تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى‏رود، همچنان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803989231




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گزارشی درباره چگونگی شهادت جوان‌ دلاور در شب چهارشنبه‌سوری انگشتر هادی به جای خودش هر روز به دستانم بوسه می‌زند/ ماموریتی که بازگشتی درپی نداشت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارشی درباره چگونگی شهادت جوان‌ دلاور در شب چهارشنبه‌سوری
انگشتر هادی به جای خودش هر روز به دستانم بوسه می‌زند/ ماموریتی که بازگشتی درپی نداشت
برادر شهید جوان دلاور می‌گوید: وقتی به من خبر شهادت برادرم را دادند زانوهایم خم شد و به زمین افتادم اما وقتی که خبر شهادت هادی را به پدر دادم وی با استواری همیشگی‌اش گفت «انا لله و انا الیه راجعون».

خبرگزاری فارس: انگشتر هادی به جای خودش هر روز به دستانم بوسه می‌زند/ ماموریتی که بازگشتی درپی نداشت



دفاع پرس گزارش داد: اشک زیر مژه‌های سفیدش حلقه زده. از روزهای قبل قامتش خمیده‌تر و رنگ موهایش سفیدتر است. هر کس بود هم همین حال و هوا را داشت. جوان‌دلاور است، اما جوان از دست داده تا در لابه‌لای اشک‌ها و سکوتش فریادی از درد را مشاهده کرد. سه شنبه آخر سال 92 بود که دید فرزندش از در خارج شد، اما دیگر بازگشتی از او در قاب کوچک در خانه‌اش ثبت نشد.

یک کینه یا یک بازی کودکانه، هر چه که بود در شب ماموریت، روی سر ستوان دوم هادی جوان‌دلاور آوار شد تا نفس‌هایش به شماره بیافتد؛ نفس‌هایی که برای جوانی زیبا رو و زیبا سیرت به سمفونی مرگ تبدیل شد. مرگی که به مهر زیبای شهادت منقش شد. پدر هنوز باور ندارد پسرش به همین سادگی پر کشیده، و مادر ناگفته های خود را در پشت چادری که روی صورتش کشیده باز هم محبوس می کند و در چند کلام کوتاه می‌گوید: "همیشه دستم را می بوسید و می گفت مادر دعایم کن". هادی بیش از دو ماه در کما بود. نارنجکی که به سرش خورده بود، رحم نداشت. کلاه ایمنی‌اش را دریده و لباس نظامی‌اش را سوزانده بود.

اما بیش از آنکه لباس نظامی هادی بسوزد، دل زن جوانی سوخت که تنها 2 ماه از ورود نام "هادی جوان دلاور" به‌عنوان همسر در شناسنامه‌اش گذشته بود. می گفت پشتش خالی شد وقتی هادی پر کشید. هادی در روز حادثه برای کنترل و گشت به همراه چند اکیپ موتورسوار از کلانتری خارج شد.  بعد از ورود اکیپ به کوچه شهید سیامک خداوردی ناگهان همه جا را دود گرفت. دنیا برای هادی تیره و تار شد و همکارانش تنها صورتی غرق به خون از وی را به یاد می آورند. برادر شهید می گوید: چقدر زیباست جانبازی که به شهادت ختم شود. هادی قبل از این حادثه 2 بار دیگر هم به دلیل شدت مصدومیت در بیمارستان بستری شده بود، اما این بار با موارد قبل بسیار فرق داشت. وی از شب حادثه سخن به میان می آورد: چون در زمان حادثه من مسئول امامزاده معصوم بودم از هادی درخواست کرده بودم در محل امامزاده حاضر شود تا در ایجاد امنیت در اطراف امامزاده به ما کمک کند؛ اما او گفت که در ماموریت است و نمی تواند به امامزاده بیاید. ساعت یک ربع به 10 شب بود که به من اطلاع دادند که حادثه ای برای هادی رخ داده و پایش شکسته است. از فرد تماس گیرنده خواستم تا  گوشی را به هادی بدهد اما گفتند که وی را به اتاق عمل برده اند و نمی تواند صحبت کند. همانجا فهمیدم که عمق فاجعه بسیار است. خودم را سریع به بیمارستان لقمان رساندم  و آنجا بود که صورت غرق به خون برادرم را دیدم. برادر شهید ادامه می‌دهد: فردای روز حادثه برای اجازه عمل با پدر تماس گرفتم و اینطور شد که تمامی اعضای خانواده از حادثه‌ای که برای هادی رخ داد مطلع شدند. عمل هادی خطرناک بود و دکتر اظهار داشته بود که هیچ پیش‌بینی نمی توان از نتیجه عمل داشت. در حالی که اشک آرام ارام از چشمان برادر شهید لیز می خورد مادر باز هم صورتش را در بین چادر پنهان می کند همانطور که جگرگوشه‌اش 2 ماه چشمانش را برای آنها پوشاند تا اینکه در 18 فروردین بعد از یک خواب 58 روزه چشم باز کند و مجددا بعد از چهار روز کم کم خود را آماده رفتن و پر بستن کند.

پدر شهید می گوید: هادی با آبرو و مقید به اصول دینی زندگی می کرد. تمام افرادی که با او در ارتباط بودند قلبا به او علاقه داشتند. او بسیار مبادی آداب بود. وقتی از خانه خارج می شد هیچ‌گاه موتورش را در محل روشن نمی کرد. وقتی که به خیابان می رسید تازه موتور را روشن می کرد؛ چر که بر این باور بود باید هوای همسایه را داشت. وی ادامه می دهد: فردای روز شهادت خانم ام‌البنین ساعت 9 صبح به من زنگ زده شد و گفتند که هادی نشسته است. ما خود را به بیمارستان رساندیم. آن چند روز جز معجزات خاص خدا بود تا ما را ببیند تا در 24 اردیبهشت در ساعت یک ربع به هفت صبح به مقام شهادت برسد. وقتی حرف از شهادت پسر کوچک خانواده می شود مادر شهید می گوید: چند وقت قبل از نامزدی هادی خواب دیده بودم که 2 جنازه کفن شده با دوتا قبر کنار هم قرار گرفته اند. دیدم روی یکی چفیه دارد. خانمی آنجا بود از وی پرسیدم که اینها چه کسانی هستند. وی گفت که اولی شما هستید. بعد گفتم دومی هم شهید است؟ که پاسخ شندیم: خودت گفتی خودت هم جواب خودت را دادی. وی از شب پیش از شهادت پسرش نیز حرف‌هایی دارد: شب قبل از شهادت هادی خواب دیدم سه النگو دستم هست که دوتا از این الگوها یک نوع است، ولی یکی دیگر برق می زند. خودم از برق زدن این النگو تعجب می کردم که ناگهان از خواب بیدار شدم، اضطراب شدید به من دست داد، اما نمی دانستم پسرم فردا ملکوتی خواهد شد.

برادر شهید می گوید: وقتی به من خبر شهادت برادرم را دادند زانوهایم خم شد و به زمین افتادم اما وقتی که خبر شهادت هادی را به پدر دادم وی با استواری همیشگی‌اش گفت "انا لله و انا الیه راجعون"؛ آن لحظه حس کردم یکی پشت من ایستاده و دیگر جایی برای خالی شدن زانوهایم وجود ندارد. پدر هنوز قطره های اشک امانش نمی دهد. دستش را زیر چانه زده تا لرزش چانه اش مشخص نشود. می‌گوید: همیشه می‌گویم هادی زودتر به خوابم بیا تا قلبم کمی آرام شود. مادر شهید با بیان اینکه ندیدن هادی هنوزم برای من سخت است می گوید: هنوز انگشترش را به یادگار در دستانم دارم گویی مانند هر شب که می آمد و دستانم را می بوسید این بار انگشترش به دستم بوسه می زند.

هادی جوان دلاور از سال 86 وارد ساختار نیروی انتظامی شده بود و در سرکلانتری هشتم فرماندهی انتظامی تهران بزرگ به ایفای نقش می پرداخت. اما نقش او در روزی که قرار بود با شادی به پایان برسد به تلخ‌ترین نقطه خود رسید، و تنها برای یک کینه‌توزی کودکانه خانواده‌ای رخت ماتم بر تن کردند.   مطلب فوق مربوط به سایر رسانه‌ها می‌باشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را بازنشر کرده است. بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/

93/12/24 - 16:32





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن