تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815451830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چکاوک های مزرعه ی گندم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چکاوک های مزرعه ی گندم

یکی بود یکی نبود. یک مزرعه ی گندم بزرگی بود که مامان چکاوک با بچه هایش آن جا در یک آشیانه ی کوچک و زیبا زندگی می کردند. از وقتی مامان چکاوک متوجه شد که گندم های مزرعه رسیده اند همیشه با دقت با اطرافش نگاه می کرد تا ببیند آیا کسی برای دروی گندم ها به آن جا می آید. مامان چکاوک همیشه از این می ترسید که چاقو و داس های تیز دروگران به بچه هایش آسیب برساند. به همین خاطر هر روز قبل از این که از آشیانه خارج شود، به بچه چکاوک ها می گفت به اطرافشان خوب نگاه کنند و به همه چیز خوب گوش دهند و  وقتی او به خانه برمی گردد همه چیز را برای مادرشان تعریف کنند.یک روز وقتی مامان چکاوک از خانه بیرون رفت، بچه چکاوک ها خیلی ترسیدند.آن ها گفتند: "وای مامان، مامان هر طور شده امشب باید از این جا برویم. امروز مزرعه دار به مزرعه آمد و گفت: "گندم ها برای برداشت آماده اند، باید همسایه ها را خبر کنیم تا در درو به ما کمک کنند. بعد از پسرش خواست تا همسایه ها را خبر کند. فردا آن ها حتماً به این جا خواهند آمد."مامان چکاوک لبخندی زد و گفت: "اصلاً نترسید، چون من از همسایه های دیگر شنیدم که آن ها هم به کمک دیگران نیاز دارند. فکر کنم چند روز دیگر هنوز وقت داشته باشیم."شب بعد بچه چکاوک ها از ترس می لرزیدند. همین که مادرشان به خانه رسید، فوری گفتند: "مامان، امشب حتماً دروگران به مزرعه می آیند! چون امروز مزرعه دار به این جا آمد و گفت: "گندم ها خیلی رسیده اند و باید قوم و خویش ها را خبر کنیم تا به ما کمک کنند. بعد پسرش را صدا کرد و  به او گفت تمام پسرعموهایت را خبر کن تا به ما کمک کنند."مامان چکاوک گفت: "نترسید. غصه هم نخورید. همه ی برادرزاده های مزرعه دار سر زمین پدرهای شان هستند و کارشان خیلی طول می کشد و ما هنوز خیلی وقت داریم."
دو چکاوک کوچک
شب سوم وقتی مادر به خانه برگشت، بچه چکاوک ها گفتند: "مزرعه دار به مزرعه آمد و به گندم ها نگاهی کرد و بسیار عصبانی شد و گفت: "هنوز هیچ کاری نکردیم این گندم ها بسیار رسیده اند و حتماً باید همین فردا درو شوند. بعد پسرش را صدا کرد و گفت فردا چند کارگر استخدام کن تا این گندم ها را درو کنند.مامان چکاوک بعد از شنیدن حرف بچه ها مطمئن شد که فردا حتماً افرادی برای درو به مزرعه می آیند، زیرا این بار مزرعه دار به پسرش پول داد تا به کارگران بدهد و از آن ها بخواهد در دروی گندم به آن ها کمک کنند.ترجمه: نعیمه درویشیبخش کودک و نوجوان* مطالب مرتبط:اختاپوس خجالتی و ماهی مهربانآرزوهای درخت کوچولومارمولک پرندهپرنده کوچولویی در جنگلیک صورت گرد بزرگآقا غوله و بزهای ناقلادریاچه ی اژدهادرس آسمانیه جفت كفش قرمزچرا رفتی تو لاکت؟!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 986]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن