تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سه چيز است كه در هر كس باشد منافق است اگر چه روزه دارد و نماز بخواند و حج و عمر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805257946




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برگی از تاریخ ضمانت جهت عزیمت همسر امام(ره) به نجف به روایت شجونی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: برگی از تاریخ
ضمانت جهت عزیمت همسر امام(ره) به نجف به روایت شجونی
بعد از تبعید حضرت امام در سال ۱۳۴۴، همسر امام(ره) قصد داشت بعد از چند روز که امام از ترکیه به نجف مشرف شدند، گذرنامه بگیرد. واقعاً کسی را پیدا نمی‌کرد سند خانه‌اش را به کلانتری ۱۳ پامنار- که از بدترین کلانتری‌ها بود- بیاورد.

خبرگزاری فارس: ضمانت جهت عزیمت همسر امام(ره) به نجف به روایت شجونی



به گزارش خبرگزاری فارس، من یک خانه‌ای نود متری در پامنار، در کوچه امیر صدیقی داشتم و آیت الله ثقفی، پدر خانم امام، هم در همان محله در کوچه صدراعظم، یکی دو کوچه بالاتر از کوچه‌ای که آیت الله کاشانی آنجا مسجد می‌رفت، سکونت داشت. شهید محلاتی به من زنگ زد و گفت: « شجونی ، مرد میدان تویی!». گفتم: « کدام میدان؟» گفت: « سندِ خانه‌ات را برداری، همسر امام را از منزل آیت الله ثقفی برداری به کلانتری سیزده ببری ». گفتم: « آقا! من مردِ این میدان نیستم. تو بی جهت مرا مردِ  این میدان معرفی کردی ». گفت: « نه به خدا! من هرجا زنگ زدم، می ترسند».گفتم: « آقا، این همه کاسب ها، بازاری ها و دانشجوها هستند ». گفت: « من خیلی زنگ زدم اما کسی {حاضر } نیست». گفتم: « خودت». گفت: « سندِ من گرو است ». گفتم: « راست بگو». گفت: « به جانِ تو سند من گرو است. تو مردِ این میدان هستی » گفتم: « من تازه از زندان آمده ام. وضع من بد است. وضعیتم پریشان است. نمی توانم دوباره خودم را درگیر کنم ». گفت:« همسرِ امام است همسر آیت الله خمینی است؛ شجونی تو را به خدا یک کاری بکن » گفتم: « چشم! با هزار ترس و لرز قبول کردم ». شوخی نبود. مدام به من می گفتند که دل و جرئت داری.   با چه دل و جرئتی  سند خانه ام را برداشتم و به منزل آیت الله ثقفی رفتم. در زدم. خانمی آمد. گفتم: « من با همسرِ امام کار دارم». ایشان تشریف آوردند، گفتم: « خانم، من شجونی هستم. این هم سند منزلم است. برای دریافت گذرنامه شما باید برویم کلانتری سیزده »گفت: « وای! چه جوری برویم. آخر شما...» گفتم :« بفرمایید خانم، بفرمایید خانم» رفتند آماده شدند و تشریف  آوردند و به اتفاق به کلانتری سیزده رفتیم. همان طوری که بدترین ساواک، ساواک بازار بود. بدترین کلانتری ها هم در تهران، کلانتری سیزده بازار بود. از گذر مستوفی به اتفاق خانم، به کلانتری سیزده رفتیم. در طبقه دوم دو عدد صندلی گذاشتند. کنار هم نشستیم. بعد رفتیم پیش یک افسر که اهل کرمانشاه بود.او خیلی بد اخلاق بود. سلام کردم و گفتم: « دخترِ آیت الله ثقفی پیش نماز اینجاست. می خواهذ به عراق برود. ضامن خواستند، من هم سند منزلم را آورده ام. ساکن همین پامنار هستم ». گفت: «چی؟ دختر آیت الله ثقفی؟ »گفت؟ « به تو می گویند شجونی؟» گفتم: « بله! بنده ی ناقابل». گفت: « داری همین جا هم به ما کلک می زنی؟ چرا می گویی دختر آیت الله ثقفی؟ چرا نمی گویی زن خمینی؟» گفتم: « خوب به هر حال...» گفت: « برو آقا،برو آنجا بنشین». من رفتم و کنار خانم، روی صندلی نشستم گفتم: « خانم، اوضاع خراب است» خانم هم  می فرمود برویم. اینها شما را قبول نمی کنند.  گفتم: « حالا جای صبر و حوصله است، اینجا ما باید منتِ اینها را بکشیم. به هر حال، همه جا نمی توانیم قُلدری کنیم. یک جا هم باید بگوییم آقا، گردن ما از مو باریکتر است». باز هم حدود دو ساعت، دو ساعت و نیم نشستیم تا این افسر تمام کارهایش را انجام داد. هارت و پورت؛ برو و بیا؛ گاهی هم پاسبان ها پچ پچ می کردند که شجونی است و زنِ خمینی و خلاصه،  من هم همه را می دیدم. باز دوباره من می رفتم خدمتِ جناب سروان و سلام عرض می کردم و می گفتم که ما نهار نخوردیم، وضعمان بد است؛ بچه هایمان منتظر هستند؛ این سند را قبول کن. می گفت: « من نمی دانم تو چرا در همه ی فتنه ها شرکت می کنی. آخر آقا، برو . برو زندگی کن. آخر چیه؟ حالا آن آقا را برداشتند از ترکیه به نجف بردند به تو چه شیخ جان؟!». گفتم: « آقا تو را به خدا، ایشان همسرِ امام است و می خواهد برود. این دیگر چیزی نیست». گفت : « خیلی خوب! این سند را اینجا بگذار، برو آنجا بنشین». باز هم رفتم نیم ساعت نشستم. خانم می فرمود: « آقا بلند شو برویم. اینها ضمانتِ شما را قبول نمی کنند. گفتم: « خانم، به خدا کسی پیدا نمی شود . همین اندازه که حالا من آمدم، بگذار ببینم تا کجا کار پیش می رود؟ اجازه بدهید دیگر، خواهش می کنم، خانم، شما فقط تشریف داشته باشید، مخلصتان هم هستم». دستِ آخر افسر مرا صدا کرد و گفت: «  بیا اینجا ببینم». رفتم، گفت: « این سند به تنهایی نمی شود، باید یک جواز کسب هم بیاوری. یک کاسبی که ما بشناسیم. ما تو را چه می شناسیم. تو روضه خوان هستی. یک روز هستی یک روز نیستی. چند بار هم قبلا زمان سرهنگ مصطفوی آمدیم تو را بگیریم. گفتند: « کرمانشاه رفته است» کاسبِ مغازه را می شناسیم، می فهمیم جواز کسب دارد. آقا، برو. گفتم: « باشد. حالا می روم یکی را می آورم » به خانم عرض کردم که شما اینجا تشریف داشته باشید، من بروم. خدا می داند که من سر تاسر این پامنار را زیرو رو کردم. ترس را نمی شود منکر شد اما در چه حدی؟ در چه مرزی؟ جواز کسب را لغو می کردند. جلوی پرداخت سهمیه را می گرفتند. دکانِ کسب آدم را می بستند و به این خاطر کسی حاضر نشد.   همه می‌گفتند: « آقای شجونی، ما می ترسیم». گفتم : « آقا چرا، می ترسی؟ من سندِ خانه ام را بردم، تو بیا جوازِ مغازه ات را بیاور». دوباره دستِ خالی برگشتیم. رفتم پیش جناب سروان، گفتم : « آقا، تو را خدا،  یک کاری بکن». گفت: « پس یک آدم مثل خودت بیاور». گفتم شما تشریف داشته باشید». رفتم. یک کوچه بالای کلانتری سیزده بود.کوچه  به مناسبت این که اولین کلانتری را زمان رضا خان آنجا بردi بودند، کوچه « کلانتری سیزده » نامیده شد و این اسم هیچ ربطی به این کلانتری سیزده نداشت. یک واکسی آنجا بود که با من رفیق بود. سلام و احوال پرسی کردم: گفت: « حاج آقا، احوال ما را پرسیدید؟!» گفتم: « آیا می شود شما به کلانتری سیزده تشریف بیاورید؟» گفت: « برای چه؟!» گفتم: « دختر آیت الله ثقفی پیشنماز را میشناسی که اینجا نماز می خواند؟» گفت: « بله! ارادت دارم» گفتم : « ایشان می خواهد برای زیارتِ کربلا و نجف به عراق برود. سند خانه را امانی بردم. یک کاسب هم می خواهند که بیاید». گفت:« همان کسی که زن آقای خمینی است؟» گفتم: « بله» گفت: « خدا پدرت را بیامرزد. برای من شر می تراشی؟» گفتم: « چیزی نیست. من رفتم، می دانم. چه خبر است. بیا برویم» گفت: « آقا، من کار دارم» گفتم: « جان من بیا، تو را به امام حسین(ع) بیا». بالاخره، او را با هزار خواهش و تمنا راضی کردم و به اتفاق هم به طرف کلانتری سیزده حرکت کردیم. یک متر مانده تا در آهنی کلانتری، آقا یک مرتبه دستش را بالا آورد و چهره اش تغییر کرد. سپس به این بهانه که من می ترسم، گذاشت و فرار کرد. دوباره بالا رفتم و تعظیم کردم به آقای جناب سروان. گفتم: « خواهش میکنم مرا بپذیر. این خانه مال بنده است. تو را به خدا، سند را نگه دار. یک کاری بکن» خدا شاهد است که من در آنجا به التماس افتادم. بالاخره، ایشان پذیرفت. منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتاب خاطرات حجة الاسلام شجونی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 88- 90 انتهای پیام/

93/08/22 - 15:36





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن