واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شيرجه در فنجان! نويسنده : مصطفي جلالي فخر حامد بهداد با آخر بازي آغاز كرد اما با بوتيك بود كه به چشم سينماي ايران آمد . همان گونه كه فيلم توانست به عنوان نمايش موفق آشفتگي نسل جوان و معاصر شناخته شود ، بازيگرانش هم توانستند نقش هاي به درستي پرداخت شده خود را به اندازه و مؤثر بازي كنند . بهداد هم توانست نقش يك معتاد عصبي را قابل قبول بازي كند و نحوه قدم زدن و حركات دست و نوع بيان جمله ها و سيلاب بندي كلمات در كنار دندان هاي زرد و ابروهاي كم رنگ به باورپذيري نقشي كه فقط در دو سكانس حضور داشت كمك كرد . او در توصيف اين تجربه اش گفت كه دوسال براي اين نقش زحمت كشيده و البته به اندازه زحمت و صبوري اش مورد توجه قرار گرفت . او به تدريج و پس از آن كه امكان انتخاب پيدا كرد ، كوشيد تا بيش از هر چيز ديگر « متفاوت » باشد . چه در انتخاب و نوع بازي وچه در رفتارهاي حاشيه اي و حرف زدن و حركاتش خارج از قاب دوربين ، يا با بروز واكنش هاي ناگهاني و غيرقابل پيش بيني و نامتعارف . در حدي كه در نشست خبري نمايش سگ سكوت و براي نشان دادن قابليت هاي بدن يك بازيگر تئاتر ، ناگهان پريد روي ميز و حركات عجيبي كرد كه با طبيعت چنين جلسه اي هم سو نبود . او عاشق مارلون براندو و جيمز دين است و خيلي دوست دارد كه در نقش ها و حضور خود دنباله رو آن ها باشد ؛ يك جوان سركش و معترض و ناآرام كه مشتاق شورش بي دليل نيز هست . بيش از همه ، اين ناآرامي متمايل به روان پريشي ست كه به محض امكان بروز در هر نقشي ، انگار طغيان مي كند . او عموماً اغراق آميز بازي مي كند و از عضلات صورت و حركات دهان و فك و نمايش دندان هايش به وفور و بيش از حد متعارف بهره مي برد . اين اغراق در حركات دست و نحوه راه رفتن و اداي كلمات و كلام منقطع با مكث هاي كوتاه و پر تعداد نيز بروز مي يابد و در مجموع يك بازيگر overact است كه كنترلش هم آسان نيست . معمولاً در نقش هاي مكمل و كوتاه نتايج بهتري حاصل مي شود و در نظرسنجي انتخاب نقش مكمل هم جايي براي او هست . نمونه اش تك سكانس آخر دايره زنگي كه اصلاً يك نقش تعمداً اغراق شده و بي قرار با بازي او جور شده بود . او در هر شب تنهايي هم كه قرار است در حرم امام رضا(ع) و فضاي معناگرا برگزار شود ، به محض بروز امكان برون ريزي حسي نسبت به همسر در آستانه مرگش ، باز همان ميميك هاي افراطي بروز مي يابند . در واقع همان اشكال مهمي كه او دارد و بازي هاي دروني را هم به نحوي برون گرايانه ارائه مي دهد و به رغم تلاش براي مهار شورشي كه در درونش هست و بر خلاف تصور بازي زير پوستي ( كه گمان مي كنم خودش به اشتباه فكر مي كند دارد ) ، تمام عضلات زير چشمان و گونه ها و بالابرنده هاي چانه و عضلات گردن براي يك گريه ساده درگير مي شوند . براي همين بود كه در فصل جست و جو به دنبال همسرش ، آدم احساس مي كرد كه همان اندك اشك هم با زحمت و مرارت زيادي در چشمانش جمع شده . بهترين بخش بازي اش هم در تاكسي ست و همان جا كه فقط نگاه مي كند و قرار نيست كار ديگري بكند . درست شبيه روز سوم كه عشق نامتعارف او به يك دختر خرمشهري در نگاه او قابل باورتر بود تا حركات و گفتارش . اغراق آميزترين و دافعه برانگيزترين بازي او در دل خون است ؛ جايي كه قرار است نقش يك عاشق و قاتل روان پريش را بازي كند كه در آستانه اعدام است و عذاب وجدان هم دارد . كاملاً معلوم است كه دست او در اين فيلم باز بوده و به اشتباه گمان برده كه براي يك بازي خوب و ماندگار ، تا آن جا كه مي شود خودش را « بروز» دهد . نمي خواهم تحصيلات تئاتري اش را به اين نقص او ربط بدهم ، اما يك بازيگر در سينما بايد كلوزاپ خود را بشناسد . و مثلاً بداند كه وقتي لب هاي منقبض شده و دندان ها و لثه هاي نمايان را مدام مي لرزاند تا نشان دهد كه چه قدر حال دروني اش بد است ، ممكن است روي پرده نتيجه اي حاصل شود كه حال تماشاگر را بد و عصبي كند . به ويژه وقتي اين حالت مكرر تكرار مي شود و انگار ايده ديگري براي آشفتگي دروني به ذهن بازيگر ( و كارگردان ) نرسيده است . بهداد در اين فيلم به حس و بازي همبازي اش الناز شاكردوست هم بي توجه است . در واقع ساير عناصر صحنه ، چه از حيث موقعيت و جمله ها و چه از لحاظ ميزانسن و نور و بازي طرف مقابل هم هيچ ربطي با اين همه اغراق او ندارند . تنها جايي هم كه بازيگر نقش نسرين به اشتباه پا به پاي اغراق او در حس هاي غيرقابل باورش زياده روي مي كند ، هر دو از فيلم جدا مي افتند . حامد بهداد در اين فيلم كه بدترين بازي او هم هست ، به شدت خودش را زير فشار قرار مي دهد تا تواماني عشق و عذاب وجدان را به صورت خود منتقل كند و در عين حال پريشاني روحي و ذهني اش را هم جيغ بكشد . او تعريف كرده كه در بوتيك ، زير دوش آب سرد مي رفته و وقتي به مرز يخ زدگي مي رسيده ديالوگ هايش را مي گفته تا آن لرزش صدا و در آستانه انهدام بودن را خوب درآورد . در دل خون هم مدام سعي مي كند اين حس لرزيدن را به گونه اي غلو شده ارائه دهد اما مكانيسم بروز آن متفاوت است و كاملاً تصنعي و آزاردهنده است . نمي گويم او بايد همواره زير دوش آب سرد برود و بعد جلوي دوربين بيايد ، اما طبعاً بايد راهي پيدا كند كه اين كنش ها تا اين حد اضافه و گل درشت نباشند . راستش واژه مناسب تري به ذهنم نرسيد تا به جاي « زور زدن » از آن استفاده كنم و عجالتا ًمشكل اصلي او را همين زور زدن براي انتقال ناآرامي و روان پريشي مي دانم . اين اشكال در بين بسياري از بازيگران ما شيوع دارد و به ويژه در برابر نقش هاي آدم عصبي و نامتعادل و ديوانه و شيرين عقل و .. فكر مي كنند كه از هفت دولت آزادند و هر حركت و اغراقي از آن ها به ويژگي نقش منتسب مي شود . نمونه اش محمدرضا فروتن كه در چند سال اخير در چنين نقش هايي مكرر بازي كرده و او هم دچار همين سوء تفاهم شده است . البته بهداد در حس پنهان نقش يك روان پريش را بازي كرده كه به دو دليل قابل تحمل است . يكي كوتاهي نقش و حضور او ( هر چند در دو سه نما ، اغراق حسي و رفتاري اش مشهود است ) و ديگري كنترل شدگي بيش تر او توسط كارگردان . به نظر مي رسد با شهرت و تقاضاي بيش تر ، او به دنبال بازي بي قيدتري ست كه چندان زير سايه كارگرداني نباشد . بازي هاي اخير او اين را نشان مي دهند . اين آزادي به نفع او تمام نمي شود و اتفاقاً هر چه مهارشده تر بازي كند ، نتيجه بهتري به دست مي آيد . مثل آن چه در شبانه روز ، تقريباً اتفاق افتاد و ايفاي نقش يك پيرمرد فرتوت و كم توان خود به خود جلوي بعضي ايرادهاي او را گرفت . اين كه مي گويم تقريباً ، به اين دليل است كه در آن جا هم اين اغراق در نمايش « در خود فروريختگي» و خم شدگي و توناليته صدا مشهود است . بازي او را در نقش روحاني در فيلم تازه عباس رافعي نديده ام و مشتاقم ببينم او در قالب نقشي كه بايد با آرامش و سكون و وقار همراه باشد ، چه كرده است . جايي خواندم كه بازيگران overact در برابر چنين نقش هايي مثل كسي مي شوند كه دست و پايشان را بسته اند و در آب انداخته اند كه شنا كنند ! ... و البته اگر دست و پا را فراموش كنند ، مطمئناً در حدي كه غرق نشوند از آن ها بهره خواهند برد . منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398 /س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 525]