تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821158107




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بربریت درخشان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بربريت درخشانعلل نفوذ ادبيات عامه ‏پسند و عواقب خطرناک آن جستارى موجز در،علل نفوذ و پراکنش فرهنگى ادبيات عامه‏پسند و عواقب خطرناک آن و مهجور ماندن ادبيات جدى در ايران.
بربريت درخشان
وقتي فهرست کتاب‏هاى پرفروش منتشر شد، و ادبيات عامه‏پسند بيش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شمارى از اهل قلم در مصاحبه‏هاى مختلف مطالبى را عنوان را کرده‏اند که تعجب بسيارى را برانگيخت. در يک جامعه مدنى همه بايد حرف‏شان را بزنند، اما براى اين‏که «مدنى بودن» به «مدرنيزاسيون» محدود نشود، اصلح آن است که حرف‏هايى که از تريبون‏هاى عمومى گفته مى‏شوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنيان شوند. براى نمونه بعضى‏ها گفته‏اند که «ادبيات عامه‏پسند بدون حمايت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادى و گرانى کتاب، فارغ از همه عوامل پيش مى‏رود و خوانندگان پرشمار خود را دارد.»در پاسخ بايد گفت که، اولاً امکان ندارد يک عنصر عينى و ذهنى اجتماعى فارغ از تأثير ديگر عوامل حرکت کند و سرعت، شتاب و مسير خود را، خود به‏تنهايى تعيين کند، چه در آن‏صورت جزو عناصر اجتماعى محسوب نمى‏شود بلکه پديده‏اى است اتفاق‏افتاده در خلاء. ثانياً ادبيات عامه‏پسند در هر کشورى که باشد، به‏طور غيرمستقيم در خدمت تثبيت وضعيت موجود است؛ چه آثار دافنه دوموريه انگليسى و جان گريشام آمريکايى باشد و چه آثار نويسندگان حقوق‏بگير حکومت شوروى سابق مثل سرافيموويچ، لئونوف و فورمانف، که صبح‏ها در«اداره نگارش اتحاديه نويسندگان» کارت ورود مى‏زدند و تا عصر داستان مى‏نوشتند و پس از زدن کارت، خارج مى‏شدند. ثالثاً ،حمايت يا عدم‏حمايت يک نهاد، مثلاً دولت، در کمک‏هاى مالى يا تبليغ خلاصه نمى‏شود. دولت کسى را به خريد نان يا گرفتن عکس يا اصلاح سر تشويق نمى‏کند، اما مجموعه عوامل زيست‏شناختى، ادارى و فرهنگى و ماهيت زندگى به گونه‏اى است که مردم چنين مى‏کنند.حال همين عوامل را از منظر روحى، عاطفى و فرهنگى در نظر بگيريم: ترانه‏ها و آهنگ‏هاى عامه‏پسند، وفور سريال‏هاى مبتذل و فيلم‏هاى هندى و تايوانى، انواع و اقسام مسابقات سطحى‏گرايانه راديويى و تلويزيونى و وجود ده‏ها روزنامه و مجله زرد، طرح مباحث پيش‏پاافتاده در رسانه‏ها و تسرى آن به خانه‏ها و اداره‏ها، از همراهى يا عدم‏همراهى عمه‏خانم در مراسم خواستگارى گرفته تا هندوانه خوردن حين رانندگى و حتي همين لحن لمپنى براى تبليغات بازرگانى، همه و همه ساز و کارهاى پيچيده‏اى در انسان به‏وجود مى‏آورند به‏ نام ساده‏خواهى يا به‏طور صريح ابتذال‏گرايى. يعنى اگر روزگارى شو فلان شومن و فيلم‏هاى آبگوشت‏خورى و سريال روزهاى زندگى و ترانه آقادزده و گنج‏قارون به‏عنوان ابتذال براى يک انسان عامه ايرانى جاذبه داشت، حالا همين سريال‏هاى ايرانى و خارجى موجود و مسائل حاشيه‏اى و جنگ و دعواهاى تکرارى و ابدى مادر شوهر و عروس و مسائل حاشيه‏اى فوتبال و وزنه‏بردارى جذابيت دارند. به‏عبارت ديگر از ديدگاه سخن فلسفى و به‏طور اخص انسان‏شناسى نوعى پيکربندى فرهنگى (Cultural Configuration) پديد مى‏آيد که الگوى فرهنگى( Cultural Pattern ) آن اساساً ارضاءکننده روحيه انسان عامه است و نه انسان‏هايى که به دلايل ديگر در صدد تعالى فرهنگى خود هستند. انسان عامه هم خود به‏خود به‏سوى ادبيات عامه‏پسند رانده مى‏شود نه رمان‏هاى رومن گارى و ناتاليا گينزبورگ. اما آن امکانات را چه نهادى فراهم کرده است که يک انسان «عامه» مى‏شود؟ پاسخ روشن است: مجموعه عوامل فرهنگى و اجتماعى،به‏ويژه نهادى که قدرت انجام اين فعاليت‏ها را دارد.نتيجه اين فعاليت‏ها اين است: بى‏اعتنايى ضمنى به کتاب و انديشه و حتى دعوت خيرخواهانه ديگران به انديشيدن و نوعدوستى، و از اعتبار افتادن نيکى به‏شکل عام، تبليغ و ترويج ابتذال، چه به‏صورت سريال‏هايى که هيچ‏چيز تازه‏اى ندارند و فقط به«عينيت‏نمايى» دنيا و انسان‏هاى پيرامون مى‏پردازند و چه در قالب مسابقات درون‏تهى و صرفاً سرگرم‏کننده.به آمارها نگاه کنيم: در حال حاضر طبق اطلاعاتى که در کتاب‏ها، آرشيوهاى روزنامه‏ها، سايت‏ها و وبلاگ‏هاى جهانى موجود است، در جوامع پيشرفته حدود دو (2) درصد مردم با متن‏هاى نخبه و تخصصى و فوق‏تخصصى مأنوس هستند؛ مثلاً در عرصه داستان، کارهاى جويس، وُلف، گرترود استاين، مارگريت دوراس، دوروتى ريچاردسون، مارسل پروست، رُب‏گرى‏يه، و ناتالى ساروت را مى‏خوانند. حدود بيست (20) درصد به ادبيات جدى گرايش دارند: يوسا، هاينريش بل، ساراماگو، گرين، کنراد، هسه، ايبسن، داستايفسکى، تولستوى، هاثورن، چخوف، ملويل، ناباکف، همينگوى، فاکنر، کافکا، فوئنتس، ژيد، توماس و هاينريش مان، هنرى جيمز، تامس هاردى و... حدود پنجاه(50) درصد نيز داستان‏هاى عام و عامه‏پسند مى‏خوانند: جان گريشام ، دانيل استيل ، رولينگ، دوموريه، آلبادسس پدس ، الکساندر دوما. براى اطلاعات بيشتر به سايت‏هاى ادبى آمريکا، انگلستان و کانادا مراجعه کنيد.
بربريت درخشان
بارى، اين بيست درصد که قشر بالنده(Emergent Medium) جامعه ناميده مى‏شود، در کليات در برگيرنده دانشگاه‏ديده‏ها، دانشجويان، کارمندهاى مراکز آموزشى، فرهنگى، علمى، نشريات و هنرکده‏ها، مراکز آموزش و پرورش و بانک‏ها و رده‏هاى شغلى حسابدار، نقشه‏کش، پرستار، کادرهاى پروازى و حتى افسرها و درجه‏دارها است بدون اين‏که محدويت به اين شغل‏ها و حرفه‏ها شود- يعنى زن‏هاى خانه‏دار را هم مى‏تواند شامل شود. اما در شمارى از جوامع اين بيست درصد به‏علت «کنار گذاشتن نوانديشى به‏طور کلى و ادبيات جدى به‏طور اخص» از سوى مديريت سياسى جامعه عموماً و رسانه تلويزيون خصوصاً، هرگز وجود خارجى پيدا نکرده است؛ زيرا عناصر بالنده فرهنگى(Emergent Culural Elements) نتوانسته‏اند در برابر عناصر فرهنگى باقى‏مانده از گذشته( Residual Culural Elements ) و عناصر مسلط (Dominant Culural Elements) قد علم کنند؛ نکته‏اى که ريموند ويليامز در مقاله‏هاى متعددى از آن صحبت مى‏کند.همين جا مجبورم يک پرانتز باز کنم: قشر بالنده از لحاظ رفتار اجتماعى کم‏ترين مشکلات را براى جامعه ايجاد مى‏کند. جرم و جنايت در اين قشر در مقياس نسبى خيلى کمتر از آن پنجاه درصد عامه‏پسندخوان و نيز آن بيست و هشت درصدى است که اصلاً طرف کتاب نمى‏رود. بررسى‏هاى هنجارى و ناهنجارى بعضى از مؤسسات روانشناسى و نيز جامعه‏شناسى مؤيد اين امر است. در ميان کشورهاى آمريکاى شمالى و اروپا، کشور آلمان به‏طور نسبى در اين مورد تحقيقات بهترى را پيگيرى کرده است، اما ظاهراً تا امروز به فارسى ترجمه نشده‏اند.برگرديم به بحث اول‏مان. ويليامز، امبرتو اکو، مارشال مک‏لوهان و ديگر متفکران براى رسانه‏ها نقش خاصى قائل هستند و معتقدند که «ارتباط» از هر مقوله‏اى که باشد، تعيين‏کننده نهايى فرهنگ يک جامعه است. اجازه بدهيد به‏صورت مشخص حرف بزنم. راديو و تلويزيون شمارى از کشورها يک صد هزارم وقت و هزينه و تدارکاتى را که صرف فوتبال و سريال‏هاى تکرارى و مبتذل مى‏کنند، صرف ادبيات جدى معاصر نمى‏کنند. بعضى شب‏ها سه بازى از ليگ‏هاى آلمان، اسپانيا و ايتاليا پشت سرهم پخش مى‏کنند، اما حتى در فاصله دو نيمه يک بازى، يک رمان يا مجموعه داستان معرفى نمى‏کنند. بنابر اين و با توجه به آن‏چه در دبستان و دبيرستان و دانشگاه‏هاى اين کشورها مى‏گذرد، در چنين جوامعى قشر بالنده نمى‏تواند شکل بگيرد. بى‏دليل نيست که گاهى کسانى را مى‏بيند که به‏تازگى ليسانس و فوق‏ليسانس گرفته‏اند يا پزشک، مهندس و وکيل و معلم با سابقه‏اند يا اصلاً دانشجو داشنگاه‏اند، اما سال تا سال يک رمان جدى نمى‏خوانند و به‏حدى با رمان و داستان کوتاه بيگانه‏اند که باور نمى‏کنيد. و نيز به‏همين دليل است که مى‏بينم عام و خاص، پير و جوان، عارف و عامى و خرد و کلان مى‏نشينند به ديدن فلان سريال مبتذل پُربازيگر. حال سؤال اين است: مگر نه اين است که همين سرگرمى فوتبال و همين سريال‏ها و مسابقات گونه‏اى تبليغ غيرمستقيم و تأييديه‏اى است بر رمان‏هاى عامه‏پسند؟ پس چرا حمايت دولتى از ادبيات عامه‏پسند را ناديده مى‏گيريم؟ نه اين‏که اين قضايا در کشورهاى پيشرفته(از نظر فرهنگى) وجود نداشته باشد، آنجا هم هست، بيشتر هم هست. اعتراض‏هاى تند متفکرينى مثل کارل ريموند پوپر، فرانک ريموند ليويس، برتراند راسل، گئورگ گادامر، ريموند ويليامز، ريچارد هوگارت، پل ريکور، ادوارد سعيد، لشک کولاکوفسکى، الکساندر سولژنيتسين و صدها متفکر ديگر به‏حدى بود و هست که بارها سياست‏گذاران فرهنگى کشورهاى مختلف اذعان کرده‏اند که تحت تأثير اين انديشه‏ها، پارى از برنامه‏هاى فرهنگى را محدود کرده‏اند و شمارى ديگر را بسط داده‏اند - شايد به اين دليل که انديشمندان در درجه اول مقامات دولت‏ها را مقصر اوفول فرهنگى مردم مى‏دانند. پوپر که تئوريزه‏ترين فيلسوف قرن بيستم در مقوله1 آزادى شناخته شده است، تا جايى پيش مى‏رود که در مقاله مشهورش «قانونى براى تلويزيون» مى‏گويد:«تلويزيون تنها نهادى است که بايد آزادى آن را مشروط کرد و اداره آن را به نظامى از فرهيخته‏ها، شبيه نظام پزشکى يا نظام مهندسى سپرد تا هر تازه‏واردى با فرهنگ نازل خود ذهن فرزندان کم‏تجربه مردم را با محصولات بنجل و مبتذل مسموم نکند.»2
بربريت درخشان
اگر برنامه‏هاى رسانه‏هاى فراگير يک جامعه هنوز در سطح قضاياى «زد و خورد کافه افق طلايى خودمان يا دانسينگ ماتاهارى خارجى‏ها» و «دعواهاى عروس و مادرشوهر» باقى بمانند، و از سوى ديگر اطلاعات عام مردم را به‏روز نکنند، چه در قالب بى‏اطلاع گذاشتن مردم از جريان‏هاى ارزشمند ادبى و هنرى و علمى و بشردوستانه، و چه تأکيد تصويرى و کلامى بر ازرش‏هاى انسانى، آنگاه جاذبه انکار ناپذير ابتذال باعث مى‏شود عامه‏گرايى کشش پيدا کند. براى نمونه، اگر دبستان‏ها و دبيرستان‏هاى جوامع عقب‏مانده مثل کشورهاى پيشرفته در کتاب‏هاى درسى داستان معاصر جدى نگنجانند، خواه‏ناخواه بخشى از جامعه را به خواندن آثار جدى عادت نمى‏دهند. تحقيقات گسترده‏اى در اين مقوله از سوى دانشگاه‏هاى کورنل و جان هاپکينز در امريکا و دانشگاه وانکوور در کانادا و چندين و چند دانشگاه و مؤسسه اروپايى انجام شده است که مى‏توان به نتايج آن‏ها استناد کرد. پس ادبيات عامه‏پسند در يک کشور آن‏طور که بعضى‏ها گفته‏اند بى‏حمايت نيست. بلکه دقيقاً مثل اصلاح سر يا گرفتن عکس، حاصل کارکرد ميليون‏هاى عامل تاريخى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى و روزمره است. يعنى ساختار جامعه به گونه‏اى است که در نهايت همسو و هم محور با ادبيات عامه‏پسند است. دقيق‏تر نگاه کنيم: رسانه‏هاى عمومى فلان کشور عقب‏مانده (ازنظر فرهنگى) خصوصاً تلويزيون تمام عناصر شمرده‏شده فرهنگى جامعه را به‏مدد تصاوير بى‏شمار روايى و گزارشى يک کاسه کرده و چاله و چوله ساختار نه‏چندان شکل‏گرفته ذهنى مردم را سامان مى‏دهد؛ يعنى به‏مثابه «منبع نهايى مکمل»( Final Supplementary Source ) وارد عمل مى‏شود. با اين‏حال از يک نکته نبايد گذشت:در بعضى‏کشورها مردم حق انتخاب دارند و اين تعيين‏کننده‏ترين وجه تفاوت جامعه آنها با جوامع عقب‏مانده است. مثلاً نگاهى به يکى از کشورها مى‏اندازيم؛ کشور فرانسه. در دو کانال عمده تلويزيون اين کشور هر شب يک « منتقد مستقل» مى‏آيد و در ساعت مناسب (البته نه ساعت سه بعد از نيمه‏شب) به مدت نيم تا سه‏ربع ساعت، يک رمان يا مجموعه داستان جدى يا کتابى ديگر را «معرفى» مى‏کند. اين روش مى‏تواند الگوى خوبى براى مديران دلسوز سياسى -فرهنگى جوامعى باشد که از گرايش مردم به ادبيات عامه‏پسند رنج مى‏برند. ضمن اين‏که مى‏توانند تا پيش از اجراى «برنامه گنجاندن داستان‏هاى جدى در کتاب‏هاى دبستانى و دبيرستانى»، دستور بدهند زيرنويس‏ها و کليپ‏هايى هم در کانال‏هاى مختلف کشورشان به ادبيات جدى اختصاص داده شود و بين دو نيمه بازى فوتبال هم کتاب ادبيات جدى تبليغ شود. اگر ديگر عوامل اجتماعى در تقابل با اين رويکرد نباشند و فرهنگ‏سراها، پادگان‏ها، هتل‏ها، قطارهاى مسافربرى، سالن‏هاى بى‏شمار دولتى براى اين عرصه به خدمت گرفته شوند، کمتر از پنج سال ديگر نتيجه‏اش ديده مى‏شود.در غير اين‏صورت ذهنيت قشر عقب‏مانده فرهنگى از طريق همين سريال‏هاى تلويزيونى، نمايشنامه‏هاى راديويى و فيلم‏هاى سينمايى حضور مجدد مى‏يابد و در مقياسى کلان بازتوليد مى‏شود. به اصطلاح در بازنمايى خود فرصت تأثير وسيع بر مردم را به دست مى‏آورد. اين فرايند به لحاظ فرهنگى، عوام‏پسندسازى (Vulgarization) ناميده مى‏شود. پديده عامه‏پسندى [و حتى لودگى و تن‏لش‏گرى] در بعضى جوامع تا کانون خانوادگى طبقات سرمايه‏دار، اشراف، متوسط و حتى استادهاى دانشگاه هم نفوذ کرده است. کافى است به واژه‏ها و جمله‏هاى مصطلح جوان‏ها و حتى افراد مسن اين طبقات در جامعه خودمان توجه کنيد: خفن، قات زدن، گير سه پيچ، درپيتى و غيره. به‏بيان علمى، الگوى فرهنگى شايد بر عده قليلى از آحاد اجتماع سيطره داشته باشد، اما به‏سبب پشتيبانى ديگر عناصر مقتدر اجتماعى با ذهنيت و شيوه رفتار نوعى سازگارى همگانى‏وارى (Comformism) پيدا مى‏کند.3
بربريت درخشان
نتيجه اين‏که اين قشر به لحاظ فرهنگى، (تکرار مى‏کنم فرهنگى) با توجه به شرايط خاص جامعه وسعت و ژرفاى بيشترى را به خود اختصاص مى‏دهد و عملاً به عنصر فرهنگى مسلط (Dominant Culural Element) تبديل مى‏شود و در يک کلام جامعه مورد نظر را به لحاظ راهبرد فرهنگى به‏سمت دلخواهش هدايت مى‏کند که يکى از عواقب آن همين گسترش روزافزون گرايش به داستان و فيلم و سريال‏هاى عامه‏پسند است.در نهايت چه اتفاقى مى‏افتد؟ خوزه ارتگا گاست متفکر اسپانيايى معتقد بود که درنهايت ساختارى فرهنگى پديد مى‏آيد؛ چيزى به نام «فرهنگ توده‏اى که نوعى بى‏فرهنگى است.». ريچارد هوگارت انگليسى بر آن نام «بربريت درخشان» گذاشته است. در جامعه ما شايد بتوان به‏تناسب وضعيت فرهنگى، آن را « نئولمپنيسم» يا «لمپنيسم نو» ناميد. «نئولمپنيسم» را مى‏توانيد در خيلى چيزها ببينيد: واژهاى جارى، طرز موبايل دست گرفتن، پوشيدن لباس و آرايش غيرعادى، باز کردن يقه و بستن موبايل و گوشتکوب مينياتورى به کمر و علاقه به فيلم‏هاى هندى و تايوانى و پچ‏پچ‏هاى تکرارى ناشى از غيبت‏گويى، سخن‏چينى، دخالت در زندگى ديگران، توقعات غيرعادى. اينها همه و همه تداوم منطقى همان لمپنيسم سال‏هاى پيشين است.«لمپن‏هاى نو» که مثل اسلاف خود، از بدو پيدايش طبقات اجتماعى، در توليد و توزيع اجتماعى و خدمات مؤثر مرتبط با آنها نقش ندارند، حالا معمولاً چند روزى معامله مى‏کنند، چند روزى پادويى و مدت زمانى طفيلى اين و آن هستند. شايد هم سالن آرايشگاه و اپيلاسيون و بدن‏سازى يا نمايشگاه ماشين يا مغازه‏اى در راسته بورس فلان جنس داشته باشند، حتى در جمع پزشک‏ها و مهندس و وکيل‏ها به‏وفور ديده مى‏شوند، شايد هم بين اهل قلم و روزنامه‏نگارها وول بخورند،اما از دور مشخص‏اند. مرد جوانش دوست دارد دست به سياه و سفيد نزند و دنبال دخترى از خانواده‏هاى پولدار مى‏گردد و دختر دم‏بختش دنبال شوهرى پولدار به اين‏جا و آن‏جا سر مى‏زند و بالاخره، پسر و دخترش هر دو، بهترين شغل را «فرزندى يک ميلياردر» مى‏دانند. اينها حداقل محصول عامه‏پسندگرايى است. حداکثر آن بحث جداگانه‏اى مى‏طلبد.گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرايط اجتماعى است و به‏لحاظ «فرديت» فى‏نفسه گناهکار و مجرم نيست، ولى نمى‏توان تأثير نامطلوب کارکردهاى اجتماعى او را ناديده گرفت. ضمن اين‏که اين قشر تاکنون بيشتر در خدمت استقرار و تحکيم حکومت‏هاى ديکتاتورى و توتاليتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئى بناپارت رإ؛ لومپن پرولتاريا تشکيل مى‏داد ( افرادى عوضى و بدلى - همان‏گونه که خود بناپارت بدل ناپلئون است – هجدهم برومر  لوئى بناپارت اثر کارل مارکس) در ايران هم گرچه در سال 1332کروميت روزولت و ژنرال شوارتسکف و دلارهاى آمريکايى و ژنرال‏ها و سرهنگ‏هاى ايرانى، حکومت را به محمدرضاشاه پهلوى بازگرداندند، اما تثبيت‏کننده فضا (اتمسفر) روانى جامعه، اوباش و اراذلى بودند که از شعبان جعفرى فرمان مى‏گرفتند. عمده نيروهاى«اس. آ» حزب نازى و پيراهن سياه‏هاى حزب فاشيست ايتاليا را نيز لمپن‏ها تشکيل مى‏دادند و سازمان چکا(امور امنيتى) بلشويزيم و شخص استالين در مقياس کلانى از اين قشر استفاده کردند(بنگريد رمان‏هاى«تخم‏مرغ‏هاى شوم» و «دل سگ» اثر ميخائيل بولگاکف و کتاب دو جلدى «روشنفکران و عاليجنابان خاکسترى» اثر ويتالى شنتالينسکى را)4 .ادامه دارد ...پي نوشت:1- منتقدان فرهنگ - لزلى جانسون - ترجمه دکتر ضياء موحد مرجع خوبى در اين مورد است. 2- تلويزيون خطرى براى دموکراسى - اثر مشترک پوپر و جان کُندرى - ترجمه دکتر شهيدى‏مؤدب .3- نظريه‏هاى فرهنگ در قرن بيستم در آثار پرشمارى آمده است. بخش‏هايى از آنها به‏همت دکتر حسين بشيريه گزينش و ترجمه و بعضاً تأليف شده‏اند و در قالب جمع‏بندى، مدون گرديده‏اند و به‏صورت کتاب درآمده‏اند. 4- هر سه کتاب به‏ترتيب به قلم پونه معتمد، مهدى غبرائى و غلامحسين ميرزاصالح ترجمه شده‏اند.فتح الله بي نيازتنظيم براي تبيان : زهره سميعي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 341]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن