تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):ربا خوار از دنيا نرود، تا آن كه شيطان ديوانه اش كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798676354




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حرف‌های کم‌سن‌ترین پدر ایران:در خرج زندگی ام ماندم+عکس


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: حرف‌های کم‌سن‌ترین پدر ایران:در خرج زندگی ام ماندم+عکس
جوانترین پدر ایران این روزها نگران تامین هزینه های بیماری قلبی نوزادش است با این حال به دلیل سن کمش هیچ کس به وی کار نمی دهد و هر روز دست خالی از میدان کار روز مزدی به خانه بار می گردد.
به گزارش صبحانه، این روزها جوان ۱۳ ساله ای به عنوان کم سن ترین پدر ایران شناخته می شود که در این خصوص تصویری نیز در فضای مجازی منتشر شده است.

ماجرا از این قرار است که دو ماه قبل دختر و پسر جوانی به ثبت و احوال کرمان مراجعه و درخواست شناسنامه برای فرزندشان کردند این عکس همانجا گرفته شد و دست به دست چرخید اما سن این دو آنقدر کم بود که بسیاری در خصوص صحت این خبر شک کردند خبری که این روزها واقعیتی تلخ برای پسری ۱۳ ساله ای شده که خود هنوز باید شور و شر کودکی را در سر داشته باشد اما زیر بار فشارهای زندگی کمر خم کرده است.

می گویند عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمانها بسته اند اما این دو در کوچه های خاکی بم و کرمان با هم خو گرفتند بعد از زمین لرزه بم که بسیاری از خویشاوندان بهزاد در زیر آوار جان خود را از دست دادند خانواده بهزاد نیز کرمان را برای ادامه زندگی برگزیدند و همسایه عمویشان شدند.

بهزاد که به گفته خودش زیر دست نامادر بزرگ شده است برای فرار از نابسامانی و رنج های روزگار و گریزاز سرنوشتی شوم به نام اعتیاد و بی هدفی در زندگیش به اصرار با زینب ازدواج می کند این ازدواج در حالی روی می دهد که بهزاد تنها ۱۲ سال داشت و زینب ۱۶سال.

به دلیل نداشتن بخاری علی اصغر دچار عفونت تنفسی و قلبی شد

علی اصغر دو ماهه ثمره این ازدواج است و بهزاد پسری که خود باید به فکر تحصیل و بازی های دوران قبل از نوجوانیش باشد این روزها دغدغه شیر و خشک و پوشک بچه دارد.

وضع وقتی بدتر می شود که علی اصغر به دلیل نداشتن بخاری درخانه و تشخیص اشتباه پزشکان دچار عفونت ریوی و مشکل قلبی می شود و به ناچار از چند روز قبل در بیمارستانی در کرمان بستری می شود و حالا بهزاد مانده است و خرج و مخارجش بهزاد است و هزینه های درمان فرزندش و بهزاد است و بیکاری و هزار مشکل حل نشدنی بر سر راهش و ...

پدری که همه کودکش می پندارند

با بهزاد آریش در محل بیمارستان محل بستری علی اصغر قرار می گذارم بهزاد پسری ساده و البته کاملا مسئولیت پذیر است و به طرز باور نکردنی با تمام مشکلات زندگیش مواجه شده است و با وجود اینکه همه کودکش می پندارند اما محکم پای زینب و علی اصغر مانده است.

از بهزاد می پرسم چرا در سن کم ازدواج کردی و ساده جواب می دهد من از بچگی به زینب علاقه داشتم در یک کوچه زندگی می کردیم و از اول هم در بازی های بچگانه مان می خواستیم با هم ازدواج کنیم در نهایت عاشق شدیم و با وجود مخالفت های خانواده با هم ازدواج کردیم، در ابتدا نه خانواده من رضایت داشتند نه خانواده عمویم اما ما خیلی اصرار کردیم، حالا هم پشیمان نیستم فقط زندگی خیلی سخت است.

به دلیل سن کم کسی به من کار نمی دهد

بهزاد در خصوص کارش می گوید: من هیچ سوادی ندارم و کارگر روز مزد هستم. در میدان می ایستم تا کسی بیاید و کارگر بخواهد اما چون سنم کم است کسی من را به کارگری نمی برد. از صبح تاشب به امید پیدا کردن کار در میدان می مانم اما مردم کارگران قوی را می برند و من می مانم در نهایت یا دست خالی به خانه می روم یا اینکه صاحب کار مزد کمی به من می دهد معمولا اگر روزی کار باشد مزد من بیست هزار تومان است که سعی می کنم برای پسرم شیر خشک و پوشک بخرم و بقیه را هم خرج بقیه هزینه های خانواده می کنم اما شاید هر ۱۰ روز یک بار کار گیرم بیاید و بقیه را بیکار هستم و باید بی پول بمانم.

نگران سلامتی علی اصغرم

وی در جواب این سوال  که سازمانی از وی حمایت می کند گفت: هیچ جا از من حمایت نمی کند حتی خانواده ام هم ما را حمایت نمی کنند پدرم می گوید ازدواج کردی و باید خرجت را خودت در بیاوری اما من به تنهایی نمی توانم مشکلات را از پیش رو بردارم.

آرزو دارم علی اصغر بزرگ شود و درس بخواند نمی خواهم مانند من بی سواد شود اما مادرش سواد دارد و تا کلاس پنجم درس خوانده است.

بهزاد به گفته خودش هیچ سواد خواندن و نوشتن ندارد اما در نهضت ثبت نام کرده است و منتظر است تا برای آغاز سواد آموزی با وی تماس بگیرند این پدر ۱۳ ساله می گوید: آرزو دارم علی اصغر بزرگ شود و درس بخواند نمی خواهم مانند من بی سواد شود اما مادرش سواد دارد و تا کلاس پنجم درس خوانده است.

از فرزندش می پرسم؛ بهزاد در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده می گوید علی اصغرم مریض است یک هفته است در بیمارستان پیمبر اعظم کرمان بستری شده و دکترها گفته اند باید حداقل یک الی دو هفته دیگر در بیمارستان بماند اما من پول هزینه درمان پسرم را ندارم سه روز است برای کار به میدان می روم اما هیچ کس به من کار نمی دهد و همه می گویند سنم برای کار کردن کم است.

زندگی ۱۰ نفره در ساختمانی ۵۰ متری

از بهزاد در خصوص دلیل بیماری پسرش می پرسم که می گوید: در روزهایی که در کرمان برف آمد هوا بسیار سرد بود ما هم در خانه بخاری نداریم و با شعله اجاق گاز آشپزی گاراژ کوچکی که محل زندگی ما هست را گرم می کنیم، یک شب هوا بسیار سرد شد و نفس پسرم به شماره افتاد و همان شب به یکی از اورژانس های کرمان رفتیم پزشکان دارو تجویز کردند و من نسخه را تهیه کردم اما روز بعد وضع فرزندم بسیار بدتر شد و در نهایت به بیمارستان پیمبر اعظم مراجعه کردم و گفتند ریه پسرم عفونت کرده و قلبش هم مشکل دارد و برای رفع مشکل قلبش  باید در بیمارستان بماند و تحت معالجه باشد. من هم از بیمه سلامت استفاده کردم اما گویا باید بخشی از هزینه درمان را خودم بدهم که این پول را ندارم. روزها زینب کنار علی اصغر است و من هم میدان می رم که شاید بتوانم کاری پیدا کنم و هزینه درمان را بپردازم. امروز هم تا ظهر در میدان ماندم اما کسی من را برای کار نبرد و دست خالی به بیمارستان برگشتم.

وی در خصوص مراحل درمان نوزادش گفت: دقیقا نمی دانم مشکلش چیست اما دکترها می گویند قلبش مشکل دارد و باید تحت نظر باشد از خدا می خواهم زودتر پسرم به خانه باز گردد.

بهزاد آریش در خصوص محل زندگیش می گوید: بعد از ازدواج خانواده خودم از من حمایت نکرد و در نهایت در کنار مادر زنم زندگی می کنم، پدر زنم به دلیل مشکل قلبی چند ماه قبل فوت کرد و ۱۰ فرزندش را مادر زنم سرپرستی می کند که همه در گاراژی که به اندازه پارک دو ماشین است در خیابان مدیریت کرمان زندگی می کنیم.

وی افزود: آرزو دارم حداقل یک سرپناه داشته باشم تا بتوانم بچه ام را در مکانی خوب بزرگ کنم و دوباره علی اصغر مریض نشود.

بعضی از هم سنهای من یا درس می خوانند یا ترک تحصیل کرده اند و شاگردی می کنند یا معتاد شده اند و به فکر سرگرمی خودشان هستند من فکر نمی کنم کار بدی کرده باشم که ازدواج کردم، فقط می خواستم با کسی که دوست دارم زندگی کنم.از بهزاد می پرسم زندگی سخت نیست وی با آهی می گوید نمی دانم چکار کنم بعضی از هم سنهای من یا درس می خوانند یا ترک تحصیل کرده اند و شاگردی می کنند یا معتاد شده اند و به فکر سرگرمی خودشان هستند. فکر نمی کنم کار بدی کرده باشم که ازدواج کردم من فقط می خواستم با کسی که دوست دارم زندگی کنم و معتاد نشوم.

وی از بی پولی و فقر می گوید و می خواهد سازمانهای دولتی تا زمانی که بزرگ شود و بتواند قانونا کار کند و کمکش کنند و یا کاری به او بدهند که بتواند خرج پسر و زنش را بدهد و خانواده اش از هم نپاشد و راهی را که شروع کرده ادامه دهد.






بهزاد می گوید: برخی از روزها مدتها کسی من را به کار نمی برد و در نتیجه پولی هم ندارم در این روزها سعی می کنم پولی قرض بگیرم و برای پسرم شیر خشک بگیرم مادر زنم هم خدا عمرش بدهد کمکمان می کند اما خودش هم ۱۰ تا بچه یتیم دارد در مجموع در بد موقعیتی گیر کرده ام. در خرج زندگی مانده ام.

زینب مختاری راد همسر بهزاد است دائم گریه می کند و نگران علی اصغر است کمی دلداریش می دهم تا آرام می گیرد و می گوید: پسرم مریض است چند روز است در بیمارستان بستری شده اگر یه بخاری داشتیم این طور نمی شد.

بهزاد در مقابل زندگی به شدت مسئولیت پذیر است

وی در خصوص ازدواجش می گوید: اصلا پیشمان نیستم ما هم دیگر را دوست داشتیم و شرایط را هم می دانستیم اما متاسفانه پدرم چند ماه قبل از ازذواج ما فوت کرد و مشکلاتمان بیشتر شد بهزاد هم کارگر روز مزد است هر روز صبح زود به روی میدان می رود اما کاری وجود ندارد یا بزرگترها را می برند سرکار یا افغانیها را، کاری برای بهزاد نمی ماند و هر روز عصر خسته و کوفته به خانه برمی گردد تمام روز دعا میکنم کاری گیرش بیاید تا بتوانیم غذای علی اصغر را تهیه کنیم.

وی افزود: خانواده ام کمک می کنندحداقل اجازه داده اند کنارشان زندگی کنیم اما در جایی کمتر از ۵۰ متر ۱۰ نفر داریم زندگی می کنیم وضعیت خیلی بدی است.

زینب از دستگاه ها حمایتی و مسئولان کرمان می خواهد کمکشان کنند تا خانواده شان مشکل پیدا نکند.

وی می گوید: برای تامین هزینه های درمان فرزندم مانده ایم چکار کنیم بخشی از هزینه درمان را بیمه می دهد و بخشی را خودمان باید تامین کنیم اما از کجا نمی دانم.

زینب می افزاید: بهزاد سعی خودش را می کند اما از مسئولان و مردم تمنا دارم کمک کنند تا بتوانیم خانواده مان را کنار هم نگه داریم.

منبع: خبرآنلاین


۰۲ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن