تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 24 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):حريص از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دو خصلت را با خود دارد: از قناعت محروم است و در...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852938727




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تفنگ حاجی قهرمان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تفنگ حاجی قهرمان
تفنگ حاجی قهرمان
یکی بود، یکی نبود. مرد ثروتمندی بود که در خانه اش به روی آشنا و بیگانه باز بود. هر کس از هر جا می رسید، می توانست به خانه ی مرد ثروتمند برود و چند روزی مهمان او باشد. اسم این مرد ثروتمند، حاجی قهرمان بود.یک شب حاجی قهرمان توی خانه اش نشسته بود که صدای در خانه اش بلند شد. پسر حاجی قهرمان رفت و در خانه را باز کرد. پشت در، یک نفر شکارچی ایستاده بود که گفت: «برای شکار به این طرف ها آمده بودم، حالا دیر وقت شده و نمی توانم به خانه ی خودم بر گردم شنیده ام که پدر تو آدم میهمان نوازی است. اگر اجازه بدهد، امشب را در خانه ی شما بگذرانم و فردا بروم دنبال کارم.» پسر حاجی قهرمان که پدرش را می شناخت، بفرمایی زد و یا اللهی گفت و میهمان را به داخل خانه برد. او که پیش از آن تفنگ ندیده بود، بیشتر از آنکه به میهمان فکر کند، به تفنگش فکر می کرد و دلش می خواست در یک فرصت مناسب یک دل سیر تفنگ را به دست بگیرد و ورانداز کند.میهمان وارد خانه شد. شامش را دادند و برایش رختخواب انداختند تا بخوابد او هم که خسته بود، خیلی زود خوابش برد. پسر حاجی قهرمان وقتی دید میهمانشان خوابیده است، دور از چشم پدر و مادرش تفنگ را برداشت و برای اینکه کسی متوجه نشود، شبانه آن را به کوچه برد و خوب نگاه کرد. آن قدر هیجان زده بود که متوجه نشد دو نفر هم از دور کارهای او را زیر نظر گرفته اند.آن دو نفر، رهگذران رندی بودند که از رفتار پسر حاجی قهرمان فهمیدند او دور از چشم افراد خانواده اش تفنگ را به دست گرفته است. در یک فرصت مناسب، آن دو به پسر حاجی قهرمان حمله ور شدند و تفنگ را از دستش در آوردند و فرار کردند.پسر حاجی قهرمان، دست از پا درازتر به خانه برگشت.صبح که شد، میهمان از خواب بیدار شد و فهمید که تفنگش ناپدید شده است. سر و صدا راه انداخت و تفنگش را خواست. حاجی قهرمان که دیده بود شب پیش میهمانش با تفنگ وارد خانه ی آن ها شده، پی به ماجرا  برد. پسرش را صدا کرد و گفت: « تفنگ را چه کرده ای؟»پسر که چاره ای جز اعتراف نداشت، ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. حاجی قهرمان لبخندی زد و از مهمانش عذر خواهی کرد و گفت: «کاری که نباید می شد، شده است. من آبرو دارم و نمی خواهم مردم بفهمند که پسرم این کار را کرده است. پول تفنگ شما را می دهم تا جبران خسارت کرده باشم.»میهمان که آدم طمع کاری بود، کمی فکر کرد و گفت: «من قیمت تفنگ را نمی دانم. تفنگ مال من نیست. از دوستی آن را قرض گرفته ام. اما فکر می کنم قیمتش بیش از ده هزار تومان باشد.»حاجی قهرمان دوازده هزار تومان به میهمان داد و گفت: «برو به امان خدا.»میهمان گفت: «من این پول را می برم، اما به یک شرط.»حاجی قهرمان گفت: «به چه شرطی؟»میهمان گفت: « به این شرط که اگر صاحب تفنگ قبول نکرد و گفت تفنگم بیش از این ها می ارزیده، برگردم و بقیه ی پول تفنگ را بگیرم.»حاجی قهرمان که می خواست هر چه زودتر قال قضیه را بکند، قبول کرد. میهمان پول را برداشت و رفت.چند روزی گذشت. یک شب که حاجی قصه ی تفنگ را فراموش کرده بود، صدای در خانه اش شنیده شد. حاجی قهرمان رفت و در را باز کرد. شکارچی پشت در بود. وارد خانه شد و گفت: «راستش، حاجی! صاحب تفنگ می گوید که تفنگ من بیش از این ها می ارزیده. پایش را توی یک کفش کرده و می گوید من پول نمی خواهم، تفنگم را پس بده.»فردای آن شب، حاجی قهرمان ده هزار تومان دیگر به میهمانش داد و او را روانه کرد. اما ماجرای تفنگ همین جا تمام نشد. از آن به بعد، شکارچی گه گاه به خانه ی حاجی قهرمان می آمد، یک شام می خورد و می خوابید و می گفت صاحب تفنگ راضی نمی شود و پول بیشتری می خواهد.»
تفنگ حاجی قهرمان
او با این بهانه، کم کم به اندازه ی قیمت ده تا تفنگ از حاجی پول گرفت. حاجی هم که می ترسید پیش در و همسایه آبرویش برود، با اینکه هر بار داد و قالی راه می انداخت، پول را می داد و شکارچی را برمی گرداند.یک روز که باز هم مثل همیشه شکارچی برای سر کیسه کردن حاجی قهرمان سر رسیده بود، فکر بکری به ذهن حاجی قهرمان رسید. او از آبروریزی نترسید. میهمان را توی خانه اش گذاشت و به در خانه ی تمام همسایه هایش رفت. همه را توی خانه ی خودش جمع کرد و ماجرای تفنگ را از سیر تا پیاز برای آن ها تعریف کرد و قصه ی طمع کاری صاحب تفنگ و پول هایی را که تا آن وقت گرفته بود برای همسایگانش گفت. بعد از آن، از چند نفر وارد پرسید که قیمت بهترین تفنگ چقدر است. آن ها که قیمت تفنگ دستشان بود، گفتند: «حداکثر پانزده هزار تومان».حاجی قهرمان در حضور همه پانزده هزار تومان به شکارچی داد و از او نامه ای گرفت که در آن اعتراف کرده بود پول تفنگ را تمام و کمال گرفته است و دیگر طلبی از حاجی قهرمان ندارد. با این کار، حاجی قهرمان از شر مزاحمت ها و طمع کاری های شکارچی نجات پیدا کرد و شکارچی دیگر بهانه ای برای بازگشت به خانه ی او و سر کیسه کردن حاجی قهرمان نداشت.از آن به بعد، وقتی آدم طمع کاری چیزی را برای سر کیسه کردن دیگران بهانه کند، می گویند«انگار قصه ی تفنگ حاجی قهرمان است.»تنظیم:بخش کودک و نوجوانمثل ها و قصه های مهر مطالب مرتبطیارو را باش! حلّاج گرگ شده ناخورده شکر نکن رحمت به دزد سرگردنه صبر کن و افسوس مخور با بزرگان پیوند کرده پنبه دزد بلایی به سرت بیاید که... بنازم این سر را تاپش پنج و نانش چهار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 467]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن