واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ چی شد که من دکتر شدم؟!
من هیچی نبودم. یعنی از اولش هم هیچی نبودم. والا راستش را بخواهید من اصلا مال این حرف ها نبودم. تمام لذت من از مدرسه رفتن این بود که پونز بگذارم زیر چیز معلم! ببخشید، روی صندلی معلم تا او بنشیند و ما هم دور هم بخندیم!
مجله خط خطی - ایمان وزان: من هیچی نبودم. یعنی از اولش هم هیچی نبودم. والا راستش را بخواهید من اصلا مال این حرف ها نبودم. تمام لذت من از مدرسه رفتن این بود که پونز بگذارم زیر چیز معلم! ببخشید، روی صندلی معلم تا او بنشیند و ما هم دور هم بخندیم! من اینجور آدمی بودم! خوب اینجوری تربیت شده بودم دیگر، دست خودم که نبود!
البته الان که خوب فکر می کنم این ماجرای پونز جزء کارهای خوب من بود، واقعا در این مکان عمومی نمی توانم بدهایش را بگویم، که مثلا در توالت مدرسه چه اتفاق هایی راه می انداختم، زنگ ورزش که اصلا جای خودش را دارد! خلاصه که دیپلم را گرفتم.
آقا می شود بقیه اش را تعریف نکنم؟ نمی شود؟ جانِ من! پس لااقل صورتم را شطرنجی کنید که من را نشناسند!
یک چند سالی وردست اصغر آقا کار کردم، همانجا استارت این ماجرای دکتر شدن من هم خورد! تخصص اصغر آقا چیدن جلبک های دریایی از عمق دریاها بود و آنها را به این شبکه های ماهواره ای می فروخت. برای همین من از اصغر آقا، زیرآبی رفتن را خوب یاد گرفتم!
برای خودم اوستایی شدم و بدون کپسول اکسیژن هم می توانستم آنقدر در زیر آب بمانم که آب از آب هم تکان نخورد! ناگهان یک روز اتفاق عجیبی افتاد! در اعماق بسیار زیاد زیر دریا، مشغول زیرآبی رفتن بودم که ناگهان یک نفر دیگر را دیدم که در آن زیر آب نشسته بود و داشت قلیان دو سیب آلبالو می کشید. همانطور برایم دست هم تکان می داد!
دیدم که من باید بروم پیش این آقا شاگردی! رفتم جلو و از او پرسیدم شما کی هستید؟ گفت من پسر یکی از این آشنایان کابینه پاک و خندانِ دولت بهار هستم!
خلاصه خیلی با هم رفیق شدیم و یک دوره آموزشی برایم گذاشت و در آن دوره بنده در مقطع کارشناسی ارشد، زیرآبی رفتن به طرق مختلف را از دانشگاه ایرانیان یاد گرفتم. بعداز کسب این مدرک ایشان فرمودند معدل دیپلمت چند است؟ عرض کردم یازده و شصت و هشت صدم. فرمودند بسیار عالی، آفرین، درس خوان هم که بوده ای! حالا می خواهی تو را هم بفرستم به یک گوشه دنج دنیا که هم به تو مدرک بدهند هم پول ندهی هم پول بگیری و هم عشق و حال کنی؟
من که دیدم پنجره امید به رویم گشوده شده، یعنی راستش پنجره که نبود، یک دروازه بود، یا شاید هم اصلا یک دروازه خیلی خیلی بزرگ بود، گفتم: «بععععععله، چرا که نه!»
یعنی مدیونید اگر فکر کنید من دنبال سوءاستفاده بودم! تمام هدفم فقط درس خواندن بود و کسب علم و دانش! ما اصلا از خانواده هایش نیستیم که مدرک گرا باشیم!
دقیقا همانجا، در زیر آب که بودیم، این استاد، زیرآبی ما را برد پیش بابای مسئولش. بابایش در حالت درازکِش نشسته بود در گودترین قسمت اقیانوس و داشت با سه نفر دیگر که بعدها فهمیدم از همکارانش بودند منچ بازی می کرد! من که دهانم حسابی باز مانده بود بعد از کلی آب خوردن فهمیدم پسر کو ندارد نشان از پدر! خلاصه بچه مخ بابایش را زد و گفت این رفیق من را هم که تازه دارد زیرآبی رفتن یاد می گیرد را هم با خودمان ببریم فرانسه تا این کار را در بهترین دانشگاه های دنیا به صورت تئوری هم بیاموزد! بابایش هم که شیش گیر شده بود، سریعا زیر نامه را امضا کرد و ما راهی فرانسه شدیم.
والا ما رفتیم و آنجا درس خواندیم و دکتر شدیم. فقط نمی دانم چرا وقتی برگشتیم و هنوز پایمان نرسیده بود به فرودگاه، پلیس به دستانمان دستبند زد و گفت همه چیز را اعتراف کن! وارد زندان که شدیم، تمام آنها که آن زیر اقیانوس، منچ بازی می کردند، هر روز می آمدند ملاقاتمان و می گفتند که هیچ چیزی نگویید، زود دوباره می فرستیم تان زیر آب!
الان که من در خدمت شما هستم بهاری ها همه خزانی شده اند! ما هم اینجا توی این زندان گیر کردیم ولی خودمانیم ها، چند سالی خوب عشق و حال کردیم!
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]