تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس رابطه اش را با خدا اصلاح كند، خداوند رابطه او را با مردم اصلاح خواهد نمود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816447200




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شیرنادان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شیرنادان
شیرنادان
روزی، روزگاری، شیری بود که بسیار مغرور و از خود راضی بود. شیر هیکل بزرگ و تنومندی داشت و فکر می کرد که راستی راستی از همه حیوان های دبگر قوی تر است و هر کاری بخواهد، می تواند انجام دهد. روزی از روزها، شیر مغرور، زیر سایه درختی خوابیده بود. کم کم احساس کرد گرسنه اش شده، از جا بلند شد تا شکاری پیدا کند و بخورد. کمی که جلو رفت چشمش به خرگوش کوچولویی افتاد.شیر، اول از دیدن بچه خرگوش خوشحال شد. اما بعد فکر کرد: « برای شیر قوی هیکلی مثل من، شکار این بچه خرگوش خجالت دارد.» از آن طرف، بچه خرگوش که از دیدن شیر ترسیده بود، خودش را به تنه درختی چسبانده بود. شیر کمی جلو رفت و باز با خود گفت: «نه! نه! من شیر، سلطان جنگل، باید شکار بهتری پیدا کنم. این بچه خرگوش ریزه میزه به درد من نمی خورد و مرا سیر نمی کند.»شیر نگاهی به اطراف انداخت. ناگهان چشمش به آهوی بزرگی افتاد. شیر خوشحال شد و در دل گفت: «آهان! این آهوی چاق و بزرگ، شکار من است. این آهو مرا سیر می کند.» بعد شروع کرد و دنبال آهو دوید. آهو، وقتی شیر را دید، چند قدم بلند برداشت و به سرعت دوید و خیلی زود از دست شیر مغرور فرار کرد و لا به لای درختان جنگل گم شد.
شیرنادان
شیر مغرور که آهو را گم کرده بود، اطراف را گشت و حسابی خسته شد. در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت، در گوشه ای از صحرا ایستاد. او آن قدر خسته بود که نمی توانست روی پاهایش بایستد و خودش را روی زمین ولو کرد.شیر با افسوس به بچه خرگوش فکر کرد و در دل گفت: «کاش همان بچه خرگوش را شکار کرده بودم.» اما دیگر افسوس فایده ای نداشت. طمع و غرور باعث شده بود که شیر آن روز گرسنه بماند.بخش کودک و نوجوانمنبع: قصه های شیرین جهان *مطالب مرتبطروباه پرحرف چکاوک های مزرعه ی گندم اختاپوس خجالتی و ماهی مهربانآرزوهای درخت کوچولومارمولک پرندهپرنده کوچولویی در جنگلیک صورت گرد بزرگآقا غوله و بزهای ناقلادرس آسمانیه جفت كفش قرمز 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 408]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن