تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):راست ترين سخن، رساترين پند و زيباترين حكايت، كتاب خدا (قرآن) است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816698265




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

رحمت بر پدر و مادر کسی که...


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سه‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۵




1429008707883_DSC_0019.jpg

من در یکی از خیابان‎های قدیمی تهران زندگی می‏‎کنم؛ خیابانی زیبا با درخت‏‎های چنارِ پیر و صدای پرنده‏‌ها. اما این خیابان زیبا مانند بسیاری از خیابان‎‏های تهران از دردی بزرگ رنج می‎برد؛ زباله‏‎هایی که هر روز این کوچه را فتح می‏‌کنند، زباله‌هایی که در کنار سطل‎زباله سر کوچه و کنار تیرِ چراغ برق کُپه می‎شوند. باورتان نمی‎شود که زباله‎های پخشِ در کوچه، چه وصله ناجوری است برای خیابان ما که پر از درخت‏‌های بلند چنار است و صدای نغمه پرنده‎‏ها همیشه در آن جاری است. نمی‏‎دانم از چه روزی همسایه‏‌ها تصمیم گرفتند سطل زباله سر کوچه را به رسمیت نشناسند و به جای بردن کیسه‌های زباله تا سر کوچه، آنها را کنار تیر چراغ برق رها کنند اما همین تنبلی کوچک سبب شده که جوی آب کوچه پر از موش‎‎های خاکستری و گربه‎‏های چاق باشد و بوی زباله بپیچد توی کوچه.

گربه‎‏های چاق و بوی زباله

البته بخشی از همسایه‎های نازنین هم که به تمیزی کوچه اهمیت می‎دهند، کیسه‏‌های زباله خود را درون سطل زباله سر کوچه می‌اندازند؛ اما در هر زمانی به غیر از ساعت 21، این یعنی بسیج گربه‌ها به سمت سطل زباله و پاره شدن کیسه‌ها و پخش شدن بوی زباله درکوچه. همسایه‏‌های دیگری هم هستند که کیسه زباله خود‌ را تا کنار سطل زباله می‌برند، اما به هر دلیلی فضای کنار سطل زباله را به درون آن ترجیح می‌دهند و فکر می‏‌کنند فضای کنار سطل زباله هم جزئی از آن است! من از این شرایط راضی نبودم و دوست نداشتم صبح‌ها را با تصویر کوچه‌ای پر از زباله شروع کنم؛ بنابراین تصمیم گرفتم این شرایط را تغییر بدهم. همه‌چیز از تصمیم شروع شد

فکر می‏‌کنند فضای کنار سطل هم جزئی از سطل است!

یک روز بعد از کار، در کوچه منتظر مأمور شهرداری شدم که شب‌ها با گاری توی کوچه ما می‌چرخد و هرجا زباله‌ای باشد، آن را جمع می‌کند. شاید برخی معتقد باشند که او مجبور نیست زباله‏‌ها را از دمِ خانه ما جمع کند، اما نظر او چیز دیگری بود و در این باره گفت: «ما وظیفه داریم همه زباله‏‌ها را از توی کوچه‏‌ها جمع کنیم، بقیه همسایه‎ها گناهی نکرده‎اند که کوچه‎ها اینجور کثیف بماند. بعضی‌ها به خودشان سختی نمی‎دهند و زباله‎ها را تا سر کوچه نمی‌برند، گربه‌های این خیابان هم همین را می‌خواهند، نایلون زباله را پاره می‌کنند و زباله‎ها در کوچه پخش می‌شود.» چرخ‌دستی سنگین و مملو از زباله را جابه‌جا کرد و ادامه داد: «چرا یک کاغذی، چیزی به دیوار اینجا نمی‌زنید؟ شاید تأثیر داشته باشد». فکر بدی هم نیست. مأمور شهرداری حق داشت. باید کاغذی به تیرِ چراغ برق - جای مورد علاقه برخی همسایه‎ها برای رها کردن زباله‏‌ها - نصب کنم و از آن‏ها خواهش کنم زباله‏‌های خود را اینجا نگذارند. باید وارد عمل شد روی یک کاغذ، متنی را تایپ کردم و آن را به تیر چراغ برق چسباندم: «لطفاً کیسه‏‎های زباله را اینجا نگذارید. با سپاس». امیدوارم بودم این کار نتیجه‌‏بخش باشد.

متنی تایپ کردم و به تیر چراغ برق چسباندمامیدوارم بودم نتیجه‌‏بخش باشد

سرنوشت کاغذ اول این هم سرنوشت کاغذ اول. کاملاً مشخص است که حمل زباله‌‏ها تا سر کوچه برای همسایه‏‌ها سخت‎تر از آن چیزی بوده که من فکر می‏‌کردم. چسباندن دومین کاغذ تعداد کاغذها را بیشتر کردم تا توجه همسایه‌ها را بیشتر جلب کند. سه کاغذ با این مضمون به تیر چراغ برق چسباندم: «لطفاً کیسه‏‌های زباله را اینجا نگذارید. با سپاس». کاغذهای نامرئی انگار هشدار روی کاغذ برای بعضی از همسایه‎‏ها نامرئی بود، چون همچنان به رهاسازی زباله در وسط کوچه ادامه می‎‏دادند. البته بعد از اینکه کاغذها باز هم پاره شدند، فهمیدم برخی از همسایه‎ها آن‎ها را خوب می‏‎بینند، اما دوستشان‎ ندارند و راه حل را در پاره کردن کاغذهای بی‌گناه می‏‌بینند. تغییر فرهنگ، کار سختی است

میزان توجه به کاغذ اول!

روزهای بعد به همین منوال ادامه داشت؛ چسباندن و کندن و پاره کردن کاغذها. در این میان انگار گربه‏‌ها از همه خوشحال‏‌تر بودند. بعد از مدتی از این کار خسته شدم و به راه‏‎های دیگری فکر کردم؛ مثلاً بروشوری درست کنم و در آن درباره مزایای کوچه تمیز و آلودگی ناشی از پخش شدن زباله در داخل کوچه بنویسم و دم در خانه همه همسایه‌ها بگذارم. یک‌بار هم فکر کردم فیلم «نارنجی‌پوش» داریوش مهرجویی را به تعداد بالا تکثیر کنم و بگذارم دم در خانه همسایه‏‌ها که شاید دست از این کار بردارند. ورق برمی‌گردد داشتم حساب می‎کردم هزینه انتشار یک جزوه آموزشی و فیلم همراه آن چقدر است که یک روز صبح با این کاغذ چسبانده شده به دیوار کنار تیر چراغ برق مواجه شدم: «رحمت بر پدر و مادر کسی که اینجا زباله نمی‌‏ریزد». خیلی ذوق‌زده شده بودم که دیدم یک‎ نفر دیگر هم به این موضوع توجه نشان داده است. با خودم گفتم، عصر که برگردم، لابد دیگر کاغذ سر جایش نیست. جالب اینکه از آن زمان چندین روز گذشته و کاغذ همچنان همان‎جا مانده، نه تنها پاره نشده بلکه تقریباً هیچکس در روز زباله خود را وسط کوچه نمی‏‎گذارد و تنها بعضی‏‌ها دم غروب کیسه زباله را پشت چراغ برق پنهان می‏‌کنند تا مأمور شهرداری با گاری آن‏ها را جمع کند.

تعداد کاغذها را بیشتر کردم

امیدوارم من هم در این ماجرا مؤثر بوده باشم، اما ظاهراً نویسنده کاغذ جدید رگِ خواب همسایه‏‌ها بهتر از من دستش بوده و توانسته با ابزار تشویق آن‏ها را مجاب کند که کیسه‎های زباله خود را تا سر کوچه حمل کنند. نمی‌‏دانستم که اثر این کاغذ چقدر باقی می‏‌ماند و از چه راهی می‏‌شود برای اصلاح مشکلات دیگر کوچه مثل بیرون گذاشتن زباله در هر ساعت از روز، استفاده کنم. هزار راه نرفته حتماً را‏های زیادی برای نتیجه گرفتن هست. یادم آمد احمد مسجدجامعی - عضو شورای شهر تهران - در همسایگی ما زندگی می‏‌کند و احتمالاً زباله‎های پخش در کوچه و کنار سطل زباله که دقیقاً روبه‎روی منزل او قرار گرفته، توجه او را هم جلب کرده است.

کاغذها باز هم پاره شدند!

حرف‏‎های آقای مسئول با دفتر او تماس گرفتم و ابراز تمایل کردم تا ایشان را در کوچه ببینم و درباره این مشکلِ کوچه حرف بزنم، اما این امکان فراهم نشد و در نهایت برای صحبت با او به رفتر کارش در ساختمان شورای شهر واقع در خیابان بهشت رفتم که از محله ما خیلی هم دور نیست. ماجرای گزارش و زباله‎‏های کوچه را پیش کشیدم و از او پرسیدم که این وضع کوچه چقدر نظر او را هم جلب کرده؟ نتیجه حرف‎های ما مصاحبه مختصری درباره زباله و مدیریت شهری شد که حرف‎های مسجدجامعی درباره این موضوع در ادامه می‌آید: «بطورکلی دو صورت از تهران داریم؛ یکی معابر اصلی است که مرتب‏‌تر است ولی به لایه‎های دوم که می‎رسیم، وضع عوض می‎شود. کوچه ما هم یکی از همین لایه‏‎های دوم در مرکز شهر است و با این مسائل روبه‎رو است. موش، گربه و زباله زیاد دارد. این‏ موارد با یکدیگر هم‌پوشانی هم دارند و همدیگر را تقویت می‌کنند. اما این تنها وضعِ کوچه ما نیست، از معابر اصلی همه شهر که عبور کنیم، در لایه دوم چنین وضعیتی وجود دارد. بخشی از این مسأله به ما به عنوان مدیریت شهری بر می‎گردد که باید بیشتر کار کنیم. اما پیش‎ترها هم شهر بوده و خودِ صاحبان مغازه و خانه تمهیداتی برای نظافت در نظر می‌گرفتند.

ذوق‌زده شدم، یک‎ نفر دیگر هم توجه نشان داده

در کوچه‎های محله ما هم همیشه آب جاری بوده و چون چندین قنات در این منطقه بوده و قطع شده و در نتیجه جوی‎ها به محل زباله، موش و گربه بدل شده و رسیدگی به این وضع، عملاً بلاتکلیف مانده است، اما به هر حال باید بگویم من هم متوجه این وضعیت شده‌‏ام، چون این سطل زباله‎ای که شما به آن اشاره دارید، درست روبه‎روی خانه ماست. زمینه نظافت محله در فرهنگ ما وجود دارد. در تهران قدیم نظافت مقابل منازل و مغازه‌‏ها با خود افراد بود. یادم هست که جلوی خانه‎ها را جارو می‏‌کردند و با آفتابه و آبپاش آب می‎پاشیدند و حتی برای این موضوع مراتب معنوی هم در نظر می‌گرفتند که اگر کسی جلوی خانه‎اش را چهل شب آب و جارو کند، اتفاق‎های خوشی برایش رخ می‏‌دهد و دیدارهایی معنوی با بزرگان خواهد داشت. اما همه این موارد به این برمی‏‎گردد که چقدر آدم به شهرش تعلق داشته باشد. هرچه روحیه شهروندی بالاتر برود، این توجه بیشتر است. ما برای رسیدن به این حس، به یک تجربه جمعی نیاز داریم که این تجربه مشترک در تهران در حال شکل‏‎گیری است. سیاست‎های ساخت و ساز مسکن در تهران به گونه‌‏ای است که به خانه‌به‎دوشی منجر می‏‌شود. همین الان توی همین محله ما خانه‎های خوبی که ارزش میراثی داشتند و ثبت‎ ملی هم بودند، تاراج و خراب شدند و دوباره ساخته شدند. آنجا خط آسمان ندارد و مجوز می‏‌دهند که همینطور خانه ساخته شود. در همه شهر همین است؛ برای مثال تا یک سالی مجوز ساخت خانه چهار طبقه می‌دهند، بعداً شش طبقه. همین سبب می‏‎شود کسی که خانه‎‏اش قدیمی نیست هم برای دو طبقه بیشتر خانه را بکوبد و دوباره بسازد. برای شهرداری هم همین ساخت و سازها و مجوزها و ارتفاع، درآمد دارد چون متراژ خانه‌‏ها در این محله هم عموماً زیاد است، ساخت هر طبقه اضافه برای مالک سود زیادی دارد. آن‌که ضرر می‌کند، شهر است که تاراج می‌شود. نکته شما برای کل شهر صادق است، اما آن را به موضوعی متصل کردید که کاملا برای من ملموس است، باید این را در نظر گرفت که محله ما یکی از محله‌های خوب است که این وضع را دارد چه برسد به سایر بخش‎‏های شهر.

ابزار تشویق، شاید «کم‌کم» همسایه‌ها را مجاب کند

بحث مهم دیگر در این زمینه این است که ما چکار کنیم که کمتر زباله تولید شود؟ راهکارهایی را می‏‎توان پیش‌بینی کرد، مثل اینکه در تره‎‏بارها اگر سبزی پاک کرده عرضه کنند، خود به خود زباله منازل کم می‎شود. اگر میوه‌‏‏ها دسته‎بندی شوند و میوه‌ه‏ای که دور ریختنی است در جای خود دور ریخته شود، زباله کم می‌شود. پیش از نوروز شما احتمالاً دیدید که بعضی از همسایه‎های ما مبل‎های خود را گذاشته بودند بیرون، این در حالی است که می‎توان برای این وسایل فکری کرد که آنها زباله‏‌ها تلقی نشوند. سازمان‌هایی برای این موضوع هست، اما کارا نیستند. در نیاوارن خیریه‏‎‎‏ای بود که اشیاء دست دوم را تعمیر می‌کرد و در اختیار اهلش قرار می‎‏داد. باید بخش خصوصی و این سازمان‏‏‎ها تقویت شوند. از زباله می‏‎‏توان استفاده کرد. زباله طلای کثیف است و کسانی که در این تجارت هستند، درآمد کلانی دارند. کودکانی که می‏‌بینید تا کمر خم شده‏‎اند در سطل زباله، نتیجه همین موضوع هستند. زباله آنقدر قیمتی است که عده‌ای بخاطر آن به استثمار بچه‏‌‏ها روی آورده‏‌‏اند، بچه‎هایی که می‏‌بینید تکیده‏‎اند و دندان‌هایشان ریخته. حتی سر این موضوع آدم کشته شده است. این موضوع غیر انسانی است و باید برای آن فکری کرد و با تفکیک زباله و تحویل آن در محل مشخص و دادن امتیاز یا هر راه دیگری باید با این موضوع برخورد شود. همچنین برای آموزش در محله‎‏ها، شورایاری‎ها می‎توانند مؤثر باشند. در عودلاجان چنین کاری انجام شد. شورایاری محله‏ ما هم می‏‌تواند نشریه‎ای منتشر شود. شما بیایید در کوچه خودمان این کار را بکنیم. در این منطقه جلسه‎‏های محلی هم زیاد است و می‎توان از این امکان استفاده کرد.» از شنیدن حرف‎‏های احمد مسجدجامعی و اینکه او هم می‏‌‏گوید می‎شود کاری کرد، خوشحالم و امیدوارم بتوانم در آینده کوچه را تمیز و آراسته ببینم. کوچه ما تنها یکی از کوچه‏‌های این شهر بزرگ است و کوچه‌‏های زیادی هستند که دردشان، درد زباله است. باید برای کل شهر فکری کرد، اما واقعاً باید از خودمان شروع کنیم. ما یا جزو کسانی هستیم که زباله را هر جا دوست داریم می‏‎گذاریم یا جزو کسانی که از دیدن کوچه پر زباله غمگین می‏‍‎شویم. در هر دو صورت هم می‌‏توانیم باری از دوش شهر برداریم. ایسنا - آزاده شمس

کوچه‌‏های زیادی هستند که دردشان «زباله» است



واقعاً باید از خودمان شروع کنیم



می‌‏توانیم باری از دوش شهر برداریم

انتهای پیام
کد خبرنگار:







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن