واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
افسانه 2برادر اگر لاست نبود، فرار از زندان هم ساخته نميشد.
تمام ماجراهاي سريال «فرار از زندان» فقط از يك جا آب ميخورد؛ از درون ذهن يك مرد 41ساله به نام پل شيرينگ. قبل از ساخت اين مجموعة تلويزيوني، كسي روي شيرينگ خيلي حساب خاصي نميكرد اما بعد از ساخت اين سريال، زندگي هنري او هم از اينرو به آنرو شده. او بيشتر كارهاي سريال را خودش به تنهايي انجام داده؛ مخصوصاً نوشتن فيلمنامه كه يكي از كارهاي محبوب جناب شيرينگ است. البته درباره كارگرداني او كاملاً كنار كشيده و بيشتر از دور مراقب اوضاع و احوال كارگردانهاي سريال است. پل در ايلينويز به دنيا آمده؛ همانجايي كه ماجراهاي سريال (حداقل چند فصل ابتدايي) در آن اتفاق ميافتد. ابتدا درسال2003 فيلمنامهاش را روي ميز مديران شركت فاكس گذاشت اما مديران خوشحال فاكس او را تحويل نگرفتند. دليل آنها براي اين كار اين بود كه مردم از اين سريالهاي پيچيده و خفن خوششان نميآيد و پروژه شكست ميخورد اما موفقيت سريال لاست باعث شد مديران فاكس با منتكشي سراغ جناب شيرينگ بروند. همين شد كه كمكم سريال دور هم جمع شدند و توانستند اولين قسمت را در 29آگوست2005 به نمايش بگذارند. ماجراي اصلي سريال اصلا و ابدا داستان جديدي نيست و بارها اين موضوع را در فيلمها و سريالهاي ديگر هم ديدهايم. خط اصلي داستان خيلي واضح و روشن و البته تكراري است، لينكلن باروز در دام يك توطئه گرفتار ميشود و به جرم كشتن برادر معاون رئيسجمهور آمريكا به اعدام محكوم ميشود و تا زمانيكه حكمش اجراء شود، به زندان فاكس ريور منتقل ميشود. اما مسألهاي به اين سادگي كمكم دچار پيچيدگي ميشود، يعني فيلمنامهنويس تصميم ميگيرد اين اتفاق به ظاهر ساده را آنچنان پيچ دهد و از دل آن ماجراجويي بزرگ دربياورد كه تماشاگر را هاج و واج بگذارد. برادر لينكلن، مايكل خود را وسط ماجرا مياندازد تا هرجوري شده برادرش را از زندان فراري بدهد. مايكل كه علاوه بر مهندس ساختمان بودن، هوش بسيار بالايي هم دارد، تمام نقشة زندان فاكسريور را روي بدنش خالكوبي ميكند و با كشيدن نقشهاي بسيار ساده (يك سرقت ساختگي بانك) به دل ماجرا ميزند تا در زندان كنار برادرش باشد. اجراي تكتك برنامههاي ازقبل تعيينشده مايكل خودش كلّي از ماجراي سريال را در برميگيرد؛ از سوراخ كردن ديوارهاي زندان بگيريد تا راضي كردن بعضي از زندانيها براي همكاري. هر حركتي ازقبل توسط او پيشبيني شده حتي جزئيترين آنها اما تنها چيزي كه اين وسط ميتواند او را غافلگير ميكند، رفتار زندانيان ديگر است كه سر از نقشه فرار او درآوردهاند و بيشتر اوقات باعث دردسر ميشوند و كار او را به تأخير مياندازند. البته گاهي هم اين قضيه برعكس ميشود و اين زندانيهاي ديگر هستند كه به كمك مايكل و برادرش ميآيند. با اينحال اين ماجرا يك روي ديگر هم دارد؛ بيرون از زندان ماجرا به شكلي ديگر درحال پيگيري است. وكيل لينكلن، ورونيكا دانوان كه دوست دوران كودكي آنهاست به شدّت دنبال جمع كردن مدارك لازم براي تبئره كردن لينكلن است اما مگر ميشود به همين راحتي مدركي جمع كرد. نقشة طرف مقابل كه اين توطئه را به دقت طراحي كرده، به قدرتي پيچيده و دقيق است كه هركسي نميتواند به اين مدارك دست پيدا كند. تازه اگر همة موانع را پشت سر بگذارند و نزديك مدرك شوند، درست چند دقيقه قبل از آن اين مدارك پودر ميشوند و ميروند هوا. اين همان موش و گربه بازي هميشگي فيلمنامهنويسان است كه تا دقيقه نود شما را با چشماني باز و ذهني خسته بيدار نگه ميدارد و در آخر شما را با دستهاي خالي روانة رختخواب ميكند. فيلمنامهاي كه شيرينگ آن را براي ساخت سريال آماده كرده بود، از همان قسمت اول نشان ميداد كه پيچيدگي خاص خودش را دارد، البته نه مثل لاست درهم تنيده و تخيلي و نه مثل سريالهاي ديگر خطي و دورهمي كه بشود اول و آخر آن را به راحتي حدس زد. نتهايي با طعم ايراني:
بين همة اسامي ريز و درشت سازندگان سريال يك اسم چشم ما ايرانيها را بيشتر به خودش ميگيرد؛ «رامين جوادي» يا به قول خود خارجيها "Ramin Djawadi". آهنگساز ايراني- آلماني سريال فرار از زندان كه اين روزها براي آهنگسازي براي فيلمهاي هاليوودي سرش بسيار شلوغ است. او كار خودش را با يگتار زدن در چند گروه آلماني شروع كرد. اما بعد از مدّتي ديد كه اين كار برايش نه آب دارد و نه نان و به خاطر همين جل و پلاسش را جمع كرد تا به آمريكا و دانشگاه موسيقي بركلي برود و مثل بچه آدم ساخت موسيقي فيلم را در آنجا ياد بگيرد. در همانجا بود كه عضو گروه My Favourite Relative شد، اما اين گروه هم نتوانست تمام خواستههاي اين پسر را برآورده كند. همين انگيزهاي شد تا بعد از فارغالتحصيل شدن از دانشگاه به كاليفرنيا برود و با گروه Media Venture جوش بخورد. حضور در اين گروه براي رامين بسيار خوشيمن بود؛ چراكه توانست كار تنظيم و آهنگسازي را از همينجا شروع كند. رامين كمكم توانست براي خودش اسمي دركند و هاليووديها را به سمت خود بكشاند. اولين تجربة سينمايي او فيلم كوتاه 14دقيقهاي به نام Shoo Fly بود كه توسط ساجيت واريئر درسال2001 كارگرداني شده بود. با اينكه فيلم چندان ديده نشد اما شروع خوبي براي خود رامين بود. كارهاي بعدي او هم مانند همين فيلم چيز دندانگيري از آب درنيامدند تا پيشنهاد آهنگسازي براي قسمت سوم بليد (Blade) از راه رسيد و زندگي حرفهاي او را زير و رو كرد. فيلم خونآشامي بليد كار خودش را كرد و مثل خودش اسم رامين را هم همهجا پخش كرد. تأثير اين فيلم آنقدر بود كه هانسزيمر (يكي از معروفترين آهنگسازان دوره خودمان) از او براي ساخت موسيقي فيلم بتمن آغاز ميكند و يكي از قسمتهاي دزدان دريايي كارائيب دعوت به كار كرد. ساخت آهنگهايي براي فيلمهايي مثل «از غبار بپرس»، انيميشن خندهدار «فصل شكار يك و دو»، فيلم «آقاي بروكس» با بازي كوين كاستنر و... . درنهايت ساخت آهنگهاي همين سريال نشان داد كه نوبت ديگر نوبت رامين است. حالا او با داشتن فقط 35سال سن يك جايزه «انجمن نويسندگان، ناشران و آهنگسازان» و نامزدي «امي» و «گرمي» را در جيب دارد كه هركدام از آنها افتخاري بزرگ براي يك آهنگساز محسوب ميشود. منبع:نشريه همشهري جوان؛ ش245 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 341]