تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسیارند دانشمندانی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست، اما به حالش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834359647




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خانواده شهید دستغیب راضی به ساخت ضریح نبودند/گفتگوی خواندنی مشرق با فرزند شهید دستغیب


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: خانواده شهید دستغیب راضی به ساخت ضریح نبودند/گفتگوی خواندنی مشرق با فرزند شهید دستغیب وبلاگ > ترک همدانی، مصطفی - مردم شیراز از هر دسته و مرام و فرقه و حتی غیر مسلمان ارادتی ویژه به خانواده مکرم سید جلیل القدر دستغیب به ویژه شهید آیت الله دستغیب دارند...

آن روزها اگر کسی اسم امام را می‌برد شش ماه زندانی داشت. داشتن رساله امام هم جرم بود، اما مرحوم ابوی با نهایت شجاعت از امام نام می‌بردند که شکوه و عظمت خاصی داشت.
 آنچه در پی می‌آید،گفت و شنودی است که با مرحوم سید بهاء الدین دستغیب، فرزند شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب و اندکی پیش از درگذشت وی انجام گرفته است. این گفت وشنود روایتگر خاطرات فرزند از فرازهایی از زندگی سیاسی پدر بوده و ناگفته هایی را در این باره شامل می شود.

*اکنون که از پس سالیان طولانی از شهادت پدر به ایشان می‌اندیشید، نخستین تصاویری که در ذهن شما شکل می‌گیرند کدامند؟ مرحوم ابوی زندگی زاهدانه‌ای داشتند. خانه کوچکی داشتیم در کوچه پس‌ کوچه‌های محله‌ای به اسم گود عرب‌ها، پشت مدرسه خان که آن هم هدیه بود. تا آخر عمر هم غیر از این خانه چیزی نداشتند. قالی خانه را هم هیچ‌وقت عوض نکردیم. *چه شد شما روحانی نشدید؟ اتفاقاً مرحوم ابوی بسیار علاقه داشتند من روحانی شوم، چون خاندان دستغیب از قرن‌ها قبل روحانی بوده‌اند، اما به دلایل شخصی روحانی نشدم، چون همواره معتقد بوده‌ام کسی که این لباس را بر تن می‌کند باید از هر نظر پاک و شایسته باشد.

رابط آیت الله با دستغیب با دانشگاه چه کسی بود/ پدرم به تنهایی مقابل «جشن هنر» ایستاد/ علت حمایت شهید دستغیب از بنی صدر

*در ایام قدیم درس طلبگی خواندن بسیار دشوار بود. آیا شهید دستغیب در این زمینه خاطره‌ای را برای شما نقل نکرده‌اند؟ چرا، اتفاقاً ایشان همیشه می‌گفتند در قدیم درس خواندن بسیار دشوار بود. می‌گفتند استادشان در مدرسه هاشمیه در حسینیه قوام درس می‌دادند و مرحوم ابوی صبح‌ها به در خانه استادشان می‌رفتند و برایشان نان و صبحانه می‌بردند که بیایند و درس بدهند. می‌گفتند آن موقع برق که نبود، برای همین سید نعمت‌الله جزایری شب‌ها زیر مهتاب درس می‌خواند و به همین خاطر هم در اواخر عمر نابینا شده بود. اینکه می‌گویند فلانی دود چراغ خورده و درس خوانده، به خاطر همین زحمات است. *دلیل علاقه زیاد مردم به ایشان را در چه می‌دانید؟ تقوا. مردم به پاکی و تقوای ایشان ایمان داشتند و حرف‌های ایشان در آنها تأثیر داشت. یادم نمی‌رود شب‌های تابستان مردم حتی تا پای حوض محوطه شبستان مسجد جمعه هم می‌نشستند و با علاقه به حرف‌های ایشان گوش می‌دادند. *پدر شهید دستعیب خیلی زود از دنیا می‌روند و مسئولیت خانواده به دوش پدر بزرگوار شما می‌افتد.اینطور نیست؟ همین‌طور است. پدربزرگم، مرحوم سید هدایت‌الله‌خان در دوره ناصرالدین‌شاه مرجع تقلید بودند و لقب حجت‌الاسلامی داشتند. به این نکته توجه کنیم که در قدیم به هر کسی حجت‌الاسلام نمی‌گفتند و باید فرد به مرجعیت می‌رسید تا لقب حجت‌الاسلام می‌گرفت. مثلاً در دوره صفویه به شیخ بهایی می‌گفتند حجت‌الاسلام. ایشان ظاهراً ده یازده پسر داشت که همگی روحانی و پیشنماز مساجد مختلف بودند، از جمله پدربزرگ من مرحوم سید محمدتقی که در مسجد باقرخان، کنار محله گود عرب‌ها بغل بازار حاجی پیشنماز بودند. مرحوم ابوی می‌گفتند من هر وقت با پدرم برای نماز به مسجد می‌رفتم، هر چه سئوال در باره صرف و نحو، مقدمات و... داشتم می‌پرسیدم و ایشان خسته می‌شدند. می‌دانم مرحوم ابوی چون باید به خانواده‌های آسید مهدی و مرحوم ابوالحسن هم رسیدگی می‌کردند، قطعاً شرایط دشواری داشته‌اند، اما خودم هرگز از ایشان در این باب چیزی نشنیدم. فقط از مرحوم مادرم شنیدم که وقتی در دوره پهلوی ناچار می‌شوند به نجف بروند با مشکلات زیادی دست به گریبان بودند. الحمدلله خاندان دستغیب از لحاظ تعداد روحانیون بسیار ممتاز است. *از ازدواج مادر و پدرتان چه چیزی از آنان شنیده‌اید؟ آنها در این موارد چه چیزهایی نقل می کردند؟ پدر و مادرم دختر عمو، پسرعمو بودند. مرحوم والده زن بسیار شجاعی بودند و می‌گفتند روز عروسی از این طرف و آن طرف قالی قرض کرده بودند که مجلس آبرومندی شود. این ازدواج بعد از فوت پدربزرگم مرحوم آسید محمدتقی اتفاق افتاده بود. *از نخستین فعالیت‌های سیاسی مرحوم پدرتان درنهضت اسلامی، از زبان مرحوم مادرتان چه خاطراتی را شنیده‌اید؟ مرحوم مادر می‌گفتند در سال 42 یک روز صبح از خواب که بیدار شدیم، دیدیم شب قبل آمده و آقا را برده‌اند. ظاهراً اول ایشان را به زندان عشرت‌آباد و بعد به زندان مشهد بردند. مادرم در دفاع از شهید بی‌نظیر بودند. آن موقع هفت هشت سال بیشتر نداشتم و چیز زیادی یادم نیست. همین‌قدر یادم هست که مردم دم در خانه می‌آمدند و از حال آقا می‌پرسیدند. این را هم یادم هست که یک بار مرحوم ابوی و دامادشان مرحوم حاج محمدحسن را به زندان کریم‌خانی بردند و خیلی اذیت کردند، اما موقع برگشتن مردم استقبال باشکوهی از آنها کردند. یادم هست ترافیک سنگینی بود و موقع برگشتن جمعیت جلوی مسجد آمد و مردم جلوی مدرسه خان چند تا گوسفند جلوی پای پدرم کشتند. *از روش‌های تربیتی پدرتان بگویید.ایشان در این موارد از چه شیوه هایی بهره می جستند؟ ایشان هیچ‌وقت مستقیم حرفی را نمی‌زدند. بسیار آرام بودند و تا سئوالی نمی‌پرسیدید جواب نمی‌دادند. هر وقت سئوالی می‌پرسیدم، می‌گفتند بیا مسجد و بنشین پای منبر تا جوابت را پیدا کنی. عادت داشتند قدم بزنند و مخصوصاً وقتی فکری ذهنشان را مشغول می‌کرد بیشتر هم قدم می‌زدند، از جمله موقعی که روزنامه اطلاعاتی را که در آن به امام و روحانیت توهین شده بود به دستشان داده بودند، ساعت‌ها قدم زدند و گفتند از کجا باید شروع کنم و چه باید بگویم؟ ایشان به هر بهانه‌ای مردم را دعوت و جمع می‌کردند و برایشان مسائل را می‌شکافتند. مثلاً در سال 42 به بهانه دعای باران مردم را دعوت کردند. مسجد جامع و مسجد جمعه همیشه پر از جمعیت می‌شد. *اشاره کردید به‌رغم میل پدر تحصیلات حوزوی را ادامه ندادید. ایشان با تحصیلات دانشگاهی مخالفتی نداشتند؟ با اینکه موقعی که از سربازی برگشتم و به من گفتند برو مدرسه حکیم بنشین و درس بخوان و من هم یک مقداری در آنجا و حسینیه قوام و مدرسه آقا باباجان و حتی مدرسه منصوریه درس خواندم، ولی بعد به دانشگاه رفتم و ادبیات خواندم، ایشان مخالفتی نکردند. حتی برادرم آسید احمدعلی هم که در سال 49 از دنیا رفت، مهندس راه و ساختمان بود و برادر دیگرم دکتر آسید محمدهادی در دانشگاه پهلوی آن زمان تدریس می‌کرد.
رابط آیت الله با دستغیب با دانشگاه چه کسی بود/ پدرم به تنهایی مقابل «جشن هنر» ایستاد/ علت حمایت شهید دستغیب از بنی صدر


*رابطه خود شهید با دانشجویان و دانشگاهی‌ها چگونه بود؟ ایشان توسط آقای احمد توکلی با دانشگاه رابطه داشتند. در سال 49 هم که تظاهراتی انجام شد، مرحوم ابوی به مسجدالرضا در نزدیکی خوابگاه دانشگاه رفتند و بعد به مسجد جمعه آمدند. ایشان کاملاً در جریان فعالیت‌های دانشجویی بودند و از همان دوران قبل از انقلاب منافقین را قبول نداشتند و همیشه از اینکه آنها کلمه خلق را به کار می‌بردند، اعتراض می‌کردند و می‌گفتند این اداها یعنی چه؟ *شهید دستغیب آخرین بار در سال 57 دستگیر شدند. آن این دستگیری آخر، چه خاطراتی دارید؟ بله، آن روزها اگر کسی اسم امام را می‌برد شش ماه زندانی داشت. داشتن رساله امام هم جرم بود، اما مرحوم ابوی با نهایت شجاعت از امام نام می‌بردند که شکوه و عظمت خاصی داشت. در سال 56 خانه ما در محاصره بود. در خانه را که باز می‌کردیم، مأموران ساواک گوش تا گوش ایستاده بودند. حتی بقال محله هم جاسوسی خانه ما را می‌کرد. در سال 57 ایشان را به خاطر منبرهای مسجد جامع گرفتند. ایشان از سال 52 تا 53 ممنوع‌المنبر بودند و یادم هست به بهانه دعای کمیل حرف‌هایشان را می‌زدند. *قضیه جشن هنر و برملا کردن مقاصد شوم رژیم جزو رویدادهای برجسته زندگی شهید دستغیب است. اشاره به آن اتفاق هم جالب است؟ بله، در سال 56 ایشان تک و تنها و یک تنه در مقابل افتضاحی که رژیم در ماه مبارک رمضان انجام داد و آن نمایش مستهجن را در پیاده‌روی یکی از خیابان‌های شیراز به راه انداخت، ایستادند. آن موقع حتی یکی از آقایانی که بعدها ادعا کردند که به این موضوع اعتراض کردند، حضور نداشتند. آقا به منبر رفتند و برای مردم روشنگری کردند، طوری که مردم تصمیم گرفتند بریزند و جشن هنر شیراز را آتش بزنند. رژیم واقعاً از این حرکت ترسید و عقب‌نشینی کرد. *یکی دیگر از فرازها زندگی سیاسی شهید دستغیب حمایت اولیه ایشان از بنی‌صدر و مخالفت بعدی ایشان با او بود. در این باره هم توضیحاتی را بفرمایید؟ آن موقع دانشجو بودم. آقایان جلال‌الدین فارسی، بنی‌صدر، دکتر حبیبی، صادق طباطبایی و تیمسار مدنی کاندید ریاست جمهوری بودند. مرحوم ابوی همیشه به ما می‌گفتند در این‌گونه مسائل دخالت نکنید، به همین دلیل وقتی در دانشگاه از من می‌پرسیدند موضع پدرت در قبال این کاندیداها چیست؟ پاسخ می‌دادم ایشان گفته‌اند در این مسائل دخالت نکنیم. بنی‌صدر به شیراز نزد آقا آمد و گفت ولایت‌فقیه را قبول دارد و آقا هم با روحیه تساهل و تسامحی که داشتند حرفش را قبول کردند، ولی بعد که به منافقین تمایل پیدا کرد، علیه او به‌شدت موضع گرفتند و بارها در سخنرانی‌هایشان او را موعظه کردند که دست از این کارها بردار و به راه امام برگرد، اما بنی‌صدر گوش نداد. *از رابطه شهید دستغیب و امام چه تفسیری دارید؟ و احیانا چه خاطراتی؟ مرحوم ابوی به امام به عنوان مقتدای خود نگاه می‌کردند. هم از ایشان تبعیت سیاسی و هم به اصل ولایت فقیه اعتقاد داشتند و امام را در جایگاه ولی‌فقیه واجب‌الاطاعه می‌دانستند. آقا از صمیم دل به امام علاقه داشتند. آقا حتی شرکت در مجلس خبرگان را به خاطر اطاعت از امام پذیرفتند، و گرنه کمترین علاقه‌ای به این کار نداشتند. *خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید و حال و هوای شیراز را پس از شهادت ایشان چگونه دیدید؟ تازه از خانه پدرم به چند کوچه آن طرف‌تر رفته بودم که صدای انفجار مهیبی را شنیدم. تصور کردم شاید جایی کپسول گازی منفجر شده باشد. رادیو روشن بود، چون می‌خواستیم خطبه‌های نماز جمعه را گوش بدهیم که شنیدم آسید هاشم دارد صحبت می‌کند و خبر را از رادیو شنیدم! مردم شیراز به خیابان‌ها ریخته بودند و شاید اگر آسید هاشم با آنها صحبت نمی‌کردند، اوضاع شهر به هم می‌ریخت. ایشان مردم را ساکت کرد و نماز را خواند، اما مردم تا غروب در خیابان‌ها عزاداری و سینه‌زنی کردند. یادم هست حدود دو میلیون نفر در تشییع جنازه ایشان شرکت کردند. عده‌ای از آقایان اصرار داشتند پیکر شهید در دارالرحمه دفن شود، اما مقاومت کردیم و گفتیم طبق وصیت شهید باید در مسجد جامع و جایی که مرحوم هدایت‌الله‌خان وصیت کرده است، دفن شوند، چون آنجا آرامگاه خانوادگی ماست. بعدها هم نمی‌دانم چه کسانی بدون اجازه ما برای قبر ایشان ضریح ساختند که ابداً مورد رضایت خانواده ما نبود.

کلید واژه ها: احمدرضا دستغیب -




پنجشنبه 20 آذر 1393 - 10:31:03





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن