تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805567460
با حماسه 6 بهمن مردم شهر هزار سنگر آمل به مناسبت سي امين سالگرد سركوب ضدانقلاب توسط مردم فداكار آمل
واضح آرشیو وب فارسی:جمهوري اسلامي: با حماسه 6 بهمن مردم شهر هزار سنگر آمل به مناسبت سي امين سالگرد سركوب ضدانقلاب توسط مردم فداكار آمل
اشاره
"اتحاديه كمونيستهاي ايران" (ا. ك. ا) كه از ادغام چند گروه كمونيستي شكل گرفته بود در واقع يك شاخه مائوئيست كنفدراسيون در آمريكا به شمار ميرفت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي اين گروه با همان نام (ا. ك. ا) در داخل كشور به فعاليت پرداخت و نشريه حقيقت را به عنوان ارگان خود منتشر ساخت. در جريان حوادث سال 60 اتحاديه مذكور خودرا در يك بازي جنگ و مرگ گرفتار ساخت و با گذاشتن عنوان "سربداران" بر خود به كشتار مردم آمل پرداخت و خود نيز توسط مردم مضمحل گرديد.
به دنبال اعلام مبارزه مسلحانه مخالفان جمهوري اسلامي، حادثه آمل در روز سه شنبه 6 بهمن ماه 1360 به وقوع پيوست.
اجمال حادثه چنين بود كه "اتحاديه كمونيستهاي ايران" با ارزيابي موقعيت جغرافيايي جنگلهاي آمل را براي اختفا و عمليات چريكي مناسب تشخيص داد و نيروهاي خود را در آنجا مستقر كرد. گمان اتحاديه اين بود كه به خاطر وضعيت اجتماعي منطقه آمل و بافت دهقاني جمعيت اطراف آن، در صورت حمله به شهر، مقاومت پراكنده نيروهاي انقلاب اسلامي به سرعت سركوب ميشود و در مرحله دوم پس از قطع خطوط ارتباطي و تقويت نيروهاي مخالف داخل شهر ديگر مناطق مازندران نيز به تصرف نيروهاي اتحاديه در ميآيد و آن گاه آحاد مردم در يك زنجيره متشكل در سراسر ايران به پا ميخيزند و رژيم جمهوري اسلامي را ساقط ميكنند!
آنها به دو گروه تقسيم شدند و حمله خود را غافلگيرانه در شب ششم بهمن 1360 آغاز كردند. گروه اول وارد شهر شده به گشت زني پرداختند و هر كس را كه به اصطلاح حزب اللهي و پاسدار تشخيص ميدادند ترور كردند و سپس به كميته انقلاب اسلامي شهر حمله نمودند. مردم آمل كه با صداي تيراندازي و شليك آرپي جي 7 به خيابانها آمده بودند و متوجه وقايع شده بودند براي مقابله آماده شدند و حركت حماسي خود را آغاز كردند. مردم به صورت خودجوش و با كمك نيروهاي انتظامي سريعاً به مقابله برخاستند و غائله در چند ساعت فرو نشست. در اين واقعه 34 نفر از تروريستهاي كمونيست كشته چندين زخمي و 30 نفر نيز دستگير شدند و از مردم آمل نيز 40 نفر كه عمدتاً غيرنظامي و غير مسلح بودند به شهادت رسيدند.
آنچه در زير ميخوانيد، اظهارات يكي از شاهدان عيني واقعه 6 بهمن آمل است كه در گزيدهاي از آن از نظرتان ميگذرد.
آن روزها ما براي حفاظت از بسياري اشخاص انقلاب و حفظ دستاوردهاي آن، آموزشهاي متنوعي به تناسب همه مشكلات ميديديم. در همان بحبوحه و در زمان رحلت آيتالله طباطبايي بود كه به ما گزارش دادند گروهي وارد آمل شدهاند و حركتهايي را انجام داده است. ما هم براي مقابله با آنها آموزشهاي فشردهتري ديديم و راهي جنگل شديم و چون بچه كوهستان بوديم و بومي شمال، از اين ماموريت بسيار استقبال كرديم. ضمن اينكه با اعتمادي كه به من داشتند، در آن عمليات فرمانده گردان بودم و رفتيم جنگلهاي آمل و اولين عمليات ما در منطقه امام زاده عبدالله و در پايگاه حبيب بود و بخاطر ارادتي كه به شهيد هاشمي نژاد داشتيم. اسم عملياتمان را گذاشتيم شهيد هاشمي نژاد، اولين عمليات ما به درك واصل كردن يك منافق زن و يك مرد بود كه آن مرد اهل اصفهان بود. آنها در ارتفاعاتي بودند كه اسم آن را تالار مريم گذاشته بودند. ما در سحرگاه به سمت ضلع جنوب شهر آمل رفتيم و مقر ديدباني آنها را زديم. اوايل زمستان بود و هوا هم خيلي سرد بود. بعد از اين عمليات، گاهي خانههاي تيمي منافقين را هم ميگرفتيم و البته دائماً نيروها را ميفرستاديم جنگل. يادم ميآيد يك شب كه گمان ميكنم 5 بهمن بود، من از ارتفاعات و جنگل پايين آمده بودم. آن ايام داخل فرمانداري ستاد مشتركي ايجاد شده بود كه نيروهاي ارتش و كميته و سپاه سازماندهي شده بودند. از بچههاي آن دوران ميتوانم به رحمتالله محمديان اشاره كنم كه منافقين بعدها او را شهيد كردند، ناصر گرزين كه بچه قائم شهر بود و خزاعي كه بعدها تودهاي از آب در آمد به همراه شهيد آويش قرار بود برويم هشت پر - طوالش. من برگ مرخصي تعدادي از بچهها را از فرمانداري گرفته بودم و درحال برگشتن بودم كه ديدم عدهاي با لباس سپاه مشغول بازرسي هستند. البته من بچههاي سپاه آمل را نميشناختم اما تمام مداركي كه همراه داشتم مدارك سپاه بود. يكي از همانها از من پرسيد كي هستي و من هم به شوخي گفتم "غازچران" و طرف با لهجه مازندراني و به شوخي به من فحش داد و ما عبور كرديم هنوز چند متري نرفته بوديم كه تيراندازيها شروع شد اما به سمت ما نبود. فكر ميكنم اين شوخي ما را نجات داد، چون از طرفي چهره من و همراهم طوري نبود كه خيلي تابلو باشد و ماشين ما هم هيچ نشاني نداشت و از طرفي اگر ميگفتيم سپاهي هستيم، معلوم نبود كه الآن در خدمت شما باشم. ما كه رد شديم اولين درگيري آنها با بچههاي سپاه و گشت آمل بود كه در آن درگيري سه نفر از بچهها شهيد شدند.
تعدادي از كساني كه در جنگل حضور داشتند تحصيل كرده بودند و تفكر كمونيستي داشتند اما زيرساخت هايشان آمريكايي بود آنها شامل گروههاي اتحاديه كمونيستها، ارتش رهايي بخش و عدهاي ديگر كه خود را سربهداران ميناميدند بودند. ضمن اينكه علامتي بر روي لباسشان زده بودند كه بر روي آن نوشته بودند "سربه داران". قبل از آنكه بحث حضور ما و درگيريها پيش بيايد، به خيابانها آمده بودند و عربده كشي ميكردند و ميگفتند كجايند پاسداران، كجايند نيروهاي رژيم و اينكه به اصطلاح خودشان طلب مبارزه ميكردند. آنها كه آمدند داخل شهر، بعد از مدت كوتاهي، فرمانداري و بيمارستان امام رضا(ع) و بخشي از پايگاه بسيج و سينما فجر در محاصره قرار گرفت اما در اين ميان پلي ارتباطي ميان ما وجود داشت كه يك طرفش كميته بود كه درضلع شرقي قرار داشت و فرماندهي هم در ضلع غربي بود. برخلاف نيروهاي تحت فرمان من، نيروهاي آمل آموزش ديده نبودند و گسيل شدند به سمت شهر و متأسفانه تعدادي شهيد شدند. اولين كاري كه كردم اين بود كه نيروهايم را پيرامون ساختمان سپاه پخش كردم و بعد كم كم نيروها را توي خانههاي همسايه مشرف به ساختمان سپاه و داخل بهداري كه ضلع جنوبي ساختمان سپاه بود مستقر كرديم تا ساختمان سپاه سقوط نكند بعد از آن خانوادهها را آنجا و داخل اتاقها منتقل كرديم و وقتي اين كار تمام شد. هوا هم روشن شده بود. در درگيريهاي پراكندهاي هم كه با اين گروه داشتيم، نيروهاي من در گردان رزمي ياسر تلفاتي نداشتند و فقط يك نفر به نام جمال رحيمي كه بچه قائم شهر بود شهيد شد. ما نيروها را تا صبح و با كمك و راهنمايي بچههاي آمل مستقر كرديم. صبح هم مردم از روستاها آمدند براي كمك و تعداد زيادي از آنها، جايي را در بالاي شهر انتخاب كردند كه ضلع كنارش باغي بود كه حالا به بنياد مستضعفان تعلق دارد. كنار اين باغ يك گودي وجود داشت. آنها كه اهل آمل هستند ميدانند فرورفتگي خيابان هراز اسپكلا كجاست. جمعيت ما رفته رفته زياد شد و عدهاي از مردم با خودشان اسلحه 1M و ژ3 داشتند و بقيه هم از ما اسلحه ميخواستند. شهيد ملك شاهدخت هم كه از جبهه آمده بود، شبها داخل ساختمان سپاه ميماند اين بزرگوار در همين درگيريها بود كه به شهادت رسيد. در آن درگيريها متأسفانه حدود چهل نفر از مردم و بچههاي آمل شهيد شدند، اما در عوض ما هم نزديك به شصت نفر از افراد گروهك سربهداران را كشتيم و زخمي كرديم.
اين افراد كه تعدادشان 114 نفر بود، آمده بودند داخل شهر كه به حساب خودشان فرمانداري و مراكز اصلي را بگيرند و تازه به اين گمان خام بودند كه پس از اين دستدرازيها، مردم هم به آنها ملحق ميشوند تا شهر را بطور كامل بگيرند و در برنامه بعدي، فرداي آن روز بروند و بابل را بگيرند. اگر اجازه بدهيد خاطره جالب و در عين حال خندهداري را برايتان تعريف كنم.
بعدها و پس از پايان ماجرا، زماني كه من با يكي از افراد كه اسير كرده بوديم حرف ميزدم. او كه دكترا داشت و اسمش حبيب بود برايم تعريف ميكرد كه بچه شيراز است و در دبيرستان و دانشگاه هم رتبه اول را داشته و چند سالي هم در آمريكا درس خوانده. او ميگفت طراحان اين حمله چريكي به ما گفتند برويد و شهر را به هم بزنيد، همين كه دو - سه روزي مردم را براي انقلاب هدايت كرديد، كارها درست ميشود و ما به شما ميپيونديم.
آنها اصلاً كار چريكي بلد نبودند، اما رفتند و در جنگل مستقر شدند. اما بچههاي ما آموزش ديده بودند، ضمن اينكه اهل شمال بودند، براي همين نه در شب از جنگل ميترسيدند و نه مشكلي بامحيط داشتند و خوشبختانه ضربات يكطرفه شد و بيشتر بر آنها وارد ميآمد تا نيروهاي ورزيده ما، براي ضربه زدن هم از سياست محاصره استفاده ميكرديم و بعد از آن منابع ارسال آذوقه به آنها را بستيم و بعد هم جادههاي مواصلاتي را مسدود كرديم. فكرش را بكنيد در آن فصل و در سرماي بيحساب زمستان آن دوران، افرادي بيش از صد نفر كه هيچ تجربه چريكي نداشتند، بايد براي مدت نامحدودي اين نحوه زندگي را تجربه ميكردند. آنها اميد داشتند كه مردم به استقبالشان بيايند اما خبري از استقبال نبود. همان باغي كه به آن اشاره كردم. اين افراد وقتي در درگيريها شكست خوردند آمدند و خودشان را به داخل باغ كشاندند و عدهاي دستگير شدند و عدهاي هم زخمي و تعدادي هم فرار كردند. قبل از درگيري با اينها. من داشتم داخل باغ نماز ميخواندم و نيروهايم هم داشتند كار خودشان را ميكردند. آنها كه آمدند و از داخل جنگل وارد باغ شدند، مجبور شدم نمازم را بشكنم و شروع به تيراندازي به سمت شان كنم. ظاهراً نيروهاي ما آنها را تعقيب كرده بودند و آنها كه نتوانسته بودند مقاومت كنند فرار كرده و كارشان به باغ رسيده بود. در درگيري كه بين ما و آنها ايجاد شد، يكي از سركردههاي آنها كه با نارنجك زخمي شده بود. نارنجك ديگري را گذاشت روي سرش و سرش متلاشي شد. در حقيقت آنجا برايشان شده بود نقطه آخر دنيا. يادم ميآيد حتي زنان اين گروه هم اوركت آمريكايي به تن داشتند و موهايشان را زده بودند و بالاخره اينكه ماجرا با كشته شدن و اسير شدن تعدادي از آنها تمام شد. بعد از آن براي شهداي اين واقعه مراسم گرفتيم و آيتالله جوادي آملي و آقاي نوروزي كه نماينده مجلس بود سخنراني كردند و آيتالله حسن زاده آملي هم پيام داد، اما پيام امام چيز ديگري بود كه فرموده بودند من از مردم آمل تشكر ميكنم.
در ماجراي قصه آمل، محاصره ما تا حدود زيادي آنها را متلاشي كرد و در جنگ رواني قرار داد. آنها با محاصره ما ديگر براي رفت و آمد آزاد نبودند و حبس شده بودند و چون با محيط جنگل هم آشنا نبودند خيلي به مشكل برخورده بودند و اين بود كه ناچار به درگيري يا بهتر بگويم، خودكشي شده بودند.
در آن دوران آمل در شمال كشور، قويترين نيروهاي مذهبي را داشت. در آمل افراد برجستهاي حضور داشتند آيتالله جوادي آملي در آن زمان عضو شوراي عالي قضائي بودند، آيتالله حسن زاده نيز وزنه بزرگ حوزوي بودند و بسياري چهرههاي سرشناس ديگري كه حضورشان براي آمل بركتي بود. اما آمريكائيها احساس ميكردند شايد شمال ايران به دست روسها سقوط كند. بنابر اين بهتر است مركز مازندران دست سوسياليست نماهاي آمريكائي باشد و گمانم اين است كه آمريكاييها عدهاي را ساختند تحت عنوان كمونيستهاي آمريكائي تا در مقابل نفوذ شوروي در شمال ايران، پايگاه محكمي در شمال و نزديك دريا داشته باشند و به قولي ميخواستند براي خودشان آينده نگري داشته باشند.
برگرفته از مجله "راه نما" شماره 2
ماهنامه مطالعات تروريسم
اسامي كامل شهداي حماسه 6 بهمن 1360
1 - محمود بشمه تاريخ تولد 1338 شغل خياط
2 - نادر رسولي تاريخ تولد 1338 شغل كشاورز
3 - حبيبالله حسيني تاريخ تولد 1339 شغل سپاه پاسداران
4 - محمد گلچين تاريخ تولد 1319 شغل كارگر
5 - محمد علي محمد آملي تاريخ تولد 1312 شغل مغازهدار
6 - قاسم ولي پور تاريخ تولد 1334 شغل كشاورز
7 - عبدالله قريشي تاريخ تولد 1330 شغل رئيس دادگاه
8 - محمد ذوالفقاري تاريخ تولد 1339 شغل پاسدار سپاه
9 - فضلالله سليماني تاريخ تولد 1329 شغل پاسدار سپاه
10 - رضا ايزدي تاريخ تولد 1338 شغل پاسدار كميته
11 - همتالله متو تاريخ تولد 1339 شغل پاسدار سپاه
12 - منوچهر قلي نژاد تاريخ تولد 1341 شغل مصالح فروش
13 - محمود آخركش تاريخ تولد 1339 شغل پاسدار سپاه
14 - رمضان شعبان زاده تاريخ تولد 1337 شغل پاسدار سپاه
15 - اكبر فصلي درزي تاريخ تولد 1334 شغل قناد
16 - علي ابراهيمي تاريخ تولد 1344 شغل محصل
17 - فرخزاد زارع تاريخ تولد 1327 شغل كارمند بانك
18 - سقا علي زاده تاريخ تولد 1347 شغل محصل
19 - مجيد قليچ تاريخ تولد 1349 شغل محصل
20 - قربان بابكي تاريخ تولد 1340 شغل بسيجي - بنا
21 - محد ديوسالار تاريخ تولد 1342 شغل صافكار
22 - احسان طاهري تاريخ تولد 1338 شغل دانشجو
23 - خيرالله عباس زاده تاريخ تولد 1338 شغل كشاورز
24 - جعفر هندويي تاريخ تولد 1341 شغل دانشجو
25 - محمد نبي محمدي تاريخ تولد 1307 شغل كشاورز
26 - غلامرضا هدايتي تاريخ تولد 1342 شغل پاسدار كميته
27 - محمد عبدي نژاد تاريخ تولد 1339 شغل جوشكار
28 - پرويز بازدار تاريخ تولد 1337 شغل حلب كوب
29 - امرالله سلطاني تاريخ تولد 1329 شغل راننده
30 - خضرالله اكبرزاده تاريخ تولد 1346 شغل محصل
31 - عليرضا رنجبر تاريخ تولد 1338 شغل كارگر اداره دخانيات
32 - عليرضا قاسم نژاد تاريخ تولد 1341 شغل كشاورز
33 - صادق مهدوي تاريخ تولد 1329 شغل خدمتگزار معلم قرآن
34 - رمضانعلي رمضاني تاريخ تولد 1338 شغل چوب بر
35 - مصطفي اسماعيلي تاريخ تولد 1340 شغل كارگر
36 - مرتضي فدايي تاريخ تولد 1334 شغل پاسدار كميته
37 - سيد حسين طاهره هاشمي تاريخ تولد 1337 شغل پاسدار سپاه
38 - سيد حسين ملك شاهدخت تاريخ تولد 1336 شغل پاسدار كميته
39 - فتحالله اكبرزاده تاريخ تولد 1340 شغل محصل
40 - رحيم عزيزي تاريخ تولد 1346 شغل محصل
گزيده بيانات امام خميني(ره) درباره حماسه مردم آمل
بايد از مردم آمل تشكر كنيم
شما ملاحظه فرموديد كه اينها در داخل تبليغات زياد ميكردند، به خارج هم كه رفتند تبليغات زياد ميكنند؛ به اينكه مردم در اختناقاند و خودشان همه مخالفاند با جمهوري اسلامي. در صد، شش تا موافق دارد جمهوري اسلامي، يا فوقش ده تا، ولي سايرين همه موافق منفي و مخالف هستند. و ديدند كه همه آمالشان را به شمال دوخته بودند و بيشتر تبليغات اين بود كه شمال ديگر تقريباً صددرصد مخالف با جمهوري اسلامي هستند. و اينها همه قوايشان را جمع كردند و به آمل آن حمله وحشيانه غافلگيرانه را كردند، به اميد اينكه مردم آمل هم با آنها همدست بشوند و آمل را مركز استان قرار بدهند و بعد مازندران و جاهاي ديگر و رشت و همه جاها را بگيرند و جلو بروند.
اينها به خيال خودشان با دست ملت ميخواستند كه - همان ملتي كه آنها تراشيدند كه مخالفند با جمهوري اسلامي- با اينها بيايند و مركز را هم بگيرند و حكومت را تغيير بدهند و بعد هم هرطوري كه دلشان ميخواهد عمل بكنند، مرتجعين را هم از بين ببرند! وقتي مواجه شدند با مخالفت مردم - مهم مخالفت مردم بود- [شكست خوردند] و ما بايد تشكر كنيم از شهر آمل و آن مردم فداكار كه معالأسف، خوب عدهاي را هم شهيد دادند، لكن خوب اين مطلب را ثابت كردند كه آنجايي كه شما تمام آمالتان به آنجا بود با شما مخالفند؛ حالا شما ميخواهيد بياييد قم؟ ميخواهيد بياييد تهران، جاهاي ديگر؟
صحيفه امام، ج16، ص3
اگر اسلام را فهميده بودند
اگر اين عدهاي كه در جنگل بودند اسلام را فهميده بودند، حمله به آمل نميكردند. اين حمله در عين حاليكه براي ما تأسفانگيز بود و عدهاي از برادرهاي ما را از دست ما گرفت، لكن فهماند به اين دستههاي غيرانساني كه اينطور نيست كه شما خيال ميكنيد كه اگر يك صدايي بلند كنيد مردم با شما هستند. چطور يك مردم مسلماني كه دل بستهاند به اسلام و دل بستهاند به قرآن، و شهادت را براي خودشان افتخار ميدانند و هركس شهيدي دارد براي خانمان خودش يك افتخاري ميداند و هست، چطور امكان دارد كه چند تا دزد سرگردنه و چند تا اشخاصي كه هيچ از قرآن و اسلام اطلاع ندارند و هيچ ايمان ندارند، بيايند و يك شهر مؤمن را بخواهند به هم بزنند؟ اين معنا واضح شد كه مسأله آنطور نيست كه اينها فكر كردند.
صحيفه امام، ج16، ص106
چهارشنبه|ا|5|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جمهوري اسلامي]
[مشاهده در: www.jomhourieslami.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1880]
-
گوناگون
پربازدیدترینها