واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دردسري به نام: «کارهاي نيمه تمام»! اين سومين باري است که نگار کلاسي زبان ثبت نام کرده و پس از امتحان تعيين سطح و انتخاب معلم خوب و خريد cd، نوار و کتاب زبان معرفي شده توسط مؤسسه و کلي دنگ و فنگ ديگر، بعد از دو سه ماه کلاس را رها کرده است. نگار هزينه زيادي براي آرزوي خود کرده؛ ولي پيشرفت چنداني نداشته است. مرتضي، خيلي علاقه دارد که سنتور بنوازد و از 18 سالگي تا آلان که 25 سال اش است، چند باري با اساتيد مختلف، کتاب استاد پايور را آغاز کرده اما هيچ وقت آن جوري که دل اش مي خواسته، نتوانسته پيشرف کند...شما چه قدر تجربه کار نيمه تمام داريد؟ چندين بار اين تجربه را داشته ايد که به بهانه اي (شروع سال جديد، پايان ترم، پايان دوران سربازي يا...) تصميم گرفته ايد در کلاس زبان، ورزش، موسيقي و... ثبت نام کنيد و اين کا را آغاز کرده ايد، اما بعد از چند هفته تمرينات تان را انجام نداده ايد و کم کم کل قضيه را رها کرده ايد؟دکتر عليرضا شيريمن قصد دارم در سطرهاي پيش رو به شما راهي را ياد بدهم که خودم و بسياري از مردم توانسته ايم با آن از اين دردسر خلاصي پيدا کنيم: دردسري به نام: «کارهاي نيمه تمام». کار نميه تمام دردرسر است، زيرا: *آدم دائم احساس بي ارزشي و تنبلي و بي فايدگي و عقب ماندگي از زندگي دارد.*کار نيمه تمام، مثل خوره بخشي از فضاي ذهني و انرژي دروني مارابه خودمشغول ميکند. اين ها، در ذهن مثل اتوي برقي است که از پريز نکشيده باشيم؛ کلي برق مصرف مي کند و کلي از قواي ذهني ما را که بايد صرف چيزهاي مهم زندگي مان شود، تلف مي کند. *کار نيمه تمام، بخش هاي آينده زندگي ما را نيز مين گذاري مي کند. خيلي از ما که تجربه کلاس هاي نصفه و نيمه درايم، مي دانيم که يک نداي منفي دروني را با خود حمل مي کنيم که به ما مي گويد: «تو فقط پول و وقتت رو حروم مي کني... با چه رويي مي خواي دوباره بر کلاس زبان...؟ (يا...)».شما وسواس پيدا کرده ايديعني به قدري مراقب هستيد همه چيز سرجايش و منظم و مرتب باشد که فرصت اشتباه کردن به خود نمي دهيد! اگر کوچک ترين اشتباهي بکنيد، کلي خودتان را ملامت کنيد. حاصل چنين وسواسي که شما اسم اش را با خوش بيني «دقت بالا» گذاشته ايد، اين است که ديگر جرأت شروع هيچ کاري را نداريد! توصيه ايمني: گاهي به خودتان اجازه اشتباه بدهيد.اگر فرصت يک کار بزرگ نداريد، بخش هايي از آن را که خيلي مهم است، هدف گيري کنيد؛ مثلاً شما شنيده ايد که دو تا از رمان هاي تولستوي به نام هاي «آناکارنينا» و «جنگ و صلح» در گروه برترين داستانهاي دهگانه جهان قرار گرفته اند و تصميم مي گيريد اين دو کتاب را بخوانيد. مثل من به کتاب فروشي محبوب تان مراجعه مي کنيد. من رفتم به نشر چشمه و آقاي کياييان وقتي کتاب را به من داند، متوجه شدم که کتاب ها هر کدام دو جلدي است و بيش از 3-4 هزار صفحه دارد؛ با يک حساب سرانگشتي فهيمدم که لا به لاي تدريس ها و تحقيق ها و مشاور هايم و... 2-3 سالي طول خواهد کشيد که اين کتاب ها را بخوانم. احتمالاً همين جا موضوع مي توانست با يک سرخوردگي و حسرت خاتمه يابد تا اين يکي از دانشجويان خوب ام فيلمي را به من داد با نام «جنگ و صلح» که اقتباسي سينمايي بود از کتاب جنگ و صلح. اين فيلم ظرف دو ساعت کليت مطلب را به ما منتقل کرد. حتماً مي گوييد که هيچ فيلمي، زيبايي کتاب اصلي را ندارد؛ من هم با شما موافق ام (مثل کتاب فارست گامپ و فيلم اش که خيل متفاوت اند) منتها من بين دو چيز ناخوشانيد، يعني حسرت طولاني به خاطر نداشتن زمان خواندن کتاب اصلي و از دست دان جزئيات زيباي کتاب، دومي را ترجيح دادم تا فضاي ذهن ام را براي کارهاي مهم ديگرم اشغال نشود. دوست عکاس و فلسفه داني دارم به نام مهرداد افسري که روزي در يک حلقه مطالعاتي دوستانه به ما ياد داد: «مدرنيته به سمتي مي رود که همه چيزهاي مفصل را خلاصه کند؛ کتاب ها به فيلم تبديل مي شوند و فيلم ها نيز به کليپ و انسان دوران مدرن، بسياري از اطلاعات را با يک کليپ دريافت مي کند.» البته بين خودمان بماند که اصلاً دوست ندارم در اين دنياي مدرن در باب عشق ورزيدن و مورد عشق قرار گرفتن هم تا اين حد به خلاصلگي مبتلا شويم! خود را مين گذاري مي کنيد!متأسفانه شما مبتلا به کمال گرايي مزمن هستيد! بلند پروازي تان، زمين گيرتان کرده!زيرا هميشه مي خواهيد بهترين شويد؛ در درس، در مطالعه، در لباس پوشيدن، در انگليسي حرف زدن و... بهترين شدن گرچه وسوسه اي شيرين است، اما در خيلي از اوقات، اگر تبديل به قدم هاي مقدماتي تري نشود، سمي مي شود که همه کمال گراها را مسموم کرده است. مثلاً اگر کسي مي خواهد زبان دومي را ياد بگيرد، بايد همان ابتداي قضيه دست از اين توهم بردارد که مثل بومي هاي آريزونا لندن، انگيسي صحبت کند! زيرا اول بايد بدانيم که چرا مي خوانيم زبان انگليسي را فرا بگيريم. يک دانشجو اولين هدف اش استفاده از متون علمي رشته اش به زبان انگليسي است. همين حداش يک سال و نيم وقت مي گيرد. بعد از ين مدت، شايد دو سالي وقت لازم باشد تا اين دانشجو، مهارت خود را توسعه دهد تا فيلم زبان اصلي و ترانه به زبان انگليسي را تا 70 درصد درک کند و يک سالي نيز طول مي کشد تا منظورش را به يک انگليسي زبان انتقال دهد. شما مي دانيد که يادگرفتن 100 درصد زبان انگليسي براي يک دانشجوي ايراني نه لازم است و نه ممکن، زيرا بسياري عرصه هاي ديگر در زندگي اين دانشجو وجود دارد که پرداختن به آنها وقت خودش را مي گيرد؛ مانند ورزش، مهارت هاي تخصصي، سفر، مطاله غير درسي و ... بسياري از دانشجويان من وقتي براي ادامه تحصيل به لندن مي آيند، تا مدت ها جرأت حرف زدن ندارند (حتي آنهايي که نسبتاً زبان شان خوب است)، زيرا مي ترسند که لهجه خنده داي داشته باشند؛ در حالي که درکلاس هايشان مي بينند دانشجويان هندي و چيني با لهجه هايي به مراتب نامفهوم تر مشغول مباحثه علمي هستند. اساساً اين يک توهم است که يک دانشجوي غير انگليسي بتواند مثل شهروندان آن کشور به ادبيات و گويش بومي مجهز شود. در خاطرم هست که سال 2007، دولت انگستان براي نلسون ماندلا (اسطوره آفريقايي مبارزه با نژادپرستي) مراسم بزرگداشتي ترتيب داد و در لندن مجسمه او را مقابل ساختمان پارلمان بريتانيا نصب کردند. او دقايقي در اين مراسم به زبان انگليسي سخنراني کرد که لهجه نيز داشت و البته همه با احترام به او گوش فرادادند. تصور کنيد ماندلا به خاطر لهجه آفريقايي خود مي ترسيد و حرف نمي زد و...!توصيه ايمني: هدف تان را معقول انتخاب کنيد و از مراحل رسيدن به هدف نيز مثل خود هدف لذت ببريد. منبع:نشريه زندگي ايده آل شماره 41/خ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]