تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خودتان را بر خوش اخلاقى تمرين و رياضت دهيد، زيرا كه بنده مسلمان با خوش اخلاقى خود به در...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820264852




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وبلاگ داستان کوتاه مأموریت سختی که هیچ داوطلبی نداشت!‏


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: وبلاگ داستان کوتاه
مأموریت سختی که هیچ داوطلبی نداشت!‏
میان یک دسته ویژه شناسایی از نیروی داوطلب که غرق در تجهیزات بودند، یک نفر داوطلب برای انجام آن مأموریت نبود؛ فرمانده که با موفقیت عملیات شناسایی را انجام داده بود، مستأصل فقط وقت را از دست می‌داد.

خبرگزاری فارس: مأموریت سختی که هیچ داوطلبی نداشت!‏



به گزارش خبرنگار فضای مجازی خبرگزاری فارس محمدحسن ابوحمزه نویسنده کشورمان در وبلاگ شخصی خود با عنوان داستان کوتاه کوتاه کوتاه نوشت: همه به زمین خیره شده بودند؛ به چشمان فرمانده نگاه نمی‌کردند، مبادا یکی از آنها را برای آن مأموریت سخت انتخاب کند. چون شاگردانی که خود را از تیررس نگاه معلم مخفی کنند، مبادا آنهاراپای تخته سیاه بخواهد. میان یک دسته ویژه شناسایی از نیروی داوطلب که غرق در تجهیزات بودند، یک نفر داوطلب برای انجام آن مأموریت نبود؛ فرمانده که با موفقیت عملیات شناسایی را انجام داده بود وسط نخلستان نزدیک خط دشمن ستون گشتی شناسایی رانگه داشت، اما مستأصل فقط وقت را ازدست می‌داد؛ آخرین اشعه‌های نور مُنور از روی کلاه‌های آهنی محو و همه‌جا تاریک شد. دیگر آن اطاعتِ روزهای اول عملیات را در بچه‌ها نمی‌دید، هرکدام به بهانه‌ای از زیربار مأموریت شانه خالی می‌کردند، می‌خواست دیگری داوطلب شود؛ فرمانده به ناچار برای آخرین بار با آنها اتمام حُجت کرد گفت: -برادرها نمی‌خوام خودم انتخاب کنم یکی از شما باید داوطلب این مأموریت باشه. از سنگ صدا در می‌آمد، از آنها نه. از آن همه بلبل زبانی، شوخی‌های گذشته خبری نبود، دسته جمعی با سرسختی در برابر فرمانده  تَمرد می‌کردند. فرمانده همه را از نظر گذراند، چقدر همه را دوست داشت حیف باید یکی را انتخاب می‌کرد. پیرمردی که سعی می‌کرد پشت دیگری مخفی شود را صدا زد گفت: -مش رحیم، شما بیا جلو برادر. مش رحیم روی برگرداند به خط دشمن خیره شد، دوباره گوش‌هایش سنگین شده بود. فرمانده جلو رفت دست روی شانه‌اش گذاشت فقط با سر اشاره کرد؛ مش رحیم چون اسپندی میان آتش بالا و پائین می‌پرید و اعتراض می‌کرد که: -برادر آخه چرا من این همه برادرهای جوان‌تر از من هستند که بهتر از پس این مأموریت برمیان. اما فرمانده تصمیم خود را گرفته بود؛ همه می‌دانستند حرف او چون یک کاسبِ کار کشته و قدیمی، یک کلام است. رزمنده‌ها با مش رحیم خداحافظی کردند؛ بعضی هم از او خجالت می‌کشیدند. سرشان را بالا نمی‌گرفتند، با او چشم در چشم شوند مبادا پیرمرد از آنها بخواهد جای او به مأموریت بروند، مخصوصاً کوچکترین رزمنده. فرمانده نقشه را زیر لباس مش رحیم گذاشت، دکمه پیراهنش را بست. پلاک شناسایی خود را از زیر پیراهنش بیرون کشید، آن را از وسط نصف کرد. مش رحیم را در آغوش گرفت بوسید و حلالیت گرفت، نیمه پلاک را کف دست او گذاشت گفت: -این مأموریت تکلیفه، ما مجبور هستیم درگیر بشیم تا گردان‌های دیگه  قیچی نشن.  بقیه هم مانند فرمانده با مش رحیم وداع کردند، نیمه پلاکشان را به رسم امانت به او سپردند، آخرین یادگار برای پدر و مادر خود. مش رحیم گریان به طرف عقبه حرکت کرد. می‌رفت، می‌ایستاد قد و بالای جوان‌ها را نگاه می‌کرد، سر تکان می‌داد به حال خود تأسف می‌خورد. فرمانده ستون را به راه انداخت به طرف سنگرهای کمین دشمن. مش رحیم ایستاد نیمه پلاک سهم خود و همسرش را از بقیه جدا کرد بوسید به راه افتاد. نیمه پلاک کوچکترین رزمنده، تنها پسرش را.   وبلاگ خود را به ما معرفی کنید بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/

93/12/03 - 23:45





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن