واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: هنر عبدالرحمان پرورش مجاهدان في سبيلالله بود
شهيد عبدالرحمان شهبازي هنرمند شهيدي بود كه با هنرش جوانان بسياري را به خطوط مقدم جنگ رهنمون ساخت.
نویسنده : صغري خيلفرهنگ
او چون مبارزي انقلابي و سرباز ولايت هر چه در توان داشت هزينه كرد و خود نيز راهي جبهههاي جنگ شد. در واقع ايثار و بخشندگي در مسير حق را ميتوان از نام رحمان جستوجو كرد. نامي كه بحق روي او گذاشته بود و يكي از صفات بارزش به شمار ميرفت. آنچه در پي ميآيد حاصل همكلامي ما با منير دستواره همسر اين هنرمند تئاتر شهيد كشورمان است كه پيش رو داريد. براي شروع از آشناييتان با شهيد برايمان بگوييد. من متولد 1345 هستم و عبدالرحمان پنج سال از من بزرگتر بود. تابستان سال 1362 به همراه مادرم براي خدمت رساني و پشتيباني از جبههها عضو بسيج شديم تا مايحتاج رزمندگان را به همراه ديگر خانمهاي فعال و بسيجي فراهم كنيم. ما ميخواستيم دين خود را به نظام و جنگ ادا كنيم، اگر چه توان حضور نظامي در جبهه برايمان فراهم نبود اما در اين سنگر هم تا آنجا كه در توان داشتيم فعاليت ميكرديم. رب ميپختيم، مربا آماده ميكرديم، لباس براي رزمندهها ميدوختيم. خلاصه جهاد بود و ما هر طور كه ميتوانستيم كمك ميكرديم. آن زمان من 16 سال داشتم و همان جا بود كه مادر شهيد شهبازي من را ديدند و پسنديدند. مادرشان از فعالان انقلاب و نظام بودند. همت بالايي داشتند يعني همه خانواده آنها خودشان را مرهون انقلاب كرده بودند. تا قبل از آن شهيد را ديده بوديد؟ از مراسم ازدواجتان برايمان بگوييد. من ايشان را تا شب خواستگاري نديده بودم. ايشان را اولين بار با لباس سپاه و در آن شب بسيار به ياد ماندني ديدم. لباس سبز پاسداري با آرمي كه نشان از تعهد و صلابت ميداد. امروزه هم وقتي كسي را در اين لباس ميبينم ياد رحمانم ميافتم وتمام آن لحظات برايم تداعي ميشود. بعد از آن شب، چند جلسهاي با هم صحبت كرديم. مهريهام 14 سكه بود. يك ماه هم نامزد مانديم و بعد عروسي كرديم. مراسمي نداشتيم حتي خريد هم نكرديم. من حتي آينه شمعدان هم نخريدم. يك آرايشگاه رفتم و بعد راهي خانه شهيد شدم. ما خجالت ميكشيديم كه بخواهيم مراسمي را براي ازدواج بر پا كنيم يا جشن و شادماني به راه بيندازيم. بسياري از خانوادهها در غم از دست دادن عزيزانشان در سنگر جهاد و جنگ بودند. نميخواستيم دل مادر شهيدي بشكند يا همسر شهيدي آزرده خاطر شود. شرايط جنگ وجبهه يكي از دلايل سادگي ازدواج من و عبدالرحمانم بود. حدود دوسالي در جنگ بود و بعد از ازدواج هم كه به يك هفته نكشيد، خبر شهادتش را آوردند. من فكر ميكنم هنوز هم يك رؤيا بود. از ازدواج تا شهادت ايشان مدت كوتاهي گذشت. از زندگيتان برايمان بگوييد. من يك هفته بيشتر با ايشان زندگي نكردم. فرداي روزي كه من به خانه رحمان رفتم، ساك جهادش را بست و راهي شد. مانده بود كه چطور رفتنش را براي من بگويد! من خواهر خانم شهيد رضا چراغي، فرمانده لشكر محمد رسولالله هم هستم. هنوز سالگرد شهادت رضا نشده بود كه عبدالرحمان شهيد شد. در طول يك سال دو تا از دامادهاي خانوادهمان شهيد شدند. خواهرم 40 روزي ميشد كه عقد كرده بود. در نهايت عبدالرحمان گفت كه عمليات داريم و بايد بروم و من هم راهياش كردم. از مدتها قبل از ازدواجمان در جبهه بود. هر زمان هم ميپرسيدم كه رحمان جان! از چه زماني در جنگي؟! ميگفت: بوديم ديگه، من كه آنجا كارهاي نيستم؟! اما بعد از شهادت مشخص شد كه فرمانده تبليغات بود. برادرم ايشان را در جبهه ديده بود و به ايشان گفته بود كه مگر تو تازه ازدواج نكردهاي؟ اينجا چه ميكني؟ او هم گفته بود: «بايد ميآمدم.» گويا شهيد فعاليتهاي هنري هم داشت، از اين بخش از زندگي ايشان بگوييد. ديپلمش را كه گرفت به عضويت سپاه پاسداران درآمد. او در پايگاههاي مقاومت به خصوص پايگاه مقاومت مسجد سيدالشهدا جلسات قرآن و فنون نظامي برگزار ميكرد. عطش خدمت به مردم محروم در وجودش موج ميزد. همسرم در زمينههاي مختلفي از جمله پزشكي (تزريقات)، فرهنگي (آموزش قرآن)، ورزشي (دوچرخه سواري) و.... فعاليت داشت. حتي در زمينه هنري، بازيگري تئاتر و عكاسي نيز خوش درخشيد. بحث هنري ايشان از دوران دبيرستان شروع شده بود. گاهي در صحبتهايش متوجه هنرش ميشدم. رحمان استعدادهاي مختلف داشت و در چندين تئاتر ايفاي نقش كرده بود، به طوري كه از شهرهاي ديگر مثل يزد براي اجراي برنامه تئاتر دعوتش كرده بودند. اجراهاي ايشان هم شامل تئاترهاي طنز بود و هم مسائل اجتماعي ويژه درباره مشكلات اقتصادي مردم. هم در مدرسه اجرا داشت و هم در مسجد. هر جا كه ميشد اجرا ميكرد، تا با نشان دادن مشكلات مردم گامي در رفع آن بر دارد. كارهايي هم در مورد جنگ و جبهه داشت. تمام تلاشش اين بودكه جوانها را با جنگ آشنا كند و اين باعث شد تا بسياري راهي مناطق عملياتي شوند. او ميخواست به تماشاچيهايش بفهماند با وجود مشكلات و خانوادههايي كه چشم انتظارند، تكليف امروزشان بر ماندن و ايستادگي و تحقق آرمانهاي انقلاب است. رحمان سعي ميكرد همه اينها را با نمايش به تصوير بكشد و به مردم نشان بدهد. البته اجراهايي هم در جبهه، براي رزمندگان دلاور داشت. مادر و پدر شهيد در قيد حيات هستند؟ پدر و مادر شهيد پنج سالي است كه به رحمت خدا رفتهاند. مادر شهيد بسيار در حق من محبت داشتند. من از ايشان بسيار راضي بودم. هميشه برايش عروس و شايد خيلي نزديكتر دختر بودم و ماندم. مادرشهيد يك زن مومنه بودند و من هميشه به اين فكر ميكردم كه گوشهاي از صبر حضرت زينب (س) در وجود ايشان است. دل بزرگي داشتند. وقتي خبر شهادت رحمان را دادند، من آنجا بودم. با اينكه وجودش سوخت، اما گريه نكرد وقتي خبر شهادت ايشان را شنيدند. سه سال بعد از شهادت رحمان به اصرار مادر شهيد ازدواج كردم. سال 1365 بود. ايشان مثل مادرم بودند. در آن سه سالي كه پيش ايشان بودم و با هم به زيارت ميرفتيم دست به دعا بر ميداشت و ميگفت: خدايا يك شير حلال خوردهاي را نصيب عروس من كن.» هنوز هم با خانواده شهيدم در ارتباط هستم. خانواده آنها بسيار عزيز و محترم هستند. اسم پسرم را مادر شهيد رحمان انتخاب كرد. ايشان خوابي ديده بود و اسمش را در خواب گفته و من هم همان اسم را برايش گذاشتم. نميدانم خدا چقدر من را دوست داشت و من چه سعادتي داشتم كه همسر شهيد باشم. شهادت رحمان چگونه رقم خورد؟ ايشان 14 اسفند 1362 در عمليات خيبر در مجنون به شهادت رسيدند. وقتي يكي از همرزمان عبدالرحمان مجروح ميشود براي باز گرداندن او به عقب بر ميگردد كه مورد هجوم قرارگرفته و به شدت مجروح و بعد شهيد ميشود. كتفش تير خورده و پايش از زانو به پايين قطع شده بود.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]