واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: زلف گره بزنیم به بهار
بیایید پشت کلمات مان آینه بگذاریم. ترازویی بگذاریم و توزین کنیم اندیشه های مان را. به هستی برگردیم و بپرسیم چرا بهار میشود؟ بهار با ما چه کار دارد؟
کد خبر: ۴۸۴۸۵۴
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۷:۵۴ - 19 March 2015
محمد صالح علاء در سرمقاله ابتکار نوشت:
خوشحالم که میگویند آرامش داری در حالی که حس میکنم مثل اسپند روی آتش هستم. اگر بتوانم آرامش را به دیگران منتقل کنم خوشحال میشوم. آرامش مثل سبزینه گیاه است. همانطور که از درختی به درختی و از برگی به برگی انتقال پیدا میکند میتواند از فردی به فرد دیگر منتقل شود. مردم آرام خوشبخت تر از مردم ناآرام هستند.
موضوعی در میان است آن هم اینکه چرا ایرانی ها شبیه ایرانی ها هستند. چرا چینی ها شبیه چینی ها و... هر گلی رنگ و بوی خاکی را دارد که در آن میروید. آدمی تشکیل شده از آبی که مینوشد، گلی که میبوید، جاده ای که در آن قدم میزند، بارانی که زیرش خیس میشود، معشوقی که به او فکر میکند و قطعه موسیقی که میشنود... آدمی از این ها درست میشود.
عقل در آرامش ما مهم است. اگر به سمت دانایی باشیم از آرامش بیشتری برخوردار میشویم. ترس چیز زیبایی است. مثلا نباید از مرگ بترسیم. البته این به آن معنا نیست که بگویم من از زندگی بدم میآید. زندگی را خیلی دوست دارم.
اینکه هر روز روی زیبای هموطنان خود را ببینم. چیزی زیباتر از آن نیست. اما مرگ، پدیده شکرینی است. نقطه اوج آرامش، مرگ است. نباید از مرگ آنقدر بترسیم که برخی خصلت های انسانی را از دست بدهیم.
من روانشناس نیستم ولی همین قدر میدانم که افراد بی فرهنگ و نادان هستند که میگویند ما نمیترسیم. عقل آدمی باید باحیا باشد. آدمی باید بترسد. اگر نترسد سلامتی اش به خطر میافتد. اگر نترسد و لب پرتگاه میرود و میافتد. نه آن ترسی که به حقارت انسان منجر شود.
هیچی در دنیا مهمتر از آدمی آدمیزاد نیست. آدمی به منش انسانی و فرهمندی اش است و باعث کامروایی اش میشود. اصلا نباید از مرگ ترسید. همچنان که آدمی به دنبال جوانی میرود و انتظار معشوق را میکشد و زلفی گره میزند با یار، چه اشکالی دارد به مرگ هم فکر کند؟اگر به این فکر کنم، دیگر نمیخواهم هر چیز رایگانی را بگیرم و در صفی جلوتر از دیگران بروم. «نه گفتن» کار مهمی است. انسان کامل کسی است که چیز رایگان را نپسندد. همانطور که میگویند، نان مفتی نمک ندارد. نباید به زور خودمان را در صف جای دهیم. همه این افتراق ها به خاطر نیازهای بیهوده است. اینقدر نیازمند نیستیم که هر تحقیری را تحمل کنیم. بی نیازی به آدم آرامش میدهد. ببینید، هستی چقدر گشاده دست است. مثل آفتاب، مثل درختان، مثل پرندگان. اگر گنجشک ها در تالار وحدت کنسرت بگذارند حاضرم هزارها تومان پول بلیت بدهم و بروم به تماشای این کنسرت. مثل آفتاب باشیم تا هیچ کسی از ما نرنجد. برای چیزهای پیش پا افتاده خودمان را آزار ندهیم. هر روز فکر کنیم که روز اولی است که زاده شده ایم. وقتی به درخت و رودخانه و دریا نگاه کنیم، شگفت انگیزی را در آن ببینیم. انسان اگر از همان عقل و اندیشه استفاده کند راه سربلندی را به خوبی مییابد.
بیایید پشت کلمات مان آینه بگذاریم. ترازویی بگذاریم و توزین کنیم اندیشه های مان را. به هستی برگردیم و بپرسیم چرا بهار میشود؟ بهار با ما چه کار دارد؟ آن وقت میتوانیم زلف را به سبزی ها و گل ها گره بزنیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]