمي دانم چرا همکاران بازيگر من هيچ وقت به آن اشاره نمي کنند: گاهي يک بازيگر اصلاً نمي خواهد يک فيلمي را بازي کند ولي به او چنان عدد مي دهند که! يعني مي گويند: اين فيلمنامه. ما تا فلان مبلغ هم مشکلي براي پرداخت نداريم ها! يا اينکه بازيگر براي اينکه آن کار را انجام ندهد، يک رقم بالايي پيشنهاد مي کند، که استقبال مي کنند! خب دليل اين استقبال غير از آن موارد تجاري که آنها براي فروش و سود فيلم حساب و کتاب کرده اند، چه مي تواند باشد؟ براي مريلا زارعي اين اتفاق افتاده که براي پول خوب يک کار را انجام بدهد؟   نه. هيچ وقت براي پول نرفتم کار کنم. يکي از فيلم هايي که در کارنامه ات ويژه شد، «درباره الي...» بود...   خدا را شکر بعد از «سربازهاي جمعه» يک فيلم ديگر هم آمد! (مي خندد) فيلم خوب که باز هم داري ولي اين فيلم، يک مجموعه خوب از آب در آمد که بعداً به خاطر اتفاقات گلشيفته و نپذيرفتنش به جشنواره و کشيدن کار به دستور رئيس جمهور و يک ذره نديدنش در جشنواره از طرف داورها، ويژه تر شد!   فکر نمي کني يک ذره بيشتر از يک ذره نديدنش؟! چون خودت از اول مصاحبه گفتي؛ سينما يک ذره با تلويزيون فرق دارد، من هم گفتم درباره الي... را يک ذره نديدند... تا ذره تو چقدر باشد؛ ذره من هم همانقدر است!   ( مي خندد)... ببين اتفاقي که براي «الي» افتاد، براي من ته يأس و نااميدي بود که به راحتي مجموعه تلاش و زحمت يک گروه را بنا به دليلي که معلوم و قابل توجيه نيست، کنار مي گذارند. من بعد از اين داستان اصلاً دچار يأس فلسفي شده بودم... براي بازي در اين فيلم، کانديداي سيمرغ هم شدي که جايزه را نبردي ولي اين نديدن ها در اکران عمومي نقشي نداشت. در بحبوحه تظاهرات و تعطيلي سينماها هم فيلم، خوب فروخت و شايد اگر در زمان مناسب تر اکران مي شد و يک کم پايانش که تلخ بود، مخاطب را پس نمي زد، بيشتر هم مي فروخت...   درست است. ولي از سي دي اش خيلي خوب استقبال شد و به نوعي آن فروش را جبران کرد که در روزهاي اوليه پخش اولش خوب فروخت. بازي هاي يک دست درباره الي... از کجا مي آمد؟ و با چه تمريني؟   از آنجا که ما به جاي اينکه نقش خودمان را تمرين کنيم، به جاي نقش مقابلمان بازي مي کرديم و با او آشنا مي شديم تا سر صحنه حس او را بدانيم و حس خودمان را درست اجرا کنيم. تا به حال چنين تمريني در فيلم هاي ديگر داشتي؟   نه. چون مثلاً آقاي کيميايي که اصلاً به تمرين اعتقاد ندارد و همه چيز بايد جلو دوربين اتفاق بيفتد. در فيلم هاي خانم ميلاني و ديگر فيلم ها هم معمولاً دور خواني داشتيم و تحليل شخصيت ها و داستان. نظرمان را درباره آنها مي گفتيم و کلاً يک حس جمعي به وجود مي آمد که دو هفته قبل از آغاز کار، اين حالت را داشتيم و در حين کار هم حرف مي زديم و به کشف و شهودي مي رسيديم. همين. يعني تمرين هاي ويژه همين درباره الي... بود. يا مثلاً در «سربازهاي جمعه» تمرين؟! يادم هست آقاي کيميايي گفت اصلاً به نقش فکر هم نکن! فقط ديالوگ ها را حفظ کن و بيا جلو دوربين! «حکم» چي؟   ( مي خندد)... هيچي... بي خيال! از حکم فقط مي توانيم بگوييم:« نعش دريا روي آب است.»   کاشکي نعش خودم را نشان مي دادند، حداقل!( مي خندد)...بگذريم... ديگر چه فيلم به درد بخوري دارم؟! ( فکر مي کند) ندارم ديگر، تمام شد! چرا! يک فيلم خيلي مهم در کارنامه کاري ات داري به نام « اخراجي ها».   ( مي خندد) واقعاً که... اينجوري که به نقل از آقاي ده نمکي شنيده ام قرار است آن بخش هايي از اخراجي ها که آن زمان اجازه پخش نداشت در «اخراجي ها 3» گنجانده شود.   خداي من! شوخي مي کني! من ترجيح مي دهم اگر قرار است از آنها استفاده بشود، دوباره همه آنها را بازي کنم. خب آن زمان شرط کرده بودي که اگر اين صحنه ها کار نشد، بعداً از آن استفاده نکنند يا دوباره آنها را بازي کني يا مثلاً مکتوب چيزي داري که اگر خواستند استفاده کنند، از آن جلوگيري کني؟   نه. اگر مکتوب هم داشتم با آقاي ده نمکي کَل کَل نمي کردم! (مي خندد) بين فيلم هايت «کيفر» را هم که داري کار مي کني، فکر مي کني ويژه مي شود؟   اميدوارم. چون من چند سال پيش با آقاي فتحي يک سريال کار کرده بودم (فردا دير است) ولي ديگر اتفاق همکاري با ايشان برايم نيفتاد تا اين فيلم و من واقعاً دوست داشتم با آقاي فتحي کار کنم چون هميشه در آثارشان بازي هاي متفاوت ديده ام. به علاوه اينکه از داستان فيلم هم بدم نيامد و يک مجموعه خوب هم از فيلمبرداري و چهره پردازي و طراحي صحنه و لباس در اين کار حضور دارند. خلاصه فکر مي کنم همه چيز براي ساخته شدن يک کار خوب آماده است. براي بازيگري چطور خودت را قوي مي کني؟ چه تمرين هايي مي کني؟   من معتقدم همه چيز بايد در درون آدم اتفاق بيفتد. اين است که يک دفعه احساس مي کنم بايد بروم سفر يا بايد کتاب بخوانم يا موسيقي گوش بدهم يا فيلم ببينم و...همه اينها بدون اينکه برنامه منظم و از پيش تعيين شده اي برايشان داشته باشم در برنامه ام هستند. و من به نداي درونم گوش مي کنم که در هر موقعيت بايد به سمت کدامشان بروم. فقط تمام تلاشم را مي کنم که سلامت باشم و اين سلامت هم روحي است و هم جسمي. ورزش مي کني؟   اگر سر کار نباشم، حتماً ورزش مي کنم و اين اتفاقاً از آن چيزهايي است که به سلامت بودنم خيلي کمک مي کند. مثل در خانه و کنار خانواده بودن که من از اينکه در کنار مادر و پدر و خواهر و برادرم هستم، انرژي مي گيرم و برايم سازندگي دارد. مريلا زارعي همچنان به همان گرمي گذشته فعاليت هاي صنفي و انجمني خودش را دارد يا از شدتش کم کرده؟   بله. همچنان مثل گذشته فعاليت مي کنم و اگر زماني اين کارهايم کمرنگ مي شود، فقط به خاطر اين است که کارم زياد شده و الا من هيچ وقت از اين فعاليت ها دلسرد نمي شوم. خب مثلاً در انجمن بازيگران براي اين جرياني که يک باره بر سر دستمزدهاي بازيگرها ايجاد شده، چکار کرديد؟   ببين انجمن بازيگران زير مجموعه خانه سينماست که يک نهاد نيمه دولتي تلقي مي شود و براي من يک مأواي صنفي است که بازيگرها از طريق آن يک امنيتي داشته باشند که اگر مشکلي برايشان پيش آمد، بتوانند جايي براي مراجعه و پيگيري داشته باشند. درباره اين بحث دستمزدها هم يک کار گروه تشکيل شده که نمايندگاني از مسئولان سينما، تهيه کننده ها و بازيگرها دارند بحث و چاره انديشي مي کنند که به يک تصميم برسند. که يعني براي دستمزدها معيار قائل بشوند؟   اصلاً حرف ما هم همين است که نمي شود براي اين مسأله، معيار قائل شد. شما مختار هستيد بنابر کاري که انجام مي دهيد و يکسري محاسبات مادي و معنوي را در نظر مي گيريد، براي خودتان يک دستمزدي در نظر بگيريد و پيشنهاد بدهيد. گاهي بازيگرها براساس همان محاسبات براي يک کار حتي داوطلب مي شوند و يا جاي رقم قرارداد را خالي مي گذارند و سفيد امضا مي کنند. يعني اينطور نيست که هميشه بازيگرها دستمزد بالايي طلب کنند. گاهي هم بازيگر براي خودش يک دستمزد ثابتي را در نظر مي گيرد که در نهايت تهيه کننده مي تواند آن را قبول کند يا نپذيرد. پس ما مي گوييم ؛ آقاي تهيه کننده اي که به رقم دستمزد اعتراض داري، شما که آن را پرداخت کردي حتماً يک منفعتي برايت داشته و الا بي تدبير که پول بي بازگشت به بازيگر نمي دهي... ضمن اينکه بازيگرها يک زمان کاري دارند که تازه در مردها و زن ها هم فرق مي کند. هم سن و سال مهم است و هم اوج کاري. بالطبع زماني که يک بازيگر پر کاراست، به دلايلي پر کار است که عموماً بقا ندارد و بعد از مدتي کم کار مي شود. او حق دارد درآن دوره پر کاري اش دستمزد خوبي بخواهد تا قبل هايي را که در اوج نبوده و بعدهايي را که کم کار مي شود، جبران کند. چون بازيگري که از اوج مي افتد، به دليل وجاهتي که از بازيگري در جامعه دارد نمي تواند بسياري از مشکلات خودش را بروز بدهد و مثلاً مشکل کاري يا معيشتي خود را جايي بازگو کند يا يک شغل ديگري انتخاب کند. چون او نماينده فرهنگ و تمدن يک جامعه است و جامعه از او يک تلقي دارد که اين تلقي خراب مي شود. پس براي حفظ اين شأن و منزلت من فکر مي کنم صادقانه ترين راه حلش اين است که مثل همه جاي دنيا بازيگر شريک موفقيت فيلمش باشد. يعني اگر در فيلمي حضور دارد که موفق مي شود، از سود آن فيلم به بازيگر هم برسد و از اين راه يک ممر درآمدي براي بازيگر ايجاد شود. چون الان بازيگر، بازي مي کند و يک دستمزد مي گيرد و مي رود. ولي تهيه کننده ، بارها از اين فيلم مي تواند در آمد زايي کند و به هر ارگان و نهاد و گروهي که امتياز پخش و تکثير و اکران فيلم را بدهد، درآمد کسب کند. اينطوري که باشد بازيگر مي داند در سود شريک است و اگر هم احساس کند فيلم دچار اشکالاتي است که احتمال ضررش مي رود، تمام تلاش خود را مي کند که اجازه متضرر شدن را از فيلم، گروه و خودش بگيرد... مثلاً بعضي اوقات اتفاق افتاده که به دليل بعضي مسائل بازيگر حاضر نشده در بخش تبليغات به فيلم کمک کند. يا حرفي زده که مردم را از فيلم دور کرده. خب اگر در فيلم سهم داشت، هيچ وقت چنين اتفاقي نمي افتاد. يا مثلاً بازيگر، فيلم بازي مي کند ولي بعد از مدتي اين فيلم، سريال مي شود و روي آنتن تلويزيون مي رود. خب اينجا بازيگر دستمزد يک بازي را گرفته که در سينما حضور داشته و شايد اصلاً نخواهد براي تلويزيون کار کند يا دستمزدش در تلويزيون با سينما تفاوت داشته باشد و... اينجا چه مي شود؟ هيچي غير از اينکه تهيه کننده، خواسته اين فيلم را سريال کند و به تلويزيون بفروشد و سود کند. يا به هواپيمايي بفروشد يا به رسانه ها بفروشد و ... خلاصه وقتي بازيگر اينقدر غريب مي افتد تنها جايي که امکان اعمال حضور دارد، پاي دستمزد است که آخر بگويد؛ من لا اقل پولم را گرفتم. و خودش را بکشد کنار... انجمن بازيگران چه کار آموزشي براي بازيگرها انجام مي دهد؟   ما از همان ابتدا تمام تلاشمان اين بوده که بتوانيم بخش فرهنگي فعاليت هايمان را تقويت کنيم. مثلاً ورک شاپ و کلاس آموزشي برگزار کنيم که حتي يک زماني حرف آوردن استاد خارجي هم به ميان آمد و اينکه حتي از خود بازيگرها که در حوزه هاي مختلف تخصص دارند، بخواهيم که براي همکارانشان کلاس بگذارند و... که ما زورمان از همه آنها، رسيد به اين سخنراني هايي که هر ماه برگزار مي کنيم و خود شما هم در نقش آفرينان چاپ مي کنيد اما همين سخنراني ها هم اينقدر مشکل آفرين است که نگو و نپرس. به خاطر عدم استقبال بازيگران؟   نه. خيلي مشکلات هست که اگر وارد جزئيات نشويم، بهتر است. اما حالا درباره همين استقبال که گفتي، ما به همه اعضا اس ام اس مي زنيم. اطلاع رساني مي کنيم ولي آنهايي که مي خواهيم بيايند، نمي آيند. نه اينکه اعتماد نداشته باشند. بلکه به خاطر اينکه انگيزه اي براي يادگيري چيزهاي جديد ندارند و متأسفانه همکارها از هم منفک شده اند که همين هم باعث مي شود کار به جايي برسد که هرکسي درباره بازيگرها نظر مي دهد. يعني بازيگري مظلوم و ضعيف شده که همه از آن سوء استفاده مي کنند. چند وقت پيش از يک خانم دستيار کارگرداني مي خواندم که جايي بازيگرها را مورد الطاف خودشان (!) قرار داده بودند که؛ بازيگرها براي کارها انرژي نمي گذارند و سر 20 کار هستند و ... من مي گويم عواملي اطراف بازيگر هست که نمي گذارد او انرژي صرف کار کند. يعني بحث بازيگر نيست بلکه يک بحث ريشه اي مطرح است که نگاه کلان فرهنگي به اين مقوله، حقير شده. وقتي اين همه کار نود دقيقه اي ساخته مي شود و همه اينها هم روي آنتن تلويزيوني مي رود که زماني هفته اي يک سريال پخش مي کرد، ديگر بازيگر مي تواند در خيابان راه برود در حالي که همه کساني که از کنارش رد مي شوند هم بازيگر باشند! در فعاليت هاي اجتماعي چطور عمل مي کنيد؟ مثلاً يک گروهي از شما براي تخفيف حکم شهلا جاهد تا پيش قاضي مي روند و ...   اينها صنفي نيست. کاملاً خودجوش و شخصي است که مثلاً يک نفر پيشنهادي مي دهد که يک گروهي برويم و قاضي را ببينيم و ... ما هم از همکارها مي خواهيم هرکس دوست دارد، به ميل خودش در اين فعاليت ها شرکت کند و هيچ اجباري در کار نيست. چون حرفه ما خيلي حساس است و هر حرکت ما روي نگاه و قضاوت مردم نسبت به خودمان تأثير مي گذارد. بنابراين هرکس حق دارد براي خودش تصميم بگيرد که در يک فعاليت شرکت کند يا نه. يک وقت هايي هم از ما دعوت مي شود يک کاري را انجام بدهيم. مثلاً بازديد از زندان و ديدار با زنداني ها . آن وقت هم ما به اعضا و همکاران اعلام مي کنيم که هرکس تمايل دارد در آن شرکت کند... يک چيزي که خيلي مهم است، اينکه ما در انجمن اين کارهاي خيريه را هدايت نمي کنيم و فقط هماهنگ کننده هستيم و سعي مي کنيم اگر زوري داريم براي کاري خرج کنيم که به نفع جامعه بازيگرها و مجموعه صنف مان باشد که يک گره از کار بازيگرانمان بگشاييم. چون شأن بازيگر و حرفه اش از همه چيز براي ما مهمتر است و ما تلاش مي کنيم حتي در مواردي که يک بازيگر به مشکل معيشتي يا شخصي برخورد مي کند، آن را در خفا پيگيري کنيم که مبادا شأن اجتماعي او دچار آسيب شود. دقيقاً بحث بعدي من اين است که مثلاً براي بازيگرهايي که سن و سالي ازشان گذشته و کمتر امکان فعاليت دارند، چه مي کنيد؟ چون مي داني که همين اواخر شهر را پر کردند: چه نشستيد که حميده خيرآبادي در تنهايي و انزواست و...   اينها همان آزاري است که از حقيرش حرفه مان مي بينيم. يک بخشي از آن هم خوراک تبليغاتي است. ببين بعد از حوادث اخير بازيگرها، موضوع روز شده اند و در دسترس مردم و جامعه قرار گرفته اند که هرکسي به خودش اجازه بدهد درباره آنها اظهار نظر کند و ... و الا اينجوري نيست که ما از بازيگري مثل خانم نادره بي خبر باشيم و يک نفر از يک رسانه، برود کشف کند که ايشان وضعيت مناسبي ندارند! الحمدلله آقاي رشيدي جدا از اينکه رئيس انجمن هستند و فعاليت صنفي دارند، خودشان به صورت شخصي اينقدر پيگير حال و احوال همکارها هستند که حواسشان به همه چيز هست. ولي خب يک مشکلاتي هم وجود دارد که واقعاً حل کردنش اگر امکانپذير باشد هم خيلي دشوار است. مثلاً بازيگري که بيش از سي سال است فعاليت مي کند، الان مبلغ مستمري اش اينقدر ناچيز است که آدم رويش نمي شود، بگويد! طرف اگر سي سال پيش رفته بود ارتش ، الان تيمسار بود!   ما برعکسيم ديگر! تيمسار مي آييم، سرباز صفرمان مي کنند، مي فرستند بيرون! يعني ما هنوز در حرفه مان نمي توانيم حتي به لحاظ مالي شأن يک بازيگري را که سالها در اين حرفه فعاليت کرده، حفظ کنيم. رلي که نداريم مناسب کيفيت کارش به او بدهيم و فقط حضورش را در يک يا دو سکانس ارج مي نهيم ولي رقمي هم مقابل کيفيت کارش با اين همه سابقه به او مي دهيم؟ نه. و اين چيزي است که اگر بازيگري با اين ويژگي متناسب با شخصيت و کيفيت و سابقه کارش از تهيه کننده دستمزد بخواهد، تهيه کننده زير بار نمي رود و جايگزيني براي اين بازيگر دارد که خنده دار است. دوست داري چه جوري بميري؟   (فکر مي کند) تا حالا بهش فکر نکرده بودم... دوست دارم قبل از کساني که خيلي دوستشان دارم، بميرم. اين شد زمانش. نوع مردنت چطور باشد؟   فقط اميدوارم در اثر سقوط هواپيما نميرم... (فکر مي کند)... دلم مي خواهد وقتي که مي ميرم لبخند روي لبم باشد. منبع:نقش آفرينان، شماره 61 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1213]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن