واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آی عشق! چهره آبی ات پیدا نیستدرباره تنها دوبار زندگی میكنیم ساخته بهنام بهزادی
واقعا معلوم نیست توی سینمای ما چه خبر است. یك بار برای اكران فیلمهای خاص یا فرهنگی كه درست یا غلط به فیلمهای كممخاطب شهره شدهاند، هزار و یك غائله برپا میشود و در نهایت با هزار سلام و صلوات طرحی مثل طرح اكران فیلمهای خاص یا آسمان باز یا بسته یا نیمه باز راه میافتد و چندین و چند كیلومتر روبان قیچی میشود، یكبار هم چند فیلم متعلق به این نوع سینما بدون هیچ سر و صدایی میرود روی پرده و هیچ اتفاق خاصی هم نمیافتد. به گزارش همشهری ، حالا یكی از آن مقاطع است و فیلم «تنها دو بار زندگی میكنیم» هم یكی از همان فیلمهاست كه بیسر و صدا، شانس اكرانش را برای خودش جشن گرفته است. این فیلم ویژگیهایی دارد كه به كلی آن را از فیلمهای غالب روی پرده جدا میكند. اولین فیلم كارگردانش، بهنام بهزادی است كه پیش از این در زمینه فیلم كوتاه فعالیت داشته، بنابراین حضورش پشت دوربین، تماشاگر را برای دیدن فیلم وسوسه نمیكند. بیشتر بازیگران و حتی بازیگر اصلی فیلم علیرضا آقاخانی، حرفهای و شناخته شده نیستند. حضور نگار جواهریان و رامین راستاد هم آنقدرها پررنگ نیست و اساسا آنها با وجود آشنا بودنشان برای مخاطب، پتانسیل كشاندن او را به سالن سینما ندارند.فیلم داستان سادهای دارد. یك راننده مینیبوس حدودا 40سالهای به اسم سیامك تصمیم میگیرد در یك فرصت چند روزه، كارهایی را كه همیشه حسرتشان را داشته انجام بدهد و در روز تولدش از دنیا برود. داستان كلی فیلم در همین یك خط خلاصه میشود؛ اما همین خط كلی به صورت عرضی گسترش پیدا میكند تا موقعیتهای جدیدی برای سیامك به وجود بیاید. یك راننده مینیبوس حدودا 40سالهای به اسم سیامك تصمیم میگیرد در یك فرصت چند روزه، كارهایی را كه همیشه حسرتشان را داشته انجام بدهد و در روز تولدش از دنیا برود. داستان كلی فیلم در همین یك خط خلاصه میشودكارهایی كه او میخواهد انجام بدهد، بیشتر از منظر انتقام و كینهجویی است. او میخواهد از گذشته خودش انتقام بگیرد؛ بنابراین به سراغ تكتك آدمهایی میرود كه در این گذشته نقش داشتهاند. كسانی مثل عوامل اخراجش از دانشگاه، دختری كه دوستش داشته و نتوانسته این را به او بگوید و دیگران. او حالا میخواهد كارهایی بكند كه به نحوی گذشته را جبران كند. مثلا تصمیم میگیرد شوهر همان زنی را كه زمانی دوستش داشته و حالا او را اذیت میكند، بكشد!داستان فیلم در مرز میان واقعیت و انتزاع در نوسان است، هرچند این دو بشدت به هم نزدیكند. گاهی واقعیت آنقدر غلیظ میشود كه به انتزاع نزدیك میشود و گاهی از شدت انتزاع، واقعی مینماید.یكی از مصادیق انتزاعی بودن فیلم، همان خط اصلی داستان است. شخصیت اصلی فیلم از همه جا مانده و رانده است و هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد. برای همین است كه با خیال راحت درصدد نابودی همه كسانی برمیآید كه به خیال خودش، گذشته او را نابود كردهاند. او آیندهای هم برای خودش متصور نیست و حتی نقطه پایانی هم برای زندگی خودش در نظر گرفته و تصمیم دارد همزمان با تولدش خود را نابود كند؛ اما مهمترین اتفاق فیلم یعنی پیداشدن سر و كله دختری به نام شهرزاد بر سر راهش فكرهای قبلیاش را به هم میریزد و مسیر جدیدی را پیش رویش باز میكند. مسیری كه تا این سن و سال هنوز برایش باز نشده بود و آنجور كه شواهد و قراین نشان میدهد، هیچكس جز خود او در شكلگیریاش مقصر نبوده است. شاهد این حرف، واكنش سیامك در برابر شهرزاد است. حتی وقتی آنها تصمیم به ازدواج میگیرند، سیامك جا میزند و به شهرزاد میگوید آمادگیاش را ندارد.
شهرزاد هم یك دختر عادی نیست. او خودش را شاهزادهای معرفی میكند كه باید هر چه زودتر به جزیرهاش برگردد. شاهدش هم دو تا گوی شیشهای است كه به سیامك میدهد و حتی آنها را با او قسمت میكند تا او هم یكی از شاهزادههای جزیره ناشناخته آنها باشد.از موارد دیگری كه باعث شده فیلم فضایی انتزاعی و غیررئال داشته باشد، این است كه بیشتر اتفاقاتش داخل مینیبوس سیامك میافتد. مسلما یكی از دلایل انتخاب مینیبوس، استقرار و كاركردن راحتتر درون این خودرو بوده؛ اتفاقی كه در هیچ وسیله نقلیه دیگری نمیتوانست بیفتد و دست و بال بهزادی و گروهش را میبست. نكته اینجاست كه این انتخاب آنقدر توی ذوق نمیزند كه بشود از آن به عنوان نقطه ضعف فیلم یاد كرد.نگار جواهریان در مصاحبهای گفته كه كارگردان همه چیز را صحنه به صحنه و سكانس به سكانس برایش توضیح میداده و هیچوقت نه داستان كلی فیلم را برایش گفته و نه حتی یك صفحه از فیلمنامه را در اختیارش قرار داده است این حال او گرچه چیز زیادی به نقشهای قبلیاش اضافه نكرده، اما نقشش را قابلقبول از كار درآورده است. شهرزاد، یادآور همان شخصیت اسطورهای شهرزاد قصهگوست كه به اجبار هر شب برای ادامه زندگیاش قصه تازهای خلق میكند. او البته در موقعیت مرگ و زندگی نیست، ولی لااقل این را فهمیده كه واقعیت چیز قشنگی نیست و بهترین راه برای تحملش پناه بردن به قصههاست. نگاه كنید به جایی كه سیامك میرود دنبالش و از زبان زن افغانی با مشكلات و سختیهای او آشنا میشود و فضای زندگیاش را هم از نزدیك میبیند.تنها دوبار زندگی میكنیم، فیلم تلخی است. تنها چیزی كه كمی از تلخی فیلم میكاهد، پایان باز آن است.بهزادی اولین فیلمش را با همان فضای حاكم بر فیلمسازی كوتاه جلوی دوربین برده است. این ویژگی خودش را فقط در كمخرج بودن فیلم نشان نمیدهد، بلكه حال و هوای فیلم هم كاملا بر چیزی منطبق است كه در فیلمهای كوتاه سراغ داریم. این ویژگی در چیزهایی مثل سادگی اجرای صحنهها، طراحی صحنه بیتكلفی كه به چشم نمیآید، گریم نداشتن بازیگران و چیزهای مشابه نمود پیدا میكند. در عوض او تلاش كرده با كارهای دیگری نظیر شكستن ساختار روایت فیلم و همچنین نوع فیلمبرداری كار، ویژگیهای دیگری را در جهت القای مفهوم مورد نظرش به كار بگیرد؛ چیزهایی مثل رنگهای چركمرده و فضای تیره و تار بیشتر صحنهها یا فیلمبرداری بایرام فضلی كه اغلب جاها روی دست است و لغزشش به نوعی بیثباتی و بیقراری قهرمان فیلم را به مخاطب القا میكند. همینطور استفاده از جامپكاتهای مداوم و زیاد.تنها دوبار زندگی میكنیم، فیلم تلخی است. تنها چیزی كه كمی از تلخی فیلم میكاهد، پایان باز آن است. سیامك فقط و فقط به استناد یك كلمه از آخرین تلفن شهرزاد راهی یك روستای مرزی دورافتاده میشود و حتی از جایی كه دیگر ماشین هم نمیتواند توی برف پیش برود، تك و تنها با پای پیاده به دل كوه میزند؛ هرچند آن مرد بومی برایش توضیح میدهد تا حالا هیچكس از این خطر جان سالم به در نبرده است و این یعنی حضور شهرزاد باعث شده او روی همه تصمیمات قبلیاش برای انتقام از بقیه و بعد نابودی خودش در روز تولدش خط بكشد و برنامهاش را تغییر دهد. سیامك در روز تولدش دوباره متولد شده و باعث و بانیاش هیچ چیز جز عشق نیست.تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]