واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
در یکی از روستاهای اطاف شهر؛
مرگ هولناک مرد روستایی در دامداری
حسین هراسان به روستا آمد و با داد و فریاد از اهالی کمک خواست. «پدرم را کشتند، یکی به دادم برسد.» اهالی با شنیدن صدای فریاد از خانههای خود خارج شده و همراه حسین راهی دامداری شدند؛ جسد کربلاییعلی غرق در خون روی زمین افتاده بود.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از جام جم، سروان میری با صدای زنگ تلفن همراه از خواب بیدار شد. مامور کلانتری پاسگاه 71 تهران بود که از قتل پیرمردی در یکی از روستاهای اطراف شهر خبر می داد. کارآگاه آدرس را گرفت و راهی محل قتل شد، حدود ساعت دو بامداد به روستا رسید و با کمک یکی از اهالی خود را به محل جنایت رساند. قتل در یک دامداری رخ داده بود، خودروی گشت پلیس و آمبولانس پزشکی قانونی هم آنجا بودند. چند نفر از مردان روستا در محوطه ایستاده بودند، ماموران تشخیص هویت در مقابل در اتاقکی در حال عکسبرداری بودند. رئیس پاسگاه با مشاهده کارآگاه خود را به او رساند و پس از سلام و احوالپرسی گفت: مقتول مرد شصت و نه ساله ای به نام علی است که اهالی او را به نام کربلایی علی می شناسند. امشب مرد نقابداری وارد دامداری شده و با شلیک گلوله او را به قتل رسانده است. در این زمان پسر مقتول وارد دامداری شده که قاتل با تهدید دست و پای او را بسته و از محل فرار کرده است. سرقتی هم انجام شده؟ نه، به نظر می رسد انگیزه انتقامجویی بوده است. سروان به محل قتل رفت. مقتول با صورت روی زمین افتاده بود و دکتر سلیمی در حال معاینات اولیه بود. خانواده مقتول بی تابی می کردند. سروان سراغ حسین را گرفت تا از او تحقیق کند. مامور پاسگاه پسر جوانی را نزد کارآگاه آورد. حسین از سروان خواست قاتل پدرش را دستگیر کند تا خون پدرش پایمال نشود. قاتل را شناختی؟ نه صورتش را پوشانده بود، مردی قد بلند و هیکلی بود. در مورد قتل بگو. حدود ساعت یازده شب به دامداری آمدم، وقتی وارد شدم پدرم با قاتل درگیر بود. ناگهان صدای شلیک گلوله آمد و پدرم روی زمین افتاد. خودم را سریع به او رساندم. قاتل سلاحش را به سمت من گرفت و با تهدید مرا به داخل اتاقک برد، دستانم را با طناب بست و گریخت. به سختی دستانم را باز کرده و وقتی بیرون آمدم پدرم جان باخته بود، به روستا رفته و از اهالی کمک خواستم. پدرت همیشه شب ها اینجا می ماند؟ نه، شب ها من نگهبان بودم، به اینجا آمدم تا پدرم به خانه برود. تا حالا از دامداری سرقت شده بود؟ نه اینجا سارق ندارد. پدرت با اهالی اختلاف نداشت؟ پدرم مرد آرامی بود، همه او را دوست داشتند؛ البته دیروز گوسفندان وارد زمین کشاورزی یکی از اهالی به نام مهدی شده و بر سر این موضوع با پدرم درگیر شد. سروان پس از تحقیق از حسین پیش دکتر رفت که در حال جمع کردن وسایلش بود. دکتر چه برای ما دارید؟ اصابت گلوله از پشت به قلب پیرمرد اصابت کرده است. حدود سه ساعت از قتل می گذرد و به نظر می رسد گلوله از فاصله ای حدود دو یا سه متری شلیک شده است. کارآگاه نکات دکتر را یادداشت کرد و پیش اهالی رفت. همه از کربلایی و پسرش تعریف می کردند. حسین به خاطر پدرش ازدواج نکرده بود و حتی از عشقش به دلیل مخالفت کربلایی دست کشیده بود. سروان پس از صحبت با قاضی، دستور بازداشت مهدی را گرفت. نیم ساعت بعد ماموران پاسگاه مرد جوان را دستبند به دست به محل قتل آوردند. با ورود مهدی با آن حالت، بازار شایعه در میان اهالی گرم شد. مهدی مردی قوی هیکل با صورت آفتاب سوخته بود. سروان او را به اتاقک برد تا بازجویی از او را آغاز کند. چرا کربلایی را کشتی؟ مرد روستایی که از شنیدن این اتهام شوکه شده بود، بریده بریده گفت: من.... قتل... شوخی می کنید تا حالا آزارم به مورچه هم نرسیده، چه برسد به قتل. علت درگیری تو با مقتول چه بود؟ دیروز گوسفندانش به زمین من آمدند و سر این موضوع درگیر شدیم؛ درگیری آن قدر مهم نبود که به خاطرش بخواهم قتل انجام دهم. ساعت 11 شب کجا بودی؟ سر زمین و مشغول آبیاری. شاهدی هم داری؟ آن وقت شب شاهد از کجا بیاورم. سروان در حال بازجویی از متهم بود که رئیس پاسگاه نزد او آمد و گفت: پوکه در فاصله چهار متری محل قتل کشف شده است. پس از تحقیقات، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد. ماموران هم مهدی را به محل قتل بردند تا فردا دوباره بازجویی از او آغاز شود. صبح سروان وقتی به اداره آمد تحقیقات از مهدی را شروع کرد، اما مرد جوان با تکرار حرف های شب قبل مدعی بود بیگناه است. کارآگاه یک بار دیگر پرونده را بررسی کرد و با اشاره به دو دلیل قاتل را معرفی کرد. 2007
۱۲/۱۱/۱۳۹۳ - ۰۷:۲۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 63]