تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خوشا به سعادت كسى كه عمرش طولانى و كردارش خوب باشد. چنين كسى عاقبتش خوب است؛ ز...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803660315




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس از دیدار دانش‌آموزان چرامی با معلم بیمارشان گزارش می‌دهد دیدار با معلم کلاس چهارم بعد از ۱۹ سال/ حرف‌هایی با طعم دهه شصت


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس از دیدار دانش‌آموزان چرامی با معلم بیمارشان گزارش می‌دهد
دیدار با معلم کلاس چهارم بعد از ۱۹ سال/ حرف‌هایی با طعم دهه شصت
دانش‌آموزان چرامی پس از ۱۹ سال با معلم بیمار خود دیدار کردند.

خبرگزاری فارس: دیدار با معلم کلاس چهارم بعد از ۱۹ سال/ حرف‌هایی با طعم دهه شصت



به گزارش خبرگزاری فارس از چرام، نیمکت‌های مدرسه دهه 70 برای ما متولدین دهه 60، رنگ و بوی خاصی دارد، نیمکت‌های زوار در رفته و کهنه‌ای که هزاران زخم تیغ بر تن دارند و تا دلت بخواهد حکاکی و نقاشی بر آن نشسته است.
هم سن و سال‌های ما بوی دفتر کاهی 40 برگ را هیچگاه فراموش نمی‌کنند و همه می‌دانند که دفتر 100 برگ فقط برای درس ریاضی است.
هنوز مدادهای سفید با پاک‌کن‌های قرمز رنگی که بر پشت آن سوار بود و با پاک کردن نوشته، لکه‌های سیاه و قرمز بر جای می‌گذاشت را فراموش نکرده‌ایم، مدادهای سیاه و پاک کن‌های سفید آدامسی شکل، این اواخر در کیف از ما بهتران پیدا می‌شد.
ما نسل بچه‌های جیره‌ایم و لحظه ورود کارتن تغذیه به کلاس، دل از دست می‌رفت و هوش از سر. گویا شکممان نیز چشم داشت و با دیدن مستخدم کارتن به دوش در لحظه ورود به کلاس اشتهایش دوصد چندان می‌شد. شک ندارم که مزه بیسکوییت تینا و نان روغنی و کیک پم‌‌پم و کام هنوز هم لب و لوچه مان را آب می‌اندازد، ما بیش از هر نسلی طعم بیسکویت خیس، زیر شیر آب را چشیده‌ایم، برای ما دهه شصتی‌ها، طعم نقل‌های نم گرفته و بیسکویت‌های فله‌ای را هیچ شیرینی مارک داری پر نخواهد کرد.
نسل ما هیچگاه مداد رنگی دوازده تایی به چشم ندید، و هیچ مدادی را برای تراشیدن به روزن قلم تراشی نفرستاد، آنها با تکنولوژی حرارت دادن ساق خودکار بیک و چسباندن تیغی به آن، مداد خود را سر می‌بریدند.
چویل(نوعی گیاه که در مناطق سردسیری کهگیلویه و بویراحمد رشد می‌کند) برای هم دوره‌ای ما هم عطر بود، هم سرگرمی و هیجان، خرید و فروش چویل در اردیبهشت ماه داغ بود، قیمت هر چویل در بازارهای بورس مدرسه بین 10 تا 100 ضربه چویل به کف دست تعیین شده بود.
همکلاسی‌های ما کتابهایشان را با پلاستیک و میخ منگنه جلد می‌گرفتند و عکس فوتبالیست‌ها، زیر آن چشم را نوازش می‌کرد.
آن موقع نماینده‌های کلاس هم برای خود ابهتی داشتند، که در برو بیا و خدم و حشم، هیچ از وکلای مجلس اعیان بریتانیا کم نداشتند. بچه‌های نسل ما دموکراتیک‌ترین انتخابات را در همان روزها تجربه کردند، که بدون هیچ گرایش ایسمی، همه حق کاندید شدن داشتند و برابری، مساوات و عدالت مفهوم واقعی خود را داشت.
فانتزی خیلی از بچه‌های نسل ما این بود که روی صف صبحگاهی شعار هفته را بخوانند و یا اینکه به سخن ناظم مدرسه جامه عمل بپوشانند و سر صف صبحگاهی صدای الله اکبرشان برسد به آمریکا.
نسل ما نسلی است که سوز خوردن کتک در سرمای زمستان در تک تک سلول‌هایش لانه کرده است.
دانش آموزان عصر تبلت، لپ‌تاپ و گرند تری، هیچگاه بوی گچ کلاس و تخته سیاه را حس نکرده‌اند تا طعم وصف ناپذیر مدرسه را بچشند. آنان هیچگاه در دستان معلم خود سیم برق هفت رنگ، ترکه ناری یا شیلنگ ندیده‌اند، تا به وضوح ابهت معلم در پیش چشمانشان رژه رود و فضای کلاس بر دوششان سنگینی کند. دانش‌آموزان امروز هیچگاه در ریزنمرات خودشان خطی به رنگ قرمز ندیده‌اند، و به لطف طرح توصیفی هیچ استرسی برای دیدن ریزنمرات خود نداشته‌اند تا در همین دنیا معنی آخرت را بفهمند، ناز پروردگان در ریزنمرات خود چیزی جز آفرین و صد آفرین ندیده‌اند و در بدترین حالت «بیشتر تلاش کن».
معلم هم برای ما بوی خاص خودش را داشت، بویی شبیه به ابهت، صلابت، خشم پدرانه، سعی مادرانه و شاید کمی هم کتک، به هر حال برای ما دهه شصتی‌ها معلم و کتک و اخم با هم عجین بود. شاید امروز بازگویی آن کتک خوردن‌ها شیرین‌ترین خاطراتمان شده است و بعدها فهمیدیم «چوب استاد به ز مهر پدر».
معلمان دوران ما، بعضی خوش رو بودند و خوش برخورد و برخی بداخلاق و اخمو، اما هر چه بودند معلم بودند و فن آموزگاری را خوب از بر بودند. امروز همه آنها بازنشسته شده‌اند اما هنوز هم وقتی از کنار مدرسه‌هایمان می‌گذریم باز هم ترس به سراغمان می‌آید و بوی ابهت و صلابت مشاممان را تر می‌کند. نمی‌دانم آنان تا چه اندازه در رسالت خود موفق بودند و تا چه حد توانستند به‌به چوب دستی خرد جهل را تأدیب کنند، من خود وقتی با توجه به امکانات، نگاهی سرسری به وضعیت آموزشی اخیر می‌اندازم و قیاس با 20 سال پیش می‌کنم، کارنامه آموزگاران گچ به دست را بهتر از معلمان ماژیک به دست می‌بینم. البته این نگاه من است نه وحی منزل، و شاید هم تعصب دهه شصتی، دستی در این قیاس برده باشد و سنجش‌ها را بالا و پایین کرده باشد.
نمی‌دانم کسی سراغی از معلمان دیروز، بازنشستگان امروز می‌گیرد یا نه؟ تا حالا شده خبری از کسانی که الفبا را به ما آموختند بگیریم و جویای احوالشان شویم؟ آیا فراموشی، جفا بر کسانی که سالها گرد گچ کلاس را خوردند، نیست؟
راستی راز ضخیم بودن سر انگشت معلمانمان چیزی غیر از گرفتن گچ و نوشتن بود؟ و سر بیرون زدگی رگ گردنشان، چیزی جز صدای بلندشان برای نغمه الفبا بود؟ راست قامتانی که گذر زمان کمرشان را خمیده کرده است و گرد پیری بر سرشان نشانده است، اما هنوز صلابت، ابهت، منش و سخنان نافذشان دست نخورده باقی مانده است و زمان ناتوان از گرفتن آن است و آنان حریص از دادن آن.
چندی پیش خبردار شدیم که معلم کلاس چهارم دبستانمان، جناب آقای منصور گهرپور که در فرهیختگی و فرزانگیش قلم ناتوان از نوشتن و زبان قاصر از بیان است، و از گلدسته‌های فرهنگی شهر هستند که زمانی آوازه نامش تمام دبستان‌های شهر را فرا گرفته بود، و هر پدر و مادری در تلاش برای اینکه معلم فرزندش، منصور گهرپور باشد، به دلیل بیماری حنجره و تنگی نفس طی چندین عمل پی درپی و سخت، نهایتاً پزشکان تنها راه معالجه و تنفس ایشان را سوراخ کردن گلویش دانستند و چنین نیز کردند. در همین راستا با جمعی از بچه‌های کلاس چهارم 19 سال پیش، جهت عیادت، عرض ادب و دست‌بوسی خدمتشان رسیدیم.

از این بگذریم که خیلی از بچه‌ها بعد از سالها همدیگر را می‌دیدند، بعضی‌ها اسم‌هایشان را عوض کرده بودند، بعضی‌ها فامیلی هایشان را، عده‌ای تیر عشق کارشان را ساخته بود و اسیر زن و بچه شده بودند و برخی هنوز روئین تن بودند و تیر لولیان سیه چشم برشان کارگر نیفتاده بود.
همه با هم به سوی خانه معلم حرکت کردیم، پس از ورود در همان لحظه‌های آغازین دیدار، بغض در گلوی همه آماده ترکیدن بود، نفس‌های عمیقی که به سختی از گلوی معلم بیرون می‌آمد و ابری شدن چشمانش، کافی بود تا صورت بچه‌ها بارانی شود.

فضای بسیار سنگینی بود، همانند جو کلاسش با این تفاوت که این بار دیگر نمی‌ترسیم و هراسی از جوابگویی درس نداریم، این بار آمده بودیم تا درس ادب و وفایی که بهمان آموخته بود تمرین کنیم، خودش با سلام و احوالپرسی و شوخی با بچه‌ها جو را سبک کرد اما هنوز اشک جمع شده در چشمانش برق می‌زد.
معلم گفت: به خدا احساس می‌کنم که الان بر روی کلاس نشسته و چهره‌های 19 سال پیش تک تک شما در جلویم حاضر است.

همین جمله کافی بود تا کسانی مثل من که دل نازکند و احساسی بغض بدجوری گلویشان را بفشارد.
معلم از قرآن گفت و از نهج‌البلاغه و از دیوان پروین اعتصامی شعرها برایمان سرود، هر چند به نسبت سال‌های گذشته پیرتر و شکسته‌تر شده بود و از صدا افتاده بود، اما ابهت و صلابتش بیش از پیش بود و سخنانش نافذتر و گیراتر از گذشته.
آقا منصور( معلم) یکجا، دل همه را بدجوری شکست و منقلب کرد، آنجا که گفت: از شما فقط یک خواهش دارم و آن اینکه، وقتی مٌردم، شب قبر برایم نماز وحشت بخوانید، این جمله همان و درهم آویختن بغض و اشک همان.
معلم گفت: به خدا قسم هیچگاه در دوران حیاتم به این اندازه خوشحال نبوده‌ام، وقتی که می‌بینم شما دانش‌آموزان ما را فراموش نکرده‌اید و قدر دانسته‌اید. علیرغم آنکه پزشک کم صحبت کردن را برایش تجویز کرده بود، اما بسیار ولع سخن گفتن با دانش‌آموزانش را داشت همانند گذشته با ذوق و خروش خاصی سخن می‌گفت، چهره‌اش داد می‌زد که دوست ندارد این دیدار پایان پذیرد. و ما هم بسیار مشتاق نشستن در جوار معلم عزیزمان بودیم اما به جهت رعایت حال وی، لحظه‌های شیرین را خاتمه دادیم و با تقدیم لوح تقدیر به پاس زحمات بی‌نظیرش و گرفتن چند عکس یادگاری خانه وی را ترک گفتیم. این کمترین کاری بود که ما برای معلم عزیزمان که حقی بس ناگفتنی بر ما دارد انجام دادیم و آن بزرگوار در زیباترین و شیرین‌ترین لحظه حیاتش می‌دانست که امثال منصور گهرپور‌ها را فراموش نمی‌کنیم.
در پایان متن لوح سپاس آورده می‌شود: «معلم نیک‌پندار، نغز گفتار و نیکو کردار جناب آقای منصور گهرپور
ما شرمنده‌ایم که 19 سال پس از آنکه در کلاس معرفتت، از شهد انبان فضیلتت، دامن از میوه ادب و فرهنگ برگرفتیم، و کلام محبت و علم آموختیم، اینک که از نفس افتاده‌ای و گلویت پاره شده است، آمده‌ایم. آمده‌ایم تا بار دیگر طواف دل کنیم و از گوش جان زمزمه همیشگیت «تربیت نااهل را چون گردگان بر گنبد است» را بشنویم. آقا منصور حرف‌هایت هیچگاه بوی کهنگی نمی‌دهند، هر چند، زمان‌ها کهنه‌تر، موها سپیدتر، جسم‌ها خسته‌تر، کمرها خمیده‌تر و گلوها …
گرد گچ کلاس که بر شانه‌هایت می‌نشست، گویی دماوند در مقابلمان ایستاده بود، گرد گچ کلاس سرود حنجره‌ات را برید تا سروش الفبا را در ما به ندا آوری. باور نداریم که خاموش شده‌ای … هر روز در تو، پیامبری با ما سخن می‌گوید، با ما حرف بزن، آمده‌ایم تا دگر بار الفبا را با صدای تو بشنویم. هنوز هم شهد زنگ مدنی در کاممان مانده است با آن داستان‌های شیرینی، که تاریخ را برایمان مصور می‌کردی، هنوز هم تبحرت در تدریس ریاضی، تخصصت در تدریس علوم، تعهدت در زنگ دینی، رسایی صدایت در املاء و نکته سنجیت در انشا، همه و همه را خوب به یاد داریم. راستی هنوز هم آن تسبیح سبزت را که با آن، با عصبیتی پدرانه با اشاره ضربتی ما را به کلاس فرا می‌خواندی به یاد داریم.
در کلاس درس تو حتی تخته سیاه، رو سفید شد و ما هنوز شرمنده‌ایم.
آموزگار گهر، ضمن نکوداشت زیب فکرت، شموخ همت و رسوخ درایت حضرت عالی که جامعه آموزگاران را نکو دولتی است، در کمال محبت و مّودت از افکار برازنده، سخنان سازنده و مقام ارزنده، شما معلم فرهیخته و فرزانه که با گلگشتی جانفزا از ذوق و کلام نقاب از چهره عروس معارف و حقایق برمی‌گشایید و دارالملک آسمان زیبای اندیشه‌ها را منور می‌سازید، به رسم تعظیم و تکریم، این لوح تقدیر تقدیم ذوق سلیم، رفتار لطیف و گفتار ظریفتان می‌شود. از خدایی که در این نزدیکی است، ثوب ثواب، خلعت صحت و حسن عاقبت، مسئلت داریم.
از طرف دانش‌آموزان کلاس چهارم (ب)، دبستان شهید آبگون، سال تحصیلی 74/75». ---------------------------------- گزارش از مرتضی فضلی‌زاده --------------------------------- انتهای پیام/82002/و40

93/11/18 - 09:24





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن