واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در همه حال سوختی و من ندانستم!مقام معلم
از همه برتر بود مقام معلم واجب عینی است احترام معّلم صفحه فضل است زیب دفتر هستی زانکه موشح بود به نام معّلم خلعت توفیق خاص آنکه بگیتی یافت تمتع ز فیض عام معّلم شهد عنایت ز خلق باز نگیرد پر ز شرنک است گرچه کام معّلم تا که شود رفع نقص از من و از تو صرف کمال است روز و شام معّلم عرصه میدان لفظ زیر پی اوست توسن معنی است تا که رام معّلم گوی ز میدان تربیت برباید فضل و ادب رخش تیزگام معّلم آهوی تعلیم و تربیت نشود رام تا نشود پای بند دام معّلم باغ جهان را صفا و لطف فزاید خون دل و کوشش مدام معّلم آبروی دفتر فضیلت و معنی است رشحه ای از کلک مشکفام معّلم گلشن فرهنگ را بهار و طراوت نیست جز از حسن اهتمام معّلم جهل سپر افکند چو تیغ معارف چهره برون آرد از نیام معّلم خدمت فرهنگ و بسط دانش و بینش نیست جز این نیّت و مرام معّلم مفخر خلقت که سرّ علمنی گفت گفت چه سرّی است در کلام معّلم حیف که در این محیط کس نشناسد آنچه سزد ارزش مقام معّلم
حق نشناسان بسان مرغ بد آموز پر نگشایند گرد بام معّلم آنکه رهین معّلم است حیاتش می ندهد پاسخ سلام معّلم بس متعلم پس از فراغت تحصیل لب بگشاید پی ملام معّلم قدر معّلم چه غم اگر نشناسند حامی او حقّ و من غلام معّلم من سر تعظیم پیش پای تو سایم رونق شعر من است نام معّلم از چو منی ناتمام ، نقص نباشد گفتم اگر مدح ناتمام معّلم حسن ختام سخن سزد که بگویم شعری در صورت پیام معّلم خانه ابنای نوع تا بفروزم خود به همه عمر همچو شمع بسوزم سید مجتبی کیوانی اصفهانی ( کیوان ) معلم و شاگرد
بانگ برداشتم : آه دختر وای ازین مایه بی بند و باریبازگو ، سال از نیمه بگذشت از چه با خود کتابی نداری ؟می خرم ؟ کی ؟همین روزها آه آه ازین مستی و سستی و خواب معنی ی وعده های تو این است نوشدارو پس از مرگ سهراب از کتاب رفیقان دیگرنیک دانم که درسی نخواندیدیگران پیش رفتند و اینک این تویی کاین چنین باز ماندیدیده ی دختران بر وی افتاد گرم از شعله ی خود پسندیدخترک دیده را بر زمین دوخت شرمگین زینهمه دردمندیگفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را پا ، پی پا نهاد و نهان کرد پارگی های جوراب خود را بر رُخَش ، از عرق، شبنم افتاد چهره ی زرد او زردتر شد گوهری زیر مژگان درخشید دفتر از قطره یی اشک ، تر شد اشک نه ، آن غرور شکسته بی صدا ، گشته بیرون ز روزن پیش من یک به یک فاش می کرد آن چه دختر نمی گفت با من چند گویی کتاب تو چون شد ؟بگذر از من که من نان ندارم حاصل از گفتن درد من چیست دسترس چون به درمان ندارم ؟خواستم تا به گوشش رسانم ناله ی خود که : ای وای بر من وای بر من ، چه نامهربانم شرمگینم ببخشای بر من نی تو تنها ز دردی روانسوز روی رخسار خود گرد داریاوستادی به غم خو گرفته همچو خود صاحب درد داریخواستم بوسمش چهر و گویم ما ، دو زاییده ی رنج و دردیم هر دو بر شاخه ی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم لیک دانستم آنجا که هستم جای تعلیم و تدریس پندست عجز و شوریدگی از معلم در بر کودکان ناپسندست بر جگر سخت دندان فشردمدر گلو ناله ها را شکستم دیده می سوخت از گرمی اشک لیک بر اشک وی راه بستم با همه درد و آشفتگی باز چهره ام خشک و بی اعتنا بود سوختم از غم و کس ندانست در درونم چه محشر به پا بودسیمین بهبهانی مطالب مرتبط:آقا ما آسم داریم!(طنز)چهره خوشبختی روی تخته سیاه بدبختیاولین روز مدرسهنامه های شاگرد و معلم کسری و خوانسالارنگاهی به داستان انجمن شاعران مرده نوستالژى در آثار جلال آلاحمد تهیه و تنظیم برای تبیان: زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]