تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829869315




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز؛ چی شد که من دکتر شدم؟!


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ چی شد که من دکتر شدم؟!




من هیچی نبودم. یعنی از اولش هم هیچی نبودم. والا راستش را بخواهید من اصلا مال این حرف ها نبودم. تمام لذت من از مدرسه رفتن این بود که پونز بگذارم زیر چیز معلم! ببخشید، روی صندلی معلم تا او بنشیند و ما هم دور هم بخندیم!










مجله خط خطی - ایمان وزان: من هیچی نبودم. یعنی از اولش هم هیچی نبودم. والا راستش را بخواهید من اصلا مال این حرف ها نبودم. تمام لذت من از مدرسه رفتن این بود که پونز بگذارم زیر چیز معلم! ببخشید، روی صندلی معلم تا او بنشیند و ما هم دور هم بخندیم! من اینجور آدمی بودم! خوب اینجوری تربیت شده بودم دیگر، دست خودم که نبود!

البته الان که خوب فکر می کنم این ماجرای پونز جزء کارهای خوب من بود، واقعا در این مکان عمومی نمی توانم بدهایش را بگویم، که مثلا در توالت مدرسه چه اتفاق هایی راه می انداختم، زنگ ورزش که اصلا جای خودش را دارد! خلاصه که دیپلم را گرفتم.

آقا می شود بقیه اش را تعریف نکنم؟ نمی شود؟ جانِ من! پس لااقل صورتم را شطرنجی کنید که من را نشناسند!


چی شد که من دکتر شدم؟!



یک چند سالی وردست اصغر آقا کار کردم، همانجا استارت این ماجرای دکتر شدن من هم خورد! تخصص اصغر آقا چیدن جلبک های دریایی از عمق دریاها بود و آنها را به این شبکه های ماهواره ای می فروخت. برای همین من از اصغر آقا، زیرآبی رفتن را خوب یاد گرفتم!

برای خودم اوستایی شدم و بدون کپسول اکسیژن هم می توانستم آنقدر در زیر آب بمانم که آب از آب هم تکان نخورد! ناگهان یک روز اتفاق عجیبی افتاد! در اعماق بسیار زیاد زیر دریا، مشغول زیرآبی رفتن بودم که ناگهان یک نفر دیگر را دیدم که در آن زیر آب نشسته بود و داشت قلیان دو سیب آلبالو می کشید. همانطور برایم دست هم تکان می داد!

دیدم که من باید بروم پیش این آقا شاگردی! رفتم جلو و از او پرسیدم شما کی هستید؟ گفت من پسر یکی از این آشنایان کابینه پاک و خندانِ دولت بهار هستم!

خلاصه خیلی با هم رفیق شدیم و یک دوره آموزشی برایم گذاشت و در آن دوره بنده در مقطع کارشناسی ارشد، زیرآبی رفتن به طرق مختلف را از دانشگاه ایرانیان یاد گرفتم. بعداز کسب این مدرک ایشان فرمودند معدل دیپلمت چند است؟ عرض کردم یازده و شصت و هشت صدم. فرمودند بسیار عالی، آفرین، درس خوان هم که بوده ای! حالا می خواهی تو را هم بفرستم به یک گوشه دنج دنیا که هم به تو مدرک بدهند هم پول ندهی هم پول بگیری و هم عشق و حال کنی؟

من که دیدم پنجره امید به رویم گشوده شده، یعنی راستش پنجره که نبود، یک دروازه بود، یا شاید هم اصلا یک دروازه خیلی خیلی بزرگ بود، گفتم: «بععععععله، چرا که نه!»

یعنی مدیونید اگر فکر کنید من دنبال سوءاستفاده بودم! تمام هدفم فقط درس خواندن بود و کسب علم و دانش! ما اصلا از خانواده هایش نیستیم که مدرک گرا باشیم!

دقیقا همانجا، در زیر آب که بودیم، این استاد، زیرآبی ما را برد پیش بابای مسئولش. بابایش در حالت درازکِش نشسته بود در گودترین قسمت اقیانوس و داشت با سه نفر دیگر که بعدها فهمیدم از همکارانش بودند منچ بازی می کرد! من که دهانم حسابی باز مانده بود بعد از کلی آب خوردن فهمیدم پسر کو ندارد نشان از پدر! خلاصه بچه مخ بابایش را زد و گفت این رفیق من را هم که تازه دارد زیرآبی رفتن یاد می گیرد را هم با خودمان ببریم فرانسه تا این کار را در بهترین دانشگاه های دنیا به صورت تئوری هم بیاموزد! بابایش هم که شیش گیر شده بود، سریعا زیر نامه را امضا کرد و ما راهی فرانسه شدیم.

والا ما رفتیم و آنجا درس خواندیم و دکتر شدیم. فقط نمی دانم چرا وقتی برگشتیم و هنوز پایمان نرسیده بود به فرودگاه، پلیس به دستانمان دستبند زد و گفت همه چیز را اعتراف کن! وارد زندان که شدیم، تمام آنها که آن زیر اقیانوس، منچ بازی می کردند، هر روز می آمدند ملاقاتمان و می گفتند که هیچ چیزی نگویید، زود دوباره می فرستیم تان زیر آب!

الان که من در خدمت شما هستم بهاری ها همه خزانی شده اند! ما هم اینجا توی این زندان گیر کردیم ولی خودمانیم ها، چند سالی خوب عشق و حال کردیم!








تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 111]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن