تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):خدايا به تو پناه مى برم از اين كه باطل را بر حق ترجيح دهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832537952




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نزدیک بود خواب سنگین این سرباز، کار دستش بدهد! +تصاویر


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


جانباز احمد فلاح اصل؛
نزدیک بود خواب سنگین این سرباز، کار دستش بدهد! +تصاویر
تخت چوبی درست کرده بودیم و روی سنگر بهداری گذاشته بودیم. هوا گرم بود و نیمه های شب بعد از اتمام کارم روی آن تخت دراز کشیدم و خوابم برد.



  به  گزارش  سرویس مقاومت جام  نیوز، حاج احمد فلاح  اصل یکی از جانبازان سرافراز دوران دفاع مقدس است. او متولد سال 1342 در شهر مقدس قم می باشد. در سال 1360 برای دفاع  از میهمن عزیزمان عازم  جبهه می شود و بعد از چندین سال حضور موفق در  جبهه های نبرد حق علیه باطل به فیض جانبازی  نایل می  گردد.
آنچه پیش روی شماست گوشه ای از خاطرات خواندنی ایشان از دوران حضورشان  در جبهه می باشد که در گفتگویی صمیمی با گروه مقاومت جام نیوز بیان  نمودند.   ماجرای مجروح شدن در عملیات فتح المبین قبل از  عملیات داشتم از یک تپه  پایین  می آمدم که پایم پیچ خورد. به من گفتند چون پایت پیچ خورده  نمی توانی در  عملیات شرکت  کنی و باید بری به پشتیبانی. با شنیدن این گریه ام گرفت.  اصرار داشتم که  حتما در عملیات  شرکت کنم. سرانجام پس از  اینکه دیدند  کوتاه نمی آیم، مجبور شدند شبانه  مرا پیش یکی از  بچه  ها ببرند تا پای مرا جا بیندازد. بالاخره توانستم بعد از درمان در عملیات شرکت کنم.  

  در حین عملیات با چند تا از  رزمنده  ها  پشت خاکریز مشغول مقابله با دشمن بودیم. یکی از بچه آرپی زن بود. وقتی  دیدیم یکی از تانک  های دشمن به محدوده ما نزدیک می شود،  به  او گفتم آن را بزن. این رفیق ما بعد  از  چند بار  شلیک توانست آن تانک را منهدم کند؛ اما در همان شلیک آخر گلوله ای  به پیشانی اش اصابت کرد و به زمین افتاد. با چفیه ای که  داشتم پیشانی اش را بستم امام فایده  ای  نداشت؛ خون زیادی  از او رفت و در نهایت همان شب شهید شد.  

  وقتی نماز  صبح  را خواندیم، نیروی پشتیبانی بچه ها دوباره به دشمن حمله  کردند و آن موقع موفق شدیم حدود 300 نفر اسیر بگیریم. بعد  از اتمام عملیات در  حال برگشت  بودیم که ناگهان چند نفر نیروی  عراقی در مسیر ما  ظاهر  شدند. با آنها درگیر  شدیم. آن  موقع  بود  که  دیگر چیزی  نفهمیدم. ظاهرا بر اثر موج توپی که در نزدیکی  من  به زمین خورده  بود بیهوش شده بودم. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم  در  یکی از بیمارستان های دزفول هستم.  

  معجزه انفجار یک خمپاره در سنگر یک شب در سنگر  خوابیده  بودیم. یک دفعه یکی  از  بچه ها به نام  آقای زارع  وارد سنگر شد و با لکنت زبانی که از ترس برایش  ایجاد شده  بود خواست چیزی به ما بگوید. فهمیدیم برای بچه ها در یکی از سنگرها اتفاقی  افتاده. سریع خودمان را به سنگر آنها رساندیم. دیدیم  خمپاره ای  به  سنگر اصابت  کرده، بعد از عبور از دیوار سنگر، از بین پاهای یکی  از رزمنده  ها به نام نعمتی  عبور  کرده  و در داخل زمین منفجر شده. وقتی رسیدیم  آنجا  فکر می کردیم او شهید  شده. چرا که هیچ راه منطقی  برای زنده ماندنش وجود نداشت. انفجار بسیار مهیبی رخ داده بود. تمام چوب های اطراف سنگر مانند سوزن  ریز ریز  شده و به دیوارهای اطراف سنگر فرو رفته بود.  تمام  پتوهایی که به دیوارهای سنگر  چسبانده بودیم ماننده پنبه  رشته شده بودند؛ اما جالب اینکه آن رزمنده سالم  مانده  بود و حتی یک  قطره خون هم از بینی او نیامده بود.  

  عبور ماشین مهمات از  یک  جاده خطرناک یک  بار  که  ماشین  حامل  مهمات  را از  اهواز به  توپخانه می  آوردم، جاده  ای  را که در آن  حرکت  می  کردم دشمن مورد هدف قرار داده بود. آتش سنگینی روی  آن  می بارید. ماشین  را متوقف کردم و رفتم زیر آن پناه گرفتم. تازه بعد از گذشت چند دقیقه یادم  افتاد که  عجب جای خطرناکی پناه  گرفتم! زیر ماشینی که پر از مهمات بود! سریعا  جای  خودم  را  عوض کردم  و در  یکی از گودال هایی  که گلوله های  دشمن ایجاد کرده بود  پناه  گرفتم. بعد از  اینکه  آتش دشمن  متوقف شد دوباره  سوار ماشین شدم و  خودم را به توپخانه رساندم. وقتی آنجا رسیدم دیدم یکی  از گلوله  های دشمن به دیواره  مخزن  ماشین که مهمات در آن قرار داشت اصابت کرده و حتی پوسته جعبه مهمات را هم شکافته بود؛ اما جالب  اینکه  مخزن  مهمات منفجر  نشده بود!  

  خواب سنگینی که نزدیک بود کار دستم بدهد در دوران جوانی خوابم خیلی سنگین بود. در جبهه یک  تخت  چوبی  درست  کرده بودیم  و آن را برای استراحت روی سنگر بهداری گذاشته  بودیم. هوا خیلی گرم بود. نیمه های شب بعد از  اتمام  کارم روی آن تخت  دراز  کشیدم و خوابم  برد. صبح  با صدای  فرمانده از خواب بیدار شدم. با تعجب از من پرسید: « از  دیشب تا  حالا اینجا  خوابیدی؟ بلند  شو؛ نگاهی به اطرافت بینداز!» وقتی بلند شدم  و  نگاهی  به اطراف سنگر انداختم از تعجب دهانم باز ماند. دیدم زمین اطراف  سنگر از گلوله های دشمن مانند آبکش سوراخ  سوراخ  شده بود! خیلی  عجیب  بود که با  اصابت  این  همه  گلوله  به  اطراف  سنگر  حتی  یک  گلوله  هم  به من اصابت  نکرده  بود. آن وقت بود که به خودم  آمدم. گفتم حیف است که آدم  توی جبهه به این سادگی جونشون از دست بده! شنیده  بودم  که خون دادن  خوا را سبک می کند، به همین  خاطر به اهواز رفتم و خون  دادم.  بعد  از آن دیگر خوابم سبک  شد، طوری  که حتی پرواز یک پشه  هم  در کنار  گوشم  مرا  از  خواب  بیدار می  کرد!  

     



۳۰/۰۹/۱۳۹۳ - ۰۷:۳۷




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن