تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از شما منكرى ببيند بايد با دست و اگر نتوانست با زبان و اگر نتوانست با قلبش آن ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804471261




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در همه حال سوختی و من ندانستم!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در همه حال سوختی و من ندانستم!مقام معلم
در همه حال سوختی و من ندانستم!
از همه برتر بود مقام معلم واجب عینی است احترام معّلم صفحه فضل است زیب دفتر هستی زانکه موشح بود به نام معّلم خلعت توفیق خاص آنکه بگیتی یافت تمتع ز فیض عام معّلم شهد عنایت ز خلق باز نگیرد پر ز شرنک است گرچه کام معّلم تا که شود رفع نقص از من و از تو صرف کمال است روز و شام معّلم عرصه میدان لفظ زیر پی اوست توسن معنی است تا که رام معّلم گوی ز میدان تربیت برباید فضل و ادب رخش تیزگام معّلم آهوی تعلیم و تربیت نشود رام تا نشود پای بند دام معّلم باغ جهان را صفا و لطف فزاید خون دل و کوشش مدام معّلم آبروی دفتر فضیلت و معنی است رشحه ای از کلک مشکفام معّلم گلشن فرهنگ را بهار و طراوت نیست جز از حسن اهتمام معّلم جهل سپر افکند چو تیغ معارف چهره برون آرد از نیام معّلم خدمت فرهنگ و بسط دانش و بینش نیست جز این نیّت و مرام معّلم مفخر خلقت که سرّ علمنی گفت گفت چه سرّی است در کلام معّلم حیف که در این محیط کس نشناسد آنچه سزد ارزش مقام معّلم 
در همه حال سوختی و من ندانستم!
حق نشناسان بسان مرغ بد آموز پر نگشایند گرد بام معّلم آنکه رهین معّلم است حیاتش می ندهد پاسخ سلام معّلم بس متعلم پس از فراغت تحصیل لب بگشاید پی ملام معّلم قدر معّلم چه غم اگر نشناسند حامی او حقّ و من غلام معّلم من سر تعظیم پیش پای تو سایم رونق شعر من است نام معّلم از چو منی ناتمام ، نقص نباشد گفتم اگر مدح ناتمام معّلم حسن ختام سخن سزد که بگویم شعری در صورت پیام معّلم خانه ابنای نوع تا بفروزم خود به همه عمر همچو شمع بسوزم سید مجتبی کیوانی اصفهانی ( کیوان ) معلم و شاگرد
در همه حال سوختی و من ندانستم!
بانگ برداشتم : آه دختر وای ازین مایه بی بند و باریبازگو ، سال از نیمه بگذشت از چه با خود کتابی نداری ؟می خرم ؟ کی ؟همین روزها آه آه ازین مستی و سستی و خواب معنی ی وعده های تو این است نوشدارو پس از مرگ سهراب از کتاب رفیقان دیگرنیک دانم که درسی نخواندیدیگران پیش رفتند و اینک این تویی کاین چنین باز ماندیدیده ی دختران بر وی افتاد گرم از شعله ی خود پسندیدخترک دیده را بر زمین دوخت شرمگین زینهمه دردمندیگفتی از چشمم آهسته دزدید
در همه حال سوختی و من ندانستم!
چشم غمگین پر آب خود را  پا ،‌ پی پا نهاد و نهان کرد پارگی های جوراب خود را بر رُخَش ، از عرق، شبنم افتاد چهره ی زرد او زردتر شد گوهری زیر مژگان درخشید دفتر از قطره یی اشک ، تر شد اشک نه ، آن غرور شکسته بی صدا ، گشته بیرون ز روزن پیش من یک به یک فاش می کرد آن چه دختر نمی گفت با من چند گویی کتاب تو چون شد ؟بگذر از من که من نان ندارم حاصل از گفتن درد من چیست دسترس چون به درمان ندارم ؟خواستم تا به گوشش رسانم ناله ی خود که : ای وای بر من وای بر من ، چه نامهربانم شرمگینم ببخشای بر من نی تو تنها ز دردی روانسوز روی رخسار خود گرد داریاوستادی به غم خو گرفته همچو خود صاحب درد داریخواستم بوسمش چهر و گویم ما ، دو زاییده ی رنج و دردیم هر دو بر شاخه ی زندگانی
در همه حال سوختی و من ندانستم!
برگ پژمرده از باد سردیم لیک دانستم آنجا که هستم جای تعلیم و تدریس پندست عجز و شوریدگی از معلم در بر کودکان ناپسندست بر جگر سخت دندان فشردمدر گلو ناله ها را شکستم دیده می سوخت از گرمی اشک لیک بر اشک وی راه بستم با همه درد و آشفتگی باز چهره ام خشک و بی اعتنا بود سوختم از غم و کس ندانست در درونم چه محشر به پا بودسیمین بهبهانی مطالب مرتبط:آقا ما آسم داریم!(طنز)چهره خوشبختی روی تخته سیاه بدبختیاولین روز مدرسهنامه های شاگرد و معلم کسری و خوانسالارنگاهی به داستان انجمن شاعران مرده نوستالژى در آثار جلال آل‏احمد  تهیه و تنظیم برای تبیان: زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن