واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
یک اشتباه دختر جوان، زندگی اش را تباه کرد
پس از مدتی آشنایی با محسن آنچنان به وی احساس وابستگی میکردم که چشم و گوش بسته خواستههایش را برآورده میکردم.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از ایران، پدر و مادرم در خانه رابطه خوبی با یکدیگر نداشتند، اما مادر همیشه در بین دوستان و اقوام با تعریف از پدرم از اینکه با مردی مانند وی ازدواج کرده بود، به خود میبالید. هر چند حنای مادرم نزد اقوام و نزدیکان هم رنگی نداشت، ولی وی در میان دوستان و آشنایانی که از خانه ما خبری نداشتند، در خصوص رابطه خوب خود و پدرم به خوبی جولان میداد.
پدر هر چند دارای وضع مالی خوبی بود اما اخلاقش هیچ وقت به باکلاسیاش نمیرسید و آنچنان که باید به مادرمان توجهی نمیکرد. به خاطر تبلیغاتی که مادرم از تیپ و قیافه پدرم میکرد، من هم در زندگی آرزوی داشتن مردی شبیه پدرم را در سر میپروراندم، شاید به همین دلیل بود که به محض دیدن «محسن» در لحظههای نخست، مهرش به دلم نشست. محسن با اینکه نسبت به من ابراز علاقه زیادی میکرد، از اینکه شرایط ازدواج را نداشت مینالید. پس از مدتی آشنایی با محسن آنچنان به وی احساس وابستگی میکردم که چشم و گوش بسته خواستههایش را برآورده میکردم، از نظر مالی نیز وی را بینهایت حمایت میکردم. محسن پول زیادی را از من میگرفت، علاقهام به محسن در حدی بود که همیشه زود خام وی میشدم. یک روز بیرون از خانه خیلی اتفاقی محسن را با یکی از دختران آشنا دیدم، موضوعی که عذابم داد. از همان روز، رابطهام را با محسن قطع کردم تا وی با تماسهای مکرر و ارسال پیامهای مختلف از من تقاضای بخشش کرد.
سر به سر گذاشتن محسن برای من کار سختی بود، قهر کردن با وی بیشتر از دو هفته طول نکشید. بعد از آن محسن عاجزانه از من خواست تا پدر و مادرم را برای جلسه خواستگاری آماده کنم. میدانستم که محسن باید به خدمت سربازی برود، از طرفی امکان نداشت پدرم به سرباز اجازه خواستگاری بدهد. در چنین شرایطی دوباره به محسن اعتماد کردم و به شرط اینکه وضعیت سربازیاش را مشخص کند، رابطهام با وی را دوباره آغاز کردم. اما وی که مرا با کیف پول خود اشتباه گرفته بود برای اطمینان از اینکه همیشه تحت سلطهاش باشم، با فریب مرا به شیشه معتاد و به خود بیش از پیش وابسته کرد. پس از آن محسن به سربازی رفت تا من با درد شیشه تنها بمانم. با رفتن محسن اوضاعم به هم ریخته بود، تا اینکه یکی از دوستانش را پیدا کردم و با دادن پول زیادی مقداری شیشه از وی خریدم. پس از آن هر از گاهی با «کامبیز» تماس میگرفتم و از وی شیشه میخریدم. با آمدن محسن از سربازی، وی به خواستگاریام آمد و با رضایت پدرم ما به عقد هم درآمدیم. محسن در فرش فروشی پدرم مشغول به کار شد. ما در آپارتمانی که پدرم در کرج به نام من خرید، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، در چشم برهم زدنی فهمیدم باردارم و چیزی هم نگذشت که پسرم به دنیا آمد، اما تنها یک ماه بعد از تولد پسرم، درحالی که همه شادمان بودند، پزشک متخصص به ما گفت که بچهمان، به نوعی بیماری قلبی دچار است که یکی از دلایل آن استفاده از داروهای غیرمجاز در زمان بارداری از سوی من یا اعتیاد من به موادمخدر میتواند باشد. بچهام تنها دوماه پس از تولد از دنیا رفت و من فهمیدم که هیچ وقت قادر به ترک موادمخدر و سرانجام قادر به به دنیا آوردن بچهای سالم نیستم. 2005
۲۶/۰۸/۱۳۹۳ - ۱۷:۵۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]