تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روزه براى من است و من پاداش آن را مى‏دهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836338251




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه‏های پروانه(3)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نامه‏های پروانه(3)
نامه‏های پروانه
- یک چیز دیگر.- چی؟- اگر نامه‏ام پیشتان است. به قول مامانم دور حرم امام طواف بدهید و برایم بیاورید.پروانه اینها را که گفت، با خوشحالی گوشی را گذاشت. ناهار که خوردند پروانه باز به سراغ دفترچه رفت.  می‏خواست این بار برای پدر بنویسد که نامه‏اش هنوز نرسیده است.  مادر گاهگاهی به او سر می‏زد. می‏گفت: دخترجان بابایت فرصت خواندن این همه نوشته را ندارد، بس است.- نه مامان! شما باز هم نگران تعداد کاغذها هستید، نه وقت بابا.مادر نگران تعداد کاغذها نبود. بیشتر نگران خودش بود. می‏دانست به تعداد همان کاغذها باید از طرف پدر به او کاغذ برسد. غیر از این بود! گریه می‏کرد. می‏گفت: بابا یادش رفته دو تا از کاغذ‏هایم را بخواند و جواب بدهد. مادر می‏دانست غیر ممکن است قبول کند تعداد کاغذهایش کمتر بوده است.- نه مامان من نوزده صفحه نوشته بودم.مادر تعداد کاغذها را شمرد. پروانه تا آن ساعت بیست و یک برگ نوشته بود.شب بود. پروانه‏ای دور چراغ سقف می‏چرخید. چشم‏های مادر از روی پروانه‏ی خودش به پروانه‏ی دور چراغ افتاد. پروانه مدام خود را به چراغ می‏زد و می‏چرخید. پروانه کوچولو هم همچنان عاشقانه برای پدر می‏نوشت.پروانه که رفت بخوابد کار مادر تازه شروع شده بود. چشم‏هایش به عکس پدر بر روی دیوار افتاد. انگار پدر داشت می‏خندید و می‏گفت: چه کار کنم، دختر است دیگر! حساس هم که هست.- آخر، مرد! من باید سی و سه صفحه کاغذ را این وقت شب خط خطی کنم، بدهم دست آن پیرمرد که هفته‏ی بعد برگرداند و در خانه را بزند و بگوید: بدو بیا پروانه جان، نامه‏ی پدرت را آورده‏ام؟!مادر چاره‏ای جز نوشتن و خط خطی کردن نامه نداشت. قبول کرده بود مدتی که پدر در سفر است. به دخترش نازک‏تر از گل نگوید. مراقب گل او باشد تا برگردد.مادر خندید. برخاست. به سمت دستشویی رفت. صورتش را شست و آماده شد که به همان تعداد صفحه نامه بنویسد.در حال خط خطی کردن کاغذها مدام فکر می‏کرد: چگونه است که این دختر وقتی شروع به خواندن نامه‏ها می‏کند، می‏گوید پدر در نامه‏اش جواب همه‏ی چیز‏هایی را که از او پرسیده داده است!پروانه کوچولو به خواب عمیقی فرو رفته بود. توی خواب او عمو پستچی در راه بازگشت از مشهد بود.پستچی که رفت، مادر تازه یادش آمد فراموش کرده است نامه‏ی هفته‏ی بعد دخترش را به او بدهد. باید فکری در این باره می‏کرد. به مقابل.عکس که رسید، بابای پروانه دوباره توی عکس خندید. مادر صدای او را شنید! چیزی که تا آن لحظه اتفاق نیفتاده بود. پدر از او تشکر کرد که به جای او برای دخترش نامه می‏نویسد و پستچی پیر هر هفته‏ نامه را برای دختر کوچولویش می‏آورد.ساعتی بعد پروانه و مادرش به دو کوچه بالاتر رفتند تا پروانه نامه‏ی جدیدش را برای پدر پست کند.به خانه که برگشتند مادر باز در برابر عکس پدر ایستاد. گفت: می‏بینی آقای نازنین؟ می‏بینی با من چه می‏کنی؟...پروانه باز توی اتاقش نامه‏ی پدر را که درست مثل خود او خط‏خطی کرده و نوشته بود، بلند‏بلند می‏خواند و می‏خندید. همه می‏دانستند که این دختر و پدر می‏توانند خط همدیگر را بخوانند...حسن احمدی سیب سفیدتنظیم : بخش کودک و نوجوان********************************************مطالب مرتبطنامه‏های پروانه(2)نامه‏های پروانه(1)محاکمه بچه خرس کهکشانی (1)سنگر چوبی1 عسل و کیک وانیلی1 امیر مسعود و بزرگان ری1 تدبیر موش(1)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 421]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن