واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: «خانه سبز» سرخ و شايد سفيد
خانهها مانند انسانها هر كدام داستان جداگانه و سرنوشت منحصر به فردي دارند.
نویسنده : احمد محمدتبريزي
اگر همين الان وارد تكتك خانههاي شهر شويد متوجه خواهيد شد در و ديوار و پنجرههاي هر خانه چقدر گفتني، چقدر حرف و چقدر درد دل دارند. صاحبخانهها هر روزي كه از عمرشان گذشته با هر چيزي كه در پيرامونشان بوده خاطره ساختهاند؛ گاهي شادي كردهاند و گاهي از غصه لبريز شدهاند. خانهها هميشه آرام و ساكتند، بايد كشفشان كرد، بايد سراغشان رفت و داستان زندگيشان را شنيد. حتماً حرفهاي بسياري براي گفتن خواهند داشت. در يكي از شلوغترين خيابانهاي تهران و در كنار يكي از مركزيترين ميادين اين شهر، خانهاي در گوشه ميدان وليعصر(عج) نظارهگر رفتوآمد بيپايان مردم شهر است. خانهاي شبيه هزاران خانه ديگر شهر اما با يك تفاوت بزرگ، در اين خانه چندين خانواده شهيد كه عزيزترين كسانشان را در جبههها از دست دادهاند زندگي ميكنند. اين خانه اما براي آشنايي مردم شهر كد و نشاني هم داده است! نشاني كه در شلوغي هر روزه خيابان كمتر كسي به آن توجه ميكند. قابي كوچك و زيبا روي ديوار ساختمان مزين به نام شهيدي است كه حالا خانوادهاش در نبود او خاطراتش را در خانه مرور ميكنند. نام و چهره شهيد «احمد اسكاره تهراني» در عكسي سياه و سفيد جلوه خاصي به نماي بيروني اين خانه داده است. حالا وضعيت اينجا با هزاران خانه ديگر فرق ميكند. ساكنان اين ساختمان 10 طبقه، جوان رشيدي را براي حفاظت از كيان دين و كشور تقديم نظام كردهاند كه اين كار كمي نيست. آنها از بزرگترين دارايي زندگيشان گذشتهاند. كمي آن طرفتر از نام شهيد «اسكاره تهراني» بنري بزرگ، برگ ديگري از سرنوشت خانه را رو ميكند. روي اين بنر نام و چهره شهيدان ديگري جلب توجه ميكند؛ شهيدان «اميرحسين استاد ابراهيم»، «احمد صادقي»، «محمود صادقي» و «ناصر صادقي». پشت ساختمان هم تصوير بزرگي از رئيسجمهور امريكا ديده ميشود كه با شمر مقايسه شده است. همه چيز دال بر متفاوت بودن خانه دارد. كنجكاوم تا بيشتر از اينجا بدانم و ميروم تا بلكه كسي از اهالي سرنوشت شنيدني ساكنان آپارتمان را بگويد. بيست زنگ روي آيفون تصويري جلوي در وجود دارد كه نشان از 10 طبقه بودن خانه ميدهد. يكي از زنگها را ميفشارم و آدرس مدير ساختمان يا كسي كه اطلاعاتي از صاحبخانهها داشته باشد را ميگيرم. اين زنگ و آن زنگ را ميزنم، در باز ميشود و داخل ميشوم. هنگام ورود پشت سرم، روحاني جواني كه انگار از سركار به خانه برگشته را ميبينم. خودم را معرفي ميكنم و او كمي از ساختمان و آدمهايش ميگويد: «اين خانه يكي از خانههاي متفاوت تهران است. زندگي خانواده شهيدان در آپارتمان حال و هواي خاصي به مجتمع داده است. بعضي از خانوادههاي شهيدان از قبل ساكن خانه بودهاند و بعضي ديگر بعداً و در همان سالهاي دهه 60 به خانه آمدهاند. اهالي آپارتمان در طول سالهاي مختلف هرگاه به كمكشان نياز بوده، درهاي خانهشان را به روي مردم گشودهاند. مخصوصاً در سالهاي گذشته و با پيش آمدن حوادث، كمك درخوري كردهاند.» روحاني جوان اطلاع بيشتري نميدهد و مرا به طبقه دهم، جايي كه خانه مدير ساختمان است، راهنمايي ميكند. آسانسور كه از حركت ميايستد، دستم را روي زنگ در خانه ميگذارم. مردي حدوداً 50 ساله در را ميگشايد و همانجا كمي از تاريخ ساختمان را ورق ميزند. براي حرف زدن كمي محتاط است و اطلاعات را قطرهچكاني ميدهد. گلايه ميكند. از اينكه تا به حال آدمهاي مختلفي از جاهاي مختلف به اينجا آمدهاند و ميخواستند كسي برايشان داستان همسايگان را بگويد. گلايه ميكند. انگار صاحبخانهها كه با گذر زمان سنشان بالاتر رفته حالا كمي آرامش ميخواهند. شايد هم از كملطفي سازمانها و ارگانهاي مربوطه دلخورند و هزاران شايد ديگر كه آن لحظه از ذهنم ميگذرد. از مدير ساختمان ميپرسم كه آيا خانواده اين شهيدان در خانه زندگي ميكنند كه تأييد ميكند و ميگويد: تازه نام و چهره شهيد فتوحي در كنار نام ديگر شهيدان وجود ندارد و بايد نام او را هم به ديگر شهيدان اضافه كنيم. دكمههاي سرخرنگ آسانسور طبقه همكف را نشان ميدهند. آرامش خانه مرا در خودش غرق كرده است. ميلي به خروج ندارم. صداي اذان از مسجد روبهرو در فضا ميپيچد. در گرگ و ميش هوا، ساختمان حالت ديگري گرفته است، گويي يقهام را چسبيده و خيال رها كردن ندارد. قدمي به سوي در خروجي بر ميدارم. در را باز ميكنم و در لابهلاي شلوغي شهر گم ميشوم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]