واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: انقراض نسل دايناسورها
گوش کن اي مدير بعد از اين نور چشمان من حسامالدين به رياست اگر شدي منصوب ميشوي بين مردمان محبوب بعد از آن ميشود به ناچاري سيل تبريک و تهنيت جاري ميشود در جريدهها اعلان بغل کل من عليها فان! حضرت مستطاب بالاي يا برادر جناب آقاي! چه شکوهي چه قد و بالايي چه سري چه دمي عجب پايي انتخاب شما ربوبي بود چقدر انتخاب خوبي بود دلمان شد به نحو بايسته شاد از اين انتخاب شايسته تا شود خاطر شما ارضاء مخلصان شصت و هشت تا امضا آگهي از سر تواضع نيست عرض تبريک بيتوجه نيست رفتهاي زير بار منتشان در بيا فوري از خجالتشان بعد از آن فکر راه و چاه بکن توي پروندهها نگاه کن مانده حتما هنوز چند عدد پيرمرد فهيم کار بلد بحث حيثيت است و بيترديد بايد از کار کشتهها ترسيد ميشوند اين گروه وقت خطر دايهي مهربانتر از مادر يا طلبکار حق آب و گلاند يا رفيق مدير منفصلاند سرکشي ميکنند و استدلال ميرود قدرت تو زير سئوال بايد از ابتدا به آساني ريشهي فتنه را بخشکاني پس بپا کن بپاس خدمتها جشن تجليل پيشکسوتها باطني هم نشد، تظاهر کن از همه يک به يک تشکر کن
بعد فالي بگير با حافظ بعد از آن هم بگو: خداحافظ! گر که تعدادشان در آن حد نيست دو سه تا سکه هم بدي، بد نيست ميشود با همين تظاهرها منقرض نسل دايناسورها ميشود با سرور و با خنده کلک پيرمردها کنده در محيط اداره مثل خروس تا تواني عجول باشو عبوس گر کسي وقت خواهد از دفتر منشيات با زبان معجزه گر بايد آن شخص را جواب کند نکند آدمش حساب کند بي صدا کن موبايل را از رينگ باش نو ريسپانس تو پيجينگ بهر کار اداريات بگذار ساعت پنج و شيش صبح، قرار تا بگويند: عبرت آموز است چقدر اين مدير دلسوز است ساعت کارياش ندارد سقف کرده خود را براي مردم وقف اين چنين وانمود کن که به چوب کردهاندت به اين سمت منسوب به تو با التماس يا تحميل دادهاند آن خرابه را تحويل يا بگو: توي اين پريشاني من شدم گوسفند قرباني تا شود خالصانه باورشان که تو منت گذاشتي سرشان وقت صحبت بکن به حد وفور انگليسي برايشان بلغور حرف لاتين اگر که پيش نبرد عربي هم به درد خواهد خورد ميکنند استفاده اهل تميز اصطلاحات فلسفي يکريز کلمات قلمبه در گفتار دو سه تا محض احتياط، بيار اين تنعم براي من کافي است که دلم پاک و نيتم صافي است
پسرم! اي بسا به کسب سمت از تو گردد دريغ اين نعمت بعضا از اين و آن شنيده شده يا بسا بوده است و ديده شده که مديري به عشوه يا ترفند شده سرمايهدار و دولتمند با کمي چشمپوشي از قانون برده نزديک چند صد ميليون با پسانداز کارمند فقير کرده ويلاي خويش را تعمير بعد از آن دم به انتقاد زده به سر کارمند، داد زده که چرا با مداد بيتالمال روي کاغذ کشيده عکس بلال آبرو برده از فقير کذا که چرا برده از اداره غذا واي اگر دل شکستهاي گاهي کشد از دل شکستگي، آهي پسرم گاه ميشود که بشر ميرود از فرشته بالاتر هم چنين ميشود که از انسان به خدا شکوه ميبرد شيطان از خدا گر نباشد اصلا ترس آدمي ميدهد به شيطان درس من نديدم به وقت ظلم و ستم از خدا بيخبرتر از آدم آن سئوال و جواب و آن سر پل رود از ياد آدمي بالکل وضع ديروز و بخت خاموشش همچنين ميشود فراموشش دل آدم که سرد و سخت شود ديگر آدم سياهبخت شود در نهايت سلوک و سيري نيست پشت آدم دعاي خيري نيست پيش ما نام نيک و نان و تره خوشتر از لعنت و کباب بره پس حساب و کتاب با خود تو پسرم!انتخاب با خود تو ابوالفضل زرويي نصرآبادتنظيم : بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 752]