-چکاوک های مزرعه ی گندم
یکی بود یکی نبود. یک مزرعه ی گندم بزرگی بود که مامان چکاوک با بچه هایش آن جا در یک آشیانه ی کوچک و زیبا زندگی می کردند. از وقتی مامان چکاوک متوجه شد که گندم های مزرعه رسیده اند همیشه با دقت با اطرافش نگاه می کرد تا ببیند آیا کسی برای دروی گندم ها به آن جا می آید. مامان چکاوک همیشه از این می ترسید که چاقو و داس های تیز دروگران به بچه هایش آسیب برساند. به همین خاطر هر روز قبل از این که از آشیانه خارج شود، به بچه چکاوک ها می گفت به اطرافشان خوب نگاه کنند و به همه چیز خوب گوش دهند و &nbs