واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتگو با علي عبداللهي - 1 /شعر ما بيش از حد رمانتيك و دچار مويه است / هر اثر پيچيدهاي هنري نيست
علي عبداللهي شاعر و مترجم ادبيات آلماني است كه تاكنون بيش از 40 اثر ترجمه و شعر از او منتشر شده است. با وي درباره شعر ايران و جهان و تجربيات خودش در اين زمينه به گفتگو نشستيم. اين مصاحبه در دو قسمت تقديم خوانندگان مي شود.
* خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب: ما تعريف شعر را به زبانها و عقيده هاي مختلفي شنيده ايم، هر كدام از شاعران و منتقدان صاحب سبك، تعريفي بر وفق مزاج هنري خودشان ارائه داده اند. به قول شاملو "تعريف هر چيز محدود به زمان و مكان است". تعريف شما از شعر چيست؟
- علي عبداللهي: شما وقتي از چيزي تعريفي ارائه مي دهيد به صورت خودكار آن را محدود مي كنيد. تعريف يعني در چارچوب قراردادن هر چيزي. شعر كه اصولا ذات و سرشت اش چارچوب ناپذير است و با هر نوع تعريفي در تناقض و تعارض قرار دارد. در تاريخ كه نظر مي كنيم متوجه مي شويم كه از دوره ارسطو تاكنون همه شاعران و منتقدان داخلي و خارجي سعي كرده اند كه از شعر تعريفي ارائه بدهند. من معتقدم كه اصلا شاعر نيازي به اين ندارد كه تعريف دقيقي از شعر ارائه بدهد كه حالا بخواهد در ديدگاه بسياري درست و جامع هم باشد.
حقيقت شعر در پويا بودن و "رونده" بودن آن نهفته است و اين پديده "رونده" و بسيار لغزنده هرگز نمي تواند در يك چارچوب تعريف خاصي داشته باشد. ما اگر معتقد باشيم كه شعر در تخيل نمود پيدا مي كند، امكان دارد كه شعر، شعر "زباني" باشد و اين يعني نوعي "پارادوكس" و به صورت مشخصي اين قانون شكسته مي شود. اگر زماني بگوييم كه شعر بايد موزون باشد و مهمترين ابزار شعر "وزن " آن است، باز هم با شعرهاي غير موزون مواجه مي شويم كه بر اين تعريف هم خط بطلان كشيده مي شود. شما هنگامي كه اشعار شعراي هند باستان، مصر باستان و يا ايران باستان را مطالعه مي كنيد، متوجه مي شويد كه اصلا از وزن، قافيه، رديف و صنايع ادبي كلاسيك استفاده نكرده اند اما شما از خواندن اين شعرها لذت مي بريد. بنابراين در مورد شعر هيچ تعريفي را نمي توانيم به صورت مطلق قبول كنيم. در بيان ماهيت و تعريف شعر، حرفهاي زيادي را مي توان گفت ولي زماني كه شما در تعريفتان به يك خصيصه و يا عنصر خاص شعر به صورت مداوم تاكيد كنيد و تمام سعي تان در برجسته كردن آن باشد - حال مي خواهد وزن باشد يا تخيل، قافيه و زبان زيبا - پس از مدتي شما اصل شعريت را كامل از دست مي دهيد و به طور دقيق تر "شعر از دست مي رود."
* با اين تفاسير از دوره ارسطو به اين سو چه لزومي وجود داشته است كه حتما تعريف مشخصي از شعر به دست بيايد؟
- بايد توجه داشت كه نزد هر شاعري، شعر معناي خاصي دارد. اساسا چگونگي سرودن شعر در هر ملتي متفاوت است اما يك مسئله كلي را مي توانم بگويم و آن اين است كه هيچ كس نتوانسته تاكنون "خاستگاه شعر" را در ذهن و فرهنگ جوامع بازيابي كند و اين مسئله هيچ ارتباطي هم به سطح سواد و به دانش ادبيات و يا امثال آن ندارد. هيچ انساني نتوانسته است دقيقا فرمول يا تعريف مشخص و قابل استنادي را تبيين كند كه بتواند شعر را روشن و هويدا كند؛ حال چيزي كه تا به حال به وسيله كسي تبيين و تعريف نشده چگونه مي توان توضيحش داد؟
* عين القضات همداني مي گويد "شعر بيان تخيل است و پديده اي كه نمي شود به لفظ بيانش كرد" نظر شما در اين باره چيست؟
- در نظر اول اگر به اين گفته عين القضات همداني توجه كنيم، حرف كاملا جالبي است. مولانا در جايي مي گويد: "يك دهان خواهم به پهناي فلك" يعني كه شما وقتي مي خواهيد شعري را بگوييد در واقع احساس خودتان را بيان مي كنيد و در اين بيان گاهي متوجه مي شويد كه كلمات كم هستند، كلمات در بيان قاصر هستند و اصلا گويا و زباني نيستند. من فكر مي كنم عين القضات مي خواسته بگويد كه تخيل در وجود شاعران آن قدر وسيع است كه در حوزه زباني تنها بخشي از آن نمود پيدا مي كند و در واقع شعر در زبان تجلي مي يابد. زبان وسيله اي است براي تفاهمم و حرف زدن و گفتگو و همين طور فهم بين ملتها و فرهنگها اما كاملا به صورت متناقض نما.
* مي توانيد روشن تر براي ما توضيح دهيد كه زبان چگونه هم باعث تناقض است و هم موجب تفاهم فرهنگها؟
- زبان هم باعث تفاهم و گفتگوي تمدنهاست و هم مسئله سوء تفاهم و تناقض انسانها. به اين مسئله نيچه و خيلي از فيلسوفان ديگر توجه كرده اند. وقتي شما مي بينيد شاعر دنيايي از حس را در ذهنش حمل مي كند و زماني كه به كلمات مراجعه مي كند متوجه مي شود آن نوع ساختار و فرمي كه از كلمات ارائه داده است او را راضي نمي كند به ناچار هميشه فكر مي كند كه شعر واقعي در پاره اي از اوقات اصلا به زبان نمي آيد. بنابراين هميشه يك شاعر واقعي به اين حرف اعتقاد دارد كه آن شعرهايي را كه نگفته بهترين اشعار او هستند.
* من از حرفهاي شما به اين نتيجه رسيدم كه شما معتقديد شعر در زبان اتفاق مي افتد، درست است؟
- نه به هيچ وجه. من فكر مي كنم سوء تعبير پيش آمده باشد. من معتقدم كه شعر در خود شاعر اتفاق مي افتد.
* در هنگام آفرينش اثري در شعر و در كل روند سرايش، آيا عوامل و موقعيتهاي بيروني و وضعيتهاي دروني، زمان و مكان تاثيري از خود بر متن مي گذارند؟
- قطعا تاثير مستقيم دارد. هر شاعري متاثر از دوره اي است كه در آن زندگي مي كند، كتابهايي كه مي خواند، زبانهايي كه مي داند و ميزان اطلاعاتش از قاموس شعري خودش و ادبيات پيش از خودش و ادبيات جهان. حتي اگر پزشك باشد و يا رياضي دان و منجم يا ستاره شناس از همان دانشهايي كه مي داند باز هم تاثير مي گيرد. شاعر هر چه بيشتر بداند، تمام اين دانايي تبديل به ابزار گويش او مي شود و مي تواند بر محيط اطرافش تاثير بگذارد.
* در گذشته هاي نه چندان دور دقيقا بر خلاف امروز كه تاكيد بر چندگانگي زبان زيادتر است، اعتقاد بر اين اصل بود كه بايد شاعر يك نوع و شيوه زباني مخصوص خودش را داشته باشد. مثل شاملو صاحب زبان شعري كاملا شخصي و تقليد ناپذيري بود كه تمام شعرهايش را اين گونه خلق مي كرد. شما در فضاي امروزي شعر ايران آيا به داشتن نوعي زبان شعري خاص معتقديد؟
- من سبك را به معناي اينكه شما مقيد باشيد كه هميشه به يك صورت شعر بگوييد نمي پسندم. البته شاعران بسياري هستند كه در واقع يك نوع سرايش را دنبال مي كنند و كارشان در يك دوره خاص مورد استقبال هم قرار مي گيرد و بعد سعي مي كنند كه آن روش را ادامه دهند و خودشان را مقيد به آن مي دانند كه اين به نظر من كار اشتباه و غلطي است. من به لحن، به لهجه، به نوع بيان شاعر و نوع استفاده از زبان و نيز نوع برخورد شاعر با زبان و در آخر ارائه مضمونهاي مختلف بسيار علاقمند و معتقدم. هر شاعري حتي اگر در قالبهاي متعدد و مختلفي هم شعر بگويد، مي توان به صورت خيلي پنهان هم فهميد كه نوع لحن شاعر چيست. لحن اگرچه در دوره هاي مختلف متفاوت است اما در كل مي تواند به پيشرفت هم بينجامد.
* شما گفتيد كه به زبان و نوع برخوردهاي مختلف با زبان بسيار علاقمنديد و اصلا به سبك اعتقادي نداريد. آيا مي توانيد زبان شعري علي عبداللهي را تعريف كنيد و يا برايش پارامتري ارائه كنيد؟
- اين سئوال به نظرم سئوال خوبي نيست. چرا كه اين وظيفه منتقدان است و اين كار را آنها بايد انجام دهند. من هميشه سعي كرده ام در قالبهاي مختلف و عرصه هاي متعدد طبع آزمايي كنم و هرگز سعي نكردم كه شعر صرف زباني بگويم، چرا كه پايان نامه فوق ليسانس زبان آلماني ام را در مورد شعر زباني در ادبيات بعد از جنگ آلمان نوشته ام. من تمام اين حوادث و مسير را پيگيري كردم و از (1920-1910) شعر منوط به زبان در آلمان وجود داشته است اما در تمام اروپا اين مسئله در شعر امروز از بين رفته است. دليل آن هم اين است كه شما در شعرتان اگر تنها به وجه زباني آن توجه كنيد، تنها مي توانيد چند شعر بگوييد و هرگز نمي توانيد پايه و فونداسيون شعرتان را روي اين اصل قرار بدهيد. من به عنوان شاعر معتقدم كه اگر به هر چيزي بيش از حد تاكيد كنيم، عناصر ديگر شعر را كاملا از دست مي دهيم و اين جفا به عناصر ديگر شعر است. من در شعر به چيزي رسيده ام كه قدما آن را "سهل و ممتنع" نام گذاري كرده اند، يعني شعر را بايد به ساده ترين وجه بيان كرد. يعني اگر انديشه پيچيده اي هم درون آن باشد، مي تواند هيچ ربطي به زبان نداشته باشد بلكه فقط نوع بيانش فرق بكند اما اينكه زبان پيچيده اي داشته باشد كاملا غلط است. هر اثر پيچيده اي لزوما هنري نيست. شما وقتي در ادبيات به نويسندگان بزرگي چون كافكا، مارسل پروست، اليوت و خيلي هاي ديگر توجه كنيد، مي بينيد كه اصلا به دنبال اين نبوده اند كه چيزهاي ساده را پيچيده تر كنند بلكه برعكس عمل مي كردند و اين هنر شاعر و نويسنده است كه بتواند مسائل پيچيده را كه ديگران را مسخ كرده، به صورت ساده تر بيان كند.
* بايد توجه داشت كه زبان و نوع نگرش شما به شعر به دليل نزديك شدن به كشورهاي اروپايي و خصوصا كشور آلمان، سعي در كشف و بهره گيري از جنبه هاي كاركردي زبان روزمره دارد. آيا با اين توضيحات مي توان گفت كه آبشخور زباني شما ريشه در چگونگي بكارگيري نوع زبان در شعر امروز غرب دارد؟
- انسان از هر كتابي كه مطالعه مي كند تاثير مي پذيرد چه برسد به اينكه زبان ديگري هم بداند. من هم قطعا تاثير پذيرفته ام اما تا چه اندازه تاثير پذيرفته ام مسئله اي است كه من الان نمي توانم دقيقا آن را بيان كنم و بگويم كه در كجاها تاثير پذيرفته ام و در كجاها اين تاثير وجود نداشته است. من معتقدم براي يك شاعر لازم است كه از ادبيات خارج از جغرافياي زندگي اش كاملا مطلع باشد. حالا اگر كسي بتواند زبان ياد بگيرد كه چه بهتر و اگر هم نمي تواند از طريق مطالعه ترجمه و كتابهاي ديگر تا جايي كه امكان دارد به اطلاعاتش اضافه كند. من در شعر بيشتر به عيني بودن آن - كه يكي از تاثيرات ادبيات آلمان بر من بوده است - توجه بسياري داشته ام؛ همچنين انديشمند بودن شعرهايم نيز بسيار برايم اهميت دارد. ما بايد در شعرهايمان از هر گونه "رمانتي سيسم" بگريزيم چرا كه شعر ما بيش از حد معمول رمانتيك است؛ حتي در شعرهاي شاعران بزرگ كشورمان نيز اين مسئله ديده مي شود. شعر ما بيش از حد دچار ضجه و مويه و زاري شده است و بيش از اندازه با غم، غربت و نوستالژي هم آغوش شده است. نوستالژي باعث مي شود كه آدمي از آينده غافل بماند و تنها در گذشته اي زندگي كند كه در پاره اي از مه آمده، عبور كرده و به آخر رسيده است. (ادامه دارد)
چهارشنبه 1 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]