تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 1 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند متعال، به بنده‏اش در هر روز نصيحتى عرضه مى‏كند، كه اگر بپذيرد، خوشبخت و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842428030




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس در آستانه روز گرامیداشت شهدا گزارش می‌دهد طنین لالایی شهادت در گوش فرزند جبهه


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس در آستانه روز گرامیداشت شهدا گزارش می‌دهد
طنین لالایی شهادت در گوش فرزند جبهه
مریم خانم فرزندش را به مادر جبهه سپرده بود؛ مادری که نوای دلنشین لالایی‌هایش صدای توپ و تفنگ بود و فرزند را به خواب نبرد؛ بلکه رویای زیبای بیداری را در قاب شهادت، واقعیت بخشید.

خبرگزاری فارس: طنین لالایی شهادت در گوش فرزند جبهه



به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، نوزاد در نخستین روز از آخرین ماه پاییز 47 بر دستان کار کرده پدر قرار گرفت. پدر، کارگر بود و از فرزندان بانوی دو عالم؛ پس نوزاد مریم خانم را هم سیدعلی نام نهادند. سیدعلی در واقع روستازاده بود و برای نخستین بار خورشید زندگی‌اش را در روستای شیخ‌حسن کرج دیده بود؛ اما خانواده‌اش بعدها در روستای شریف‌آباد قزوین اقامت یافتند. بزرگتر که شد، با بقیه بچه‌های روستا تفریح‌شان این بود که تابستان‌ها در آب‌های آن اطراف شنا کنند. روزها چند ساعتی که از ظهر می‌گذشت، بچه‌ها در میدان روستا جمع می‌شدند، گپ و گفت می‌کردند و شور نوجوانی و جوانی‌شان را به چهره خواب‌آلود روستا می‌بخشیدند تا وقتی که آفتاب کم‌کم از سر و صدای آن‌ها خسته شود و به پشت کوه برود. سیدعلی همیشه نخستین کسی بود که می‌آمد و روی پله میدان می‌نشست تا بقیه بچه‌ها هم یکی یکی پیدایشان شود. دیگر درسش در دوران راهنمایی تمام شده بود. از وقتی به جبهه رفت و پاسدار شد، آرامش خاصی یافت. انگار که وزنه‌ای گرفته و سنگین‌تر شده باشد. انگار که مادر جبهه هم مراقبش بوده و بزرگترش کرده باشد. در جبهه البته باز هم بچه‌های شریف‌آباد کم نبودند و دوستی‌هایشان را هم فراموش نکرده بودند. اوقات بیکاری‌شان را دور هم جمع می‌شدند و با ورزش تفریح می‌کردند؛ در واقع تفریحشان، ورزشی بود. سیدعلی هم از این تفریحات لذت می‌برد. آن وقت‌هایی هم که رزمندگان به تنهایی یا چند نفر به چند نفر روی خاکریزها و بالای تپه‌ها، قرآنی و دعایی به دست می‌گرفتند، نوجوان پاسدار هم به دنبال معشوق افلاکی خود می‌رفت. نمازهای جماعت وعده‌گاه همیشگی عاشق و معشوق بود؛ مثل همه رزمندگان مخلص، مثل همه بچه‌های خوب مادر جبهه. به خاندان جدش عشق می‌ورزید. به بانوی بی‌نشان مدینه ارادت داشت. خود را آماده فدا شدن در راه خدا و نثار خونش به پیشگاه پاک او کرده بود و برای رسیدن به بارگاه سید و سالار شهیدان مجاهدت می‌کرد. راه جهاد را برگزید و به معرکه نبرد رفت. پاسدار شد تا از حق و حقیقت و از دین خدا و راه رسول پاسداری کند. مانند خیلی از بچه‌های جبهه، خود را برای خدایش خالص کرده بود و همین امر هم بود که به او آرامش می‌بخشید. روحیاتش سبب می‌شد موقع تقسیم نیروها، تمام فرماندهان گروهان‌ها در پی به دست آوردنش باشند؛ زبر و زرنگی‌اش و شجاعتش از یک سو و مسئولیت‌پذیری و ورزیدگی‌اش از سوی دیگر. اینها همان ویژگی‌هایی بود که از او یک پیک خوب برای فرماندهان می‌ساخت. در نهایت هم همین روحیه، او را وارد نیروهای اطلاعات عملیات کرد؛ جایی که هر کسی توان ورود به آن را نداشت و فعالیت در آن، برتری‌ها و توان خاصی را می‌طلبید. در 17 سالگی دیگر جوان برومند و خوش‌سیمایی بود که لبخند همیشگی روی لبش به او زیبایی دوچندان می‌بخشید. موقعیت‌شناس و رازدار بود. در میان تمام رزمنده‌ها، سیدعلی شخصیت به‌خصوصی داشت و با وجود کم سن و سال بودن، این روحیه به وی وقار خاصی می‌داد. محبت در چشمانش موج می‌زد. بیشتر گوش می‌کرد و لبخند می‌زد و کمتر سخن می‌گفت. البته نوع موقعیت و کارش در جبهه هم چنین خصلتی را ایجاب می‌کرد. از همین رو هم چندان در میان جمع رزمندگان حاضر نمی‌شد تا بتواند حفظ اسرار کرده باشد؛ آخر او امین فرماندهان بود و اهمیت و حساسیت وظیفه‌اش را به خوبی می‌دانست. بهمن‌ماه 64 که فرا رسید، صحبت از یک عملیات بزرگ و مهم می‌شد که والفجر 8 نام گرفت و قرار بود در بیستمین شب از ماه دوم فصل سرد، دشمن را غافلگیر کند. البته که عبور از آب رود وحشی اروند در آن سرمای سوزناک هر کسی را غافلگیر می‌کند؛ به ویژه آنانی را که مقابل جبهه ایران ایستاده‌اند و تنها تکیه‌گاه‌شان نه ایمان و اعتقاد که ادوات و تجهیزاتشان در جنگی نابرابر علیه ایران است. دسته‌ای از یک گردان که به نام سرباز شش ماهه دشت کربلا تبرک جسته بود و نوجوان 17 ساله نیز در آن رزم می‌کرد، باید بیش از 700 متر در چنین رودی شناکنان به دل دشمن می‌زد و خط‌شکن می‌شد. چند ساعتی از شب می‌گذشت و دیگر ساعت حدود 8:00 بود. موقع افتادن غواصان در آب و آغاز راه سخت نبرد، هوا سرد بود؛ اما صاف، باد هم نمی‌وزید. اما با طی کردن کمتر از 100 متر از مسیر، به ناگاه ابر سیاهی بر فراز سر رزمندگان غواص سایه انداخت، باد شدیدی وزیدن گرفت و ابرها شروع به باریدن کردند. آب اروند خود را با شدت به صورت رزمندگان می‌کوبید. توان سر بلند کردن نداشتند. همه کلافه و گیج شده بودند. شنا می‌کردند؛ اما امید رسیدن نداشتند. آنگاه که چشم غواصان به موانع دشمن افتاد، امیدشان جان گرفت. از موانع گذر کردند و خط دشمن را شکستند. به محض بیرون آمدن از آب، باد فرونشست و آب آرام گرفت. امداد خداوندی، خود را به غواصان دریادل نشان داده بود؛ چه، اگر باد نمی‌وزید و آب سرکش نمی‌شد، غواصان سر از آب برمی‌آوردند و بی‌شک سر و صدای آنان، دشمن را از حضور نیروهای ایرانی آگاه می‌ساخت. بدین سان تمام دشواری‌هایی که رزمندگان و فرماندهان ایرانی برای تدارک چنین عملیاتی به جان خریده بودند، می‌توانست بیهوده و بی‌حاصل بماند. رزمندگان جوان با تمام وجود خود اعتقاد یافته بودند که آن‌همه دعاها، راز و نیاز، خودسازی‌ها و تهذیب نفس نیروهای غیبی را در راه‌های دشوار پیش روی آنان روانه کرده است. این، چندمین عملیاتی بود که سیدعلی در آن شرکت داشت و از همین رو مسئولیت مراقبت از چند تن از نیروهای جدید به او سپرده شده بود. محمد اندیشگر از نوجوانان رزمنده شریف‌آباد هم که آن زمان نخستین حضورش در عملیات را تجربه می‌کرد، یکی از همان نیروهای جدید بود و این نخستین حضور، با عملیات سختی به نام والفجر 8 و غواصی در رود وحشی مصادف شده بود؛ همان عملیاتی که از مدت‌ها پیش برایش تمرینات سخت غواصی را آموزش دیده بودند. همشهری‌ها گرچه پیش از عملیات با یکدیگر خداحافظی کرده بودند؛ اما حضورشان در یک دسته، دلشان را گرم می‌کرد. سیدعلی هر جا که می‌رفت، نیروهای جدید را نیز به همراه خود می‌برد. وقتی هم که ترکش به پای محمد برخورد کرد و سعید عبداللهی هم از طعم خرده‌ترکش‌ها بی‌نصیب نماند، سیدعلی تا پایان راه آنان را همراهی کرد. همان شب نیروهای گردان‌های پیاده نیز عملیات کردند و هشتمین فجر ایران درخشید. بندر فاو پذیرای گام‌های نیروهای ایرانی شد تا پرچم متبرک به حرم رضوی بر بلندای مسجد فاو به اهتزاز درآید. سپیده صبح که دمید و خورشید که بار دیگر رخ نمود، سیدعلی همرزم و همشهری ترکش‌خورده خود را به مسئول رزمندگان شریف‌آباد سپرد: «حاج حمزه تحویل بگیر!» هنوز یک سال هم از تصرف فاو نمی‌گذشت که نام کربلای 4 بر زبان‌ها جاری شد. باز هم زمستان و باز هم سرما. سیدعلی بنا بود در 18 سالگی‌اش سیزدهمین برگ از دفتر دی‌ماه 65 را ورق بزند. در دسته‌ای که سیدعلی در آن بود، چند رزمنده دیگر هم از شریف‌آباد حضور داشتند. موقع خروج از مقر اطلاعات عملیات دسته دیگری که محمد اندیشگر جزء آن بود و چند دقیقه‌ای زودتر بیرون آمده بودند، از مقابل مقر می‌گذشت. چشم دو همرزم و همشهری به یکدیگر افتاد. سیدعلی به سرعت خود را به محمد رساند و احوالپرسی کرد. همه چیز در یک خداحافظی ساده و روان خلاصه شد؛ بدون حتی یک بوسه بر چهره یکدیگر. سیدعلی 18 ساله، نیروی شجاع و زرنگ اطلاعات، حالا پیشاپیش نیروها آب را می‌شکافت و به پیش می‌رفت. ترکش‌های بی‌هدف و معلق، جایی برای فرود می‌خواستند و سینه و شکم رزمنده جوان فرودگاه‌شان می‌شد. گرچه زخمی اما همچون همیشه زرنگ بود و می‌دانست که باید چه بکند. شنا کرد و در کارون به سمت نیروهای خودی پیش رفت. نزدیک 24 ساعت کنار کارون ماند و با سر و صدا، نیروهای ایرانی را متوجه حضور خود کرد. اما زخم‌ها شدید بود و خون زیادی از پیکرش رفته بود. سیدعلی به اوج رفت و این بزرگ‌مرد امروز و آن نوزاد سال‌های دور، نام شهید بر خود نهاد. حالا مزار شهدای شهر شریفیه همان پیکری را در آغوش کشید که 18 سال پیش از عروجش بر دستان کار کرده پدر قرار گرفته بود. آری؛ مریم خانم فرزند خوبی را به مادر جبهه سپرده بود؛ مادری که نوای دلنشین لالایی‌هایش گرچه از صدای توپ و تفنگ؛ اما پر از زیبایی بود. و لالایی‌هایی که فرزند را به دست خواب نسپرد؛ بلکه رویای زیبای بیداری‌اش را در قاب شهادت، واقعیت بخشید. ============= گزارش از میترا بهرامی ============= انتهای پیام/77011/ق40

93/12/20 - 10:24





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن