واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
دستتان را از بیخ گلوی خاطرهها بردارید خاطرهبازی ممنوع! یادتان میآید «آن روزها» را؟ مینشستیم پای ماجراهای خانه مادربزرگه، شور و شعور هادی و هدی؟ پسران ژاپنی موپریشان که زمینهای فوتبالشان کروی و رسیدن به دروازه مقابل ممکن بود چند قسمت طول بکشد؟ یاد سرگرم شدنمان با خانم مهربان مجری، بازیهای سهل و ممتنع کاغذی «راز جنگل» و «دوز»...
خاله بازی و لی لی؟ چراغ نفتی و علاالدین؟ حیاط های بزرگ با حوض های پرماهی، یاد دور هم بودن ها، اشتیاق و انتظار برای دیدن برنامه ای کوتاه از تلویزیونی کوچک، ذوق از آشنا شدن با چیزهای ریز بدصدای سمجی که اسمشان برفک بود... یاد آرامشمان، بی خیالی مان، آن روزهایی که همه چیز خوشمزه تر بود، خوش بوتر، قشنگ تر، دست یافتنی تر و... حالا اما این چیزها نیست. خیلی چیزهای دیگر هم نیست و ممکن است دیگر نباشد. ما یاد گرفته ایم عمدا چیزهای خوب را از گذشته به یاد می آوریم تا بتوانیم احساس خوشبختی کنیم. مثلا چرا ما هیچ وقت یادمان نمی آید گرمای کم جان بخاری نفتی را که توی سوز سرما به جای گرما، بو متصاعد می کرد، یا مثلا ناامنی کوچه ها را وقتی سایه بی رحم غروب می افتاد بر سر شهر، سیاهی و تاریکی شب ها که چشم چشم را نمی دید، لوله های کم جان آب که هیچ وقت آب نداشت یا مثلا از مدرسه که می رسیدیم دهانمان بوی گرسنگی می داد و لب هامان همیشه خدا پوست پوست بود؟ بعد کیفمان را توی راهروی خانه می انداختیم روی زمین و به خاطر زیپ همیشه پاره اش کتاب و دفترهامان که لابه لای برگه های تا شده شان چند مداد نیمه جویده مانده بود پخش زمین می شدند؟ گیرم که صبح تا شب هی از «آن روزها» بگوییم، هی با خاطره هامان که معلوم نیست کدامشان واقعی است و کدامشان نیست بازی کنیم، هی «آن روزها» را توی سر «این روزها» بزنیم، چیزی فرق نمی کند. می خواهم بگویم «این روزها» خیلی مظلومند. خیلی ساکت اند و صبور. به رویمان نمی آورند انسانیت نصفه نیمه مان را. این که پامالشان می کنیم، از رویشان رد می شویم، محلشان نمی گذاریم، بعد که حسابی از ما دور شدند آنقدر که دست یافتن به آنها برایمان محال شد و حسرت انگیز، می روند قاطی «آن روزها»ی خوشبخت. «آن روزها»ی خوب کم نقص که هیچ وقت خدا قدرشان را ندانستیم. ما آدم ها یک طور غریبی شبیه به همیم. سر تا پامان پر است از شوق تصرف. از شوق غارت. بی محابا می تازیم بر سر «این روزها»، انکارشان می کنیم و راهی «آن روزها»یشان می کنیم تا دوستشان بداریم. آن روزهایی که مثل سایه اند. یک سایه کمرنگ از هر چیزی که ما فکر می کنیم روزی وجود داشته اند. یک جور دل خوش کنک که چون مقابلمان نمی بینیمش، دست به دامان گذشته می کندمان. توی آن روزها تصورش می کنیم. آن روزهایی که مثل خواب دم صبح اند. دیده ای شان، اما نه کیفیت و عمقش مثل خواب نیمه شب است نه تعبیر و تفسیرش. مثل خاطره «آن روزها»که معلوم نیست کیفیتش به همین خوبی بوده که تعبیر و تفسیرش می کنیم یا نه. می خواهم بگویم خاطره بازی با خیال ناقص آن روزها خوب نیست. جذاب حتی، حسرت بار اصلا؛ وقتی به خاطر هر روزمان قادریم این طور قشنگ مرثیه سرایی کنیم. اصلا می دانید چیست؟ ما آدم ها عادت داریم امروزمان را نقض کنیم، چون نمی توانیم خودمان را، روزمان را، حس مان را، رفتارمان را، وجودمان را، اصلا اتفاقات دوروبرمان را کنترل و توجیه کنیم. برای همین هم به پای گذشته مظلوم و کم حرف می افتیم تا خودمان را توی تصاویر بی رمق و کمرنگش پیدا کنیم. بعد تصویر را یک جور دیگری که دلمان می خواهد صیقل دهیم و آب و رنگ و هر روز با ته مانده اش ور برویم تا مثلا یادمان بیاید چه چیزی یا کسی بوده ایم. تا مثلا جای دلتنگی هامان توی گذشته درد بگیرد. تا هی حسرت چیزی را بخوریم که بنیانش بر آب و تکیه اش بر باد است. می خواهم بگویم لطفا دستتان را از روی گلوی گذشته تان بردارید، بگذارید به حال خودش رها شود، برای خودش بچرخد، محو شود اصلا، توی پیچ و خم تاریخ راهش را پیدا کند و توی همانجا که متعلق به آن است لختی بیاساید، فارغ از همه داوری ها و قضاوت ها و ارزش گذاری ها نفسی بکشد. لطفا دستتان را از بیخ گلویش بردارید، دارد درد می کشد. مثل مادری که خیلی وقت است مرده، اما بچه هاش رهایش نمی کنند، دستش را محکم چسبیده اند و ولش نمی کنند، هی با خاطره هاش کلنجار می روند، هی صدایش می کنند و... او هم مادر است دیگر، دلش نمی آید بی خیال بچه های سر به هوا و قدرنشناسش شود، هم مجبور است با جهانی که دیگر با مختصاتش سازگار نیست کلنجار رود و هم دیگر کاری از دستش بر نمی آید چون تمام شده است. بیایید «آن روزها» را، آن مادر رنجور و بی پناه را بیشتر از این زجر ندهیم. دستش از این روزها کوتاه است. مهراوه فردوسی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
 
شنبه 29 آذر 1393 ساعت 12:47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]